264
خیلی وقت پیشا، وقتی هنوز یه کنکوری بودم از ته دل آرزو میکردم از این شهر و این خونه برم... یه دلیلش آدمی بود که تو زندگیم بود و نمیتونستم از دستش خلاص بشم. یه دلیل دیگهش هم قبولی تو یه دانشگاه بهتر بود. یه دلیل دیگهش هم این بود که از این خونه راحت شم. بعدها فهمیدم که امنترین و بهترین جای دنیا خونست و دیگه آرزو نکردم که از این خونه برم. بعدها حتا دیکه دلم نخواست از این شهر برم. اونم به دلیل وجود شخص جدیدی که اومده بود تو زندگیم(و هست). اما امروز بازم برگشتم به پنج شش سال پیش. بازم از ته دلم آرزو کردم که از این شهر و این خونه برم جایی که آرامش داشته باشم. توی خونواده من همه تفریح و گردششون به جاست. اونوقت یه روز تعطیل منم و مادرم و مادرش و امان از روزی که این دو نفر کلاهشون بره توی هم. نمیدونم چرا اینقدر روی منم تاثیر میذاره. اما امشب از ته دلم آرزو کردم که از اینجا برم...
- ۱۵/۰۷/۲۴