آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۷ مطلب در آگوست ۲۰۲۳ ثبت شده است

1375 بلو مون

| چهارشنبه, ۳۰ آگوست ۲۰۲۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

چهارشنبه، ۳۰ آگست ۲۳:۰۸

 

معنی اسممو به این پسر گفتم و اون با معنی اسمم هی برام اسم میسازه و کیه که خوشش نیاد؟

نمیدونم اینقدر لاس زده یاد گرفته یا کلا مدلشون اینج‌ریه یا با من اینجوریه یا چی

ولی من دارم کم کم خطرناک میشم

امروز عصری تنها بودم توی آفیس و اونم تو آفیسش بود. داشتم یه چیزی میخوردم که یاد بحث دیروزمون افتادم و بهش مسج دادم که اینو میگفتی؟ گفت آره

گفتم الان میام دم درت و براش چیپس و دیپ بردم و به زور یکمی برداشت و ریختم براش تو ظرف کوچیکی که داشتم

یادم باشه بگیرم

ظرفای دیروزمم شسته بود برام آورد

یکمی هم بعد اومد یه پرینتی بگیره از آفیس ما که من بهش اکسس دادم

وقتی اومدم خونه تاریک بود

برای دوستم غذا بردم و برگشتم

ماه رو هم دیدم

کامل بود

1374. ویکند و مهمانی من

| چهارشنبه, ۳۰ آگوست ۲۰۲۳، ۱۱:۱۰ ق.ظ

چهارشنبه، 30 آگست، 11:10 صبح

 

خب. جمعه که رفتم سر کار

شنبه تولد الف1 دوستم دعوت بودیم. اسمشو ازین به بعد میذارم الفی. یه جورایی مث جون ته اسم که با اونیکی الف2 قاطی نشه!

خلاصه. صبحش یادم نیس چه کارایی کردم. غذا پختم. کباب تابه ای و کلی با تلفن با ایران حرف زدم. با همه. دوستام و بابا و زنداداشم

غذاهه پهت رفتم دوش گرفتم و ناهارمو خوردم و بعدش ساعت 5 اینا با ع و همخونش و دوس دخترش رفتیم خرید کادو واسه الفی. یه پرینتر گوشب خریدیم و برگشتیم حاضر شدیم

یه پیراهن سورمه ای خوشگل خریده بودم که همونو پوشیدم. موهامم ویو کردم. البته آخر شب باید منو میدیدی. موهام ورم کرده بود مث کله شیر شده بود :)))) اینقدر که پریده بودم هواااا

من حاضر که شدم رفتم خونه عین اینا و موهای میم رو ویو کردم و یکمی هم وسیله و سایه اینا براش بردم و با اوبر رفتیم

شب خونه الفی به شدت خوش گذشت

من نوشیدنی بسیار نوشیدم و دیگه کلا مث اسفند رو آتیش بودم :)))

یعنی آروم نمیشدم

شوهرش میگفت میخوایم نشان مهمان نمونه امشب رو به تو بدیم

خیلی خیلی بهم خوش گذشت

روز یکشنبه بعد از صبونه با دوست آلمانم حرف زدم و زود ناهار خوردم چون خیلی گشنم بود و بعدش رفتم گروسری و خوراکیجات مورد نیاز مهمانی رو خریدم

تا اینجا الفی و شوهرش، عین و میم و همخونه عین رو دعوت کرده بودم

مونده بودم هی الف و همخونه هاش رو هم بگم یا نه

خلاصه روز یکشنبه باز اومدم خونه رفتم یه فروشگاه ایرانی و چای و نبات و این چیزا خریدم

برگشتم بادمجونامو کبابی کردم دیدم کمه باز دوباره پوشیدم رفتم بادمجون خریدم که میم زنگ زد که میایم دنبالت سر راه

برگشتم خونه دوباره بادمجونا رو کبابی کردم و بعدش با عین و میم رفتیم به کم چرخیدیم و یه لقمه ای خوردیم و برگشتیم

دوشنبه ساعت 11 صب میتینگ داشتم. رفتم و برگشتنی سر راه رفتم باز یه دیپ و یکمی میوه هندونه و بلک بری و توت فرنگی خریدم

من تا الان فک میکردم بلک بری همون تمشکه. ولی انگاری نیس. نمیدونم چیه

خلاصه... اومدم خونه و شروع به آشپزی کردم

دیگه تصمیم داشتم الف اینا رو نگم

حتی برنج هم پیمونه زدم و کنار گذاشتم

ساعت 4 اینا عین مسج داد که به الف گفتی؟ گفتم نه و اینا که گفت بگو

خلاصه زنگ زدم و کلی من و من کرد و بهونه آورد و گفت خبر میدم. تو میک د لانگ استوری شورت، آخرش گفت نمیرسم و نمیتونم و فولان و کلی هم عذرخواهی کرد. گفتم باشه

دلی همخونش اومد

همخونه خودمم رفت. نموند خونه

تا ساعت 6 همه کارامو کرده بودم

میرزاقاسمی حاضر بود. قرمه سبزی قل قل میکرد. سالاد آماده گرفته بودم. برنجمم آبکش کرده بودم و تو قابلمه گذاشته بودم. فقط مونده بود میز مزه ها که بچینم که قرار شد میم بیاد کمکم که البته اونم خودم چیدم

دیگه اوضاع تحت کنترل بود که رفتم دوش گرفتم و تا ساعت 7 موهامم سشوار زدم و لباسمم پوشیدم و دیگه حی و حاضر بودم

شب بچه ها هم که اومدن کلی خوب بود همه چی

نشستیم حرف زدن و خوراکیا رو خوردن و کلا همه چی خوب بود. غذا هم کلی اضافه اومد

شبش به پستداکه مسج زدم

اینو یادم رفت بگم. ویکند هرچی منتظر موندم بهم مسج نداد که بریم دوچرخه سواری

با اینکه خودم نمیخواستم این هفته رو برم اما گفتم حتما سرش یه جایی گرمه که نگفته. دیگه بیخیالش شدم.

اما چون بهش قول داده بودم شب بهش مسج زدم که چطوری و اینا. گفتم که قرمه سبزی پختم برات فردا میارم. گفت فقط به شرطی قبول میکنم که بذاری ویکند دعوتت کنم یه رستورانی غذای کشور ما رو بخوری

گفتم بابا نمیخواد و این حرفا

دیروز که بشه سه شنبه برا خودم یکمی غذا کشیدم و برای اون تو دو تا ظرف جدا کلی برنج و خورش گذاشتم. سالاد و زیتون پرورده هم بردم

قرار شد ساعت 3 ناهار بخوریم که من داشتم از گرسنگی پاره میشدم. ساعت 3:20 اینا با دو تا نوشابه اومد. خواسته بود دست خالی نباشه. تازه نتونسته بود از این وندینگ ماشینا بخره کلی راه رفته بود تا نوشابه پیدا کنه بیاره

خیلی بامزه اس که اینقدر فرهنگ و ادبشون مث ماست. من غذاها رو گرم کرده بودم و اومد گفت این خیلی زیاده. گفتم عیبی نداره هرچقدر تونستی بخور و بقیشم ببر خونه. ماشالا همشو خورد! اونم فقط با یه دونه چنگال! زیتون و سالاد اصن نخورد ولی کل برنجو تا تهش خورد و هی میگفت خیلی دوستش داشتم ^_^ منم گفتم وقتی غذا میپزم و دیگران میخورن و دوست دارن من خوشم میاد ^_^

ازش پرسیدم این هفته دوچرخه نرفتی؟ که گفت تو فوتبال پام آسیب دیده و یه دو سه هفته ای باید استراحت کنم تا خوب بشه. تو دلم گلی خوشحال شدم :))) که خب بی من نرفته. کلا نرفته!

دیگه یه یه ساعتی طول کشید غذا خوردنمون و کلی حرف زدیم. بیشتر در مورد غذا و بعدش رفتیم سراغ شیراز و حافظ و قرار شد من براش لینک شعرای حافظ رو بفرستم. ظرفای حالی غذاشو برد بشوره و گفت فردا برام میاره

هی همینجور امتیاز مثبت از آن خودش میکنه. یعنی رفتار و اخلاقش خیلی خوب به نظر میاد. هی هم بهم گفت این ویکند بریم رستوران دعوتت کنم که من گفتم این هفته سر کارم بذار هفته بعدی یکشنبه.

دیگه جمع کردیم بریم آفیسامون و رسیدیم دم در آفیس دستم پر بود داشتم درو باز میکردم که در رو برام باز کرد. واقعا یه سری آدما اصلا به تخمشون هم نمیگیرن که تو اول بری یا نه. این طفلک دفعه قبلی هم بهم میگفت باید من درو برات باز کنم

منم دیگه تشکر کردم و رفتم سر کارم. لینک حافظ رو براش فرستادم و اونم گفتش که میگردم دنبال شعرای اسپنیش که در مورد معنی اسم منه و برام میفرسته ^_^ منم گفتم واو ^_^ خب نمیدونستم چی بگم

همین دیگه

دیروز عصری با عین و میم رفتیم جیم و بعدش رفتیم خرید گروسری. کلی تو فروشگاه خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم

عین داشت بادمجون میخرید و من تعریف میکردم که با این پسر حرف میزدیم و کلمه بادمجون یادش رفته بود گوگل کرد و عکس بادمجون نشونم داد تا بدونم در مورد چه غذایی حرف میزنه. پاره شدم از خنده یعنی :)))))))) میگفتم یعنی کیفیت مکالماتمون در این حده که بهم عکس بادمجون نشون میده :)))))

یه جا هم میخواس بگه قلیون کشیدیم گفت شیشه و من باز جر خوردم از خنده. گفتم این یه نوع دراگه تو ایران. البته عین گفت به قلیون اینجا میگن شیشا :))))) اسمشو سرچ کردم گفتم شیشه همون فولانه و کلی حندیدم :)))))

امروز هنوز یونی نرفتم

میخوام تا ظهر یکم رو کدم کار کنم. ناهار بخورم و بعدش برم یونی

البته بیشتر واسه اینکه ایشون رو ببینم و ظرفم رو قراره بیاره

وگرنه نمیرفتم!

راستش باید فک کنم چیزی نیس و اون به عنوان دوست معمولی باهام هنگ اوت میکنه

ببینم چی پیش میاد

 

1373 پنجشنبه

| جمعه, ۲۵ آگوست ۲۰۲۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ

دیروز از ساعت 10 اینا رفتم دانشگاه

نشستم کمی کارای اداری رو انجام دادم و ایمیل اینا

ظهرش میم و عین اومدن دانشگاه دیگه ع رفت میتینگ و من با میم رفتیم یه چیزی بخوره

خودم غذا داشتم ولی اون ساندویچ گرفت و نشستیم خوردن و ع اومد و یکم بعدش هم الف اومد و همشون ناهار خوردن

منم سر ظهری پریود شدم و قیافم آشفته و پریشان

دیگه برگشتیم آفیس من ناهارمو خوردم و اومدم یکم کار کنم که دلدردم شروع شد

یه قرصی خوردم اما افاقه نکرد

زنگ زدم همخونه دیدم میره خونه گفتم وایسا با هم بریم و برگشتنی سر راه از خونه بغلی 2-3 تا سیب چیدیم

دو تا از دوستای همشهری زنگ زدن که ما میخوایم بریم بچرخیم میای باهامون؟ و من در حال مرگ بودم

گفتم بذار برسم خونه یه قرص بخورم و یه دستشویی برم بهت میگم

دیکه اومدم یه ادویل انداختم بالا حالم یکمی بهتر شد تا اونا بیان یه کوچولو دراز کشیدم و ساعت 6 رفتیم چرخیدیم چند جا

جاهایی که خونه های قشنگی داشتن

بعدش رفتیم یه پیتزا ایتالیایی و چیکن پستوی خوشمزه ای زدیم بر بدن واقعا خوب بود

من از سرور کچاپ خواستم و مرده چشاش چهارتا شد اما آورد

بعد آخرش گفت من ایتالیایی ام و از اینکه کچاپ خواستین حدس زدم ایرانی باشین و یه طوری که آخه کی پیتزا رو با کچاپ میخوره آخه :)))) گفت من یه دوست ایرانی دارم اونم اینطوری بود و شما ماکارونی هم اختراع کردین با اون ته دیگ سیب زمینی

طفلک کلا ناامید بود

خیلی جالب بود خلاصه :)

شب هم اومدم خونه یه نوتلا استیک زدم بر بدنم و گرفتم خوابیدم البته باز دلم درد میکرد که حال نداشتم پاشم قرص بخورم

الانشم هنوز درد میکنه میخوام دیرتر قرص بخورم چون که باید برم سر کار

این از این

تا درودی دیگر بدرود!

میخوام برای دوشنبه میم و ع و الف1 دوستم و شوهرش رو دعوت کنم

اول میخوام اونیکی الف هم دعوت کنم اما اینقدر بدجنسه دیگه تصمیم گرفتم دعوتش نکنم

کار خودمم کمتر میشه

تازه هی هم ایراد میگیرن از همه چیز

 

۱۳۷۲ لیزری

| چهارشنبه, ۲۳ آگوست ۲۰۲۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ

به شورت لیزری خریدم برای زیر لگ توی باشگاه

 

یعنی میخوام بگم مرگ رو با چشام دیدم

کل شورته مچاله شده بود رفته بود داخل بنده

با چه عذاب و ذلتی تمرین کردم

حتی نمیتونستم دست بندازم از تو خودم بکشمش بیرون :|
من دیگه غلط کنم اینو بپوشم

حالا مگه خط شورت چشه که نباید مشخص بشه؟

خیلی خوب چیزی بود رفتم دو تا هم ازش خریدم :|

1371

| چهارشنبه, ۲۳ آگوست ۲۰۲۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ

تا قبل از این فکر میکردم که صدا خوردن فکم موقع جویدن خیلی عادیه

یا اصن کلا متوجه صداش نبودم

اما از وقتی دکتر گفت هربار تقی که میکنه یعنی داره استخونات ساییده میشه

دیگه اون آدم سابق نشدم و این صدا هی تو گوشمه

گاهی ندونستن بهتر و آرامش بخش تره

۱۳۷۰ بازم مامان

| چهارشنبه, ۲۳ آگوست ۲۰۲۳، ۰۳:۰۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ آگوست ۲۳ ، ۱۵:۰۲

۱۳۶۹ دندون

| سه شنبه, ۲۲ آگوست ۲۰۲۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ آگوست ۲۳ ، ۱۳:۵۴

۱۳۶۸ دومین شنبه دوچرخه ای

| يكشنبه, ۲۰ آگوست ۲۰۲۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ

یکشنبه ، ۲۰ آگست، ۰۰:۱۸ بامداد

 

خیلی خسته و له و داغونم

صب دو سه ساعتی رفتم رکاب زدم و شب هم پنج ساعت نان استاد روی پا در حال دویدن این ور و اونور بودم سر کار

دیگه جدی نایی برام نمونده

خب عرضم به حضورتون که دومین قرار دوچرخه سواریمون هم گذشت 

به این صورت که جمعه عصر عین گفت بیا ببریمش رستوران ایرانی و با هزار زور و مکافات ناچارم کرد که بهش مسج بدم

اینم بعد از یه ساعت جواب داد که خواب بودم و این داستانا

خلاصه برای این که از دلم دربیاره گفت فردا میخوای بریم دوچرخه؟ گفتم بارونه و این داستانا که اسکرین شات هوا رو فرستاد که خوب بود و دیگه منم بهانه نیاوردم و گفتم اوکی

البته یهو یادم افتاد که ترمز جلوم خراب بود کفت برات درستش میکنم

دیگه صبح ساعت ۸:۳۰ زنگ گذاشتم اما از هفت هی خواب و بیدار بودم 

نه و نیم اینا بهش مسج دادم که حاضرم بیام؟ و رفتم دم خونش

دیگه با تولزش اومد و ترمزمو درست کرد و یکمی هم زنجیرم مشکلات داشت که اونم درست کرد و راه افتادیم به همون مقصد قبلی

بعدش ازم پرسید دوس داری اونجا بریم یا جای جدید که گفتم جای جدید و برگشتیم دوباره رفتیم سمت پارکی که هفته پیش با بچه ها رفتیم باربکیو

خلاصه مسیر بد نبود ولی تو سربالاییا من حسابی عقب میموندم و اون میرفت که میرفت

یه جا آخرای پارک بود که مسسر همچنان سربالایی بود و اونم مث بنز رفته بود من مونده بودم سر یه دوراهی

یه فحشی تو دلم بهش دادم و گفتم حتما از سربالایی سخت تره رفته

یکم رفتم دیدم نمیتونم اصن

گفتم ک..و.ن لقش

و برگشتم گفتم از مسیر راحت تره برم برا خودم

البته بهش مسج دادم که آی لاست یو

دیکه یکم رفتم دیدم داره برمیگرده میاد دنبالم

خیلی زشت بود خدایی از راه راست هی گم میشدم

گفتم نگران نباش من هرجایی قابلیت اینو دارم که گم بشم 

که البته هی ازم تعریف کرد و گفت خیلی خوبه که اینقدر اکتیوی و هی گم میشی:))))

بعد ادای دخترای آویزونو درمیاورد که میگفت خوشم میاد نمیگی اوه وات شود آی دوووو و فلان و خودت یه راهی برای مشکلت پیدا میکنی و میری

گفتم داداش خبر نداری من الان که میبینی اینقدر نایسم واسه اینه که نمیدونم به انگلیسی چطور سرت غر بزنم یا فحشت بدوگرنه لجنم لجنم لجنم من:))

خلاصه برگستنی یه جا وایسادیم تا دوچرخشو باد بزنه و یکمی نستیم باز حرف زدیم و یه بیسکوییت برام آورده بود خوردیم و بطری آبشم به زور داد بهم یکمی خوردم

موضوع بحثا موسیقی و ورزش بود بیشتر

بعم گفت براش یه آهنگ سنتوری هم گذاشتم براش

دیگه راه افتادیم برگشتیم خونه

یه جا وسط راه باید از پل میومدیم که من هی غر زدم اینور نیست و هی گفت تراست می و از اینور بیا و اینا

و دیگه راه درست بود

مت اصلا از مسیریابی قد خر هم بارم نمیشه و دیگه اونم فهمید اینو

امروزم مث هفته قبل لایو لوکیشن دادم همخونم

تو راه برگشتم رفتیم یه کافه نزدیک خونه و من یه چایی و اون یه قهوه و کیک گرفتیم

دو تا نکته جالب این بود که بهم میگفت تو جلو جلو نرو من باید در رو برات باز کنم که گفتم گمشو بینیم بابا

بعدی هم این که من اول چایمو سفارش دادم و اومدم حساب کنم زد به دستم که من حساب میکنم و دو بار هم گفت و من گفتم نه مرسی خودم حساب میکنم و این حرفا

اما کیکشو گذاشت وسط که با هم بخوریم من یه کوچولو خوردم و ناگهان اول بسم الله بهم گفت چاییتو تست کنم؟ منم پشمام ریخت که آخه چجوری و گفتم اوکی گرفت از لیوانم خورد

منم ناچار شدم دیگه به رو خودم نیاوردم و خوردم از چایم

شت

دیگه بعدشم که اومدیم خونه و ناهار خوردم و رفتم سر کار

این بود داستان امروز من

۱۳۶۷_ ۱۷ آگست

| پنجشنبه, ۱۷ آگوست ۲۰۲۳، ۱۰:۲۶ ب.ظ

امروز از جیم برگشتنی پست داکه رو دم ایستگاه اتوبوس دیدم

به نظرم دیگه وقتش رسیده واسش یه اسمی بذاریم

نمیدونم چی. راسل صداش کنیم؟ با این راهنمایی که اولین حرف اسمش همینه :)))

خلاصه اومد سمتم تو گوشم ایرپاد بود اشاره کرد داری با تلفن حرف میزنی؟ گفتم نه و درش آوردم از تو گوشم

دیگه یکم همونجا تو ایستگاه حرف زدیم و اختلاط کردیم و گفت گشنمه گفتم منم دارم فکر میکنم برم خونه چی بخورم

فک کنم یا خنگه یا اصن به من فکر نمیکنه چون یه سری سوالا و حرفای تکراری زدیم

مثلا یادش نبود که من بهش گفتم شنا بلد نیستم و دوباره پرسید شنا نمیری. گفتم بلد نیستم

گفت من میتونم بهت یاد بدم

حالا نمیدونم یادش نبود یا نقشش بود

دیگه تو اتوبوس هم کنار هم نشستیم یکمی اتوبوس کثیف بود و صندلیاش داغون بودن انتخاب جا برام سخت بود

خلاصه رسیدیم و دم خیابون که باید جدا میشدیم یکم ازم پرسید سلام چطوری و خوبم به فارسی چطوریه و بهش یاد دادم

و اونم به زبون خودشون بهم یاد داد که البته الان جز سلامشون چیزی یادم نمونده :))))

دیگه همین

الانم دراز کشیدم

دلم میخواد بخوابم

شام میگو پختم و با کمی برنج خوردم

یه آلو قرمزم خوردم 

و دیگه فقط مونده ریسرچ

احتمالا صبح پاشم برم دانشگاه و کار کنم چون الان دام فقط خواب میخواد

1366 مامان

| پنجشنبه, ۱۷ آگوست ۲۰۲۳، ۰۳:۴۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ آگوست ۲۳ ، ۱۵:۴۹