آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۹ مطلب در فوریه ۲۰۱۸ ثبت شده است

451

| چهارشنبه, ۷ فوریه ۲۰۱۸، ۰۱:۰۶ ب.ظ

بلخره تن لش خانوم حقوق ترم پیشم رو داد -ـ-

امروزم یکی از شاگردا واسم گل آورده بود :)

کاش همیشه تولدم بودا.

روز معلم هم دوووووس میدارم :)

فردا قراره برم آرایشگاه و وقت خیلی دارم. بدم نمیاد به خان بگم بیاد حرفاشو بزنه. اما خودم سختمه حرف زدن

تازه ممکنه باز بگه وقتایی که من نمیگفتم هم رو ببینیم تو پیشنهاد میدادی. یعنی اینم بذاره به حساب هم رو دیدن.

یا اصلا شاید فکر کنه بخاطر تولد میگم. ولش کن اصن

450

| چهارشنبه, ۷ فوریه ۲۰۱۸، ۰۱:۲۰ ق.ظ

دیشب به مامان اولین قرصشو دادم. اینقدر باهاش چونه زدیم که قبول کرد بخوره. البته خودشم دیگه خسته شده. انشالله که نتیجه بخش باشه.

دیشب با مامان و بابا انگلیسی رو شروع کردم. از دست بابا که کلی خندیدم. اینقدر لوس بازی دراورد و خودش رو تکون تکون داد که مردیم از خنده :))

امروز هم احتمالا خواهر اینها بیان :)

آها دیروزم با استاد صحبت کردم. خودمو زدم به خرگوش بازی.

واسه عروسی نین کلی کار دارم :(

نمیدونم چقدر کادو بدم.

۴۴۹

| دوشنبه, ۵ فوریه ۲۰۱۸، ۱۲:۵۱ ب.ظ

امروز مامانو بردم دکتر اعصاب. خدا کنه همکاری کنه قرصشو بخوره. خدایا کمک کن خوب بشه

یه لباس و روسری خریدم براش کلی روحیه ش عوض شد

فعلا همه خرجا رو من کردم. خدا کنه باهام حساب کنه!!!!!

448

| شنبه, ۳ فوریه ۲۰۱۸، ۰۱:۲۰ ب.ظ

امروز یکی از روزای خوبم بود. یکی از روزایی که واقعا خوشحال شدم

کسایی که اصلا ازشون انتظاری نداشتم تلاش کردن تا سورپرایزم کنن. 

من اصلا آدم سورپرایزی‌ای نیستم! یعنی هرچقدرم تلاش کنن باز یکی یه سوتی‌ای میده که سورپرایز نمیشم. واقعا نمیدونم چطور میشه منو سورپرایز کرد. زیادی شاخکام تیزه!

امروز از طرف شاگردام این اتفاق افتاد و من خیلی خوشحال شدم. دستشون درد نکنه. اصلا فک نمیکردم باهام خوب باشن و دوسم داشته باشن. چسبید واقعا

حتی از همکارها هم کادو گرفتم

به هر حال خیلی چسبید:)

تصمیماتی برای امسال زندگیم دارم.

امروز خیلی فکر کردم...


صبحی برا خودم آهنگ تولدت مبارک گذاشتم و یکم قرش دادم :)


447

| جمعه, ۲ فوریه ۲۰۱۸، ۰۱:۵۹ ب.ظ

خب، طبق معمول یک سال بزرگتر شدم. 

امروز نشستم یادداشتهای سالهای گذشته تولدم رو خوندم.

بعضیها خیلی مختصر و مفید بود. اکثرا در واقع مختصر بودند. 

الان یادم افتاد که یک سری هم توی دفترهام یادداشت نوشته ام. بعد اونها رو هم میخونم.

اما یادداشتی هم امروز خواهم نوشت...

whiplash 2014

| جمعه, ۲ فوریه ۲۰۱۸، ۰۷:۱۴ ق.ظ

دیشب یهو هوس کردم فیلم ببینم. فیلم نزدیک دو ساعت بود. اولش موضوعشو خوندم گفتم اصلا جذاب نیس. ولی چون دکتر معرفی کرده بود گفتم نصفشو ببینم بقیشم فردا میبینم.

یه راهی پیدا کردم که فیلم بی زیرنویس حالیم شه اونم اینکه میرم قبلش نقدش رو میخونم. حالا فارسی یا انگلیسی. بعد در جریان داستان که قرار گرفتم رفتم سراغ فیلم. جذبم کرد. تا آخرشو دیدم و آخر شبی نشستم نقد دکتر رو روش گوشم دادم. فیلم خوش ساختی بود. خوشم اومد. حداقل یه کلمه یاد گرفتم. صب سر صبحونه یه جمله انگلیسی با یه لحن نیتیو از ذهنم گذشت. که فکر میکنم اثر فیلم زبان اصلی دیدن باشه. 

خوبیش اینه که اصلا فایل زیرنویس رو دانلودم نمیکنم که وسوسه هم شدم ندارم تا روشنش کنم!

445

| پنجشنبه, ۱ فوریه ۲۰۱۸، ۱۲:۴۷ ب.ظ

دیگه حتی سوهان بستنی هم راضیم نمیکنه :(

444

| پنجشنبه, ۱ فوریه ۲۰۱۸، ۰۳:۳۲ ق.ظ

یکی از ادا اطوارایی که خیلی بدم میاد ازش ادای خیلی مفید بودن و کمکی بودنه.

مثلا این که یکی مهمون داره من برم خونش کمکش. اینقدر بدم میاد از این کارا بکنم.

حالا اگه طرف خودش ازم بخواد فرق داره. شاید با کمال میل برم.

اما اینکه خودم برم بگم کار بده بکنم و کمک و این صحبتا نه، اصلا آدمش نیستم.

شاید یکی از دلایلش اینه که اصلا آدم تر و فرزی نیستم و ممکنه گند بزنم تو همه چی.

واسه همین بیشتر ترجیح میدم دور وایسم. خیلی دوووور :)

443

| پنجشنبه, ۱ فوریه ۲۰۱۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ






دوشنبه؟ هیچی الکی ولچرخی. سه شنبه هم خیلی یادم نیس. بعد از آموزشگاه رفتیم با سین بیرون که اونم اینقدر مارک لباس و کفشش رو تو چشمم فرو کرد. نمیدونم این بشر چرا اینجوررررری شده آخه! بسم الله! 

دیروز زنگ زدم اوستا که جواب نداد. فدای سرم. دیگه هم هیچی ندارم که بخونم. امروز اما صبح نم نم دل انگیزی بود. مجبور بودم ۸ بیدار شم و به کلاس بروم. اما شاگردا سر وقت نیومدن و خوابم حروم شد. بنابراین گفتم روزایی که بعداز ظهریم زودتر بیان. چه کاریه خب الکی از خوابم بزنم!

خلاصه که ۲۵ دیقه ای نگهشون داشتم و تا جی بهشون یاد دادم. خوابم میاد. دلم میخواس برم تو تختم و بخوابم. هر چند تختم فنراش میره تو کتف آدم :|

خولاصه الان نمیدانم چه کنم. باید یه مقاله ای چیزی پیدا کنم. هیچی تو دست و بالم نیس.

امضا: خوابالو