آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۱ مطلب در آوریل ۲۰۲۲ ثبت شده است

1196

| سه شنبه, ۲۶ آوریل ۲۰۲۲، ۰۷:۴۵ ب.ظ

هیچوقت فکر نمیکردم واسه تز دکترام بشینم روی بال مگس کیلیک کیلیک کنم و بدتر از اون حتی ارور هم بگیرم 🤦‍♀️

1195

| دوشنبه, ۲۵ آوریل ۲۰۲۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

دیشب یه عالمه خوابهای شر و ور دیدم

از ایران هم بود

حتی زنگ نزدم ببینم اونجا چه خبره

چیه این خوابای پریشون؟

از صب تنها کارای مفیدی که کردم اینهان:

دوش و لیزر و کلا فقط دو کلمه درس خوندن

دو ساعت هم تا الان خوابیدم

ساهت الان 20:21 عصره و کمتر از یه ساعت تا اذان مغرب مونده

نمیدونم افطاری چی درست کنم. شاید املت شایدم نه...

امروز دومین روزه‌ام رو گرفتم. دیشب سحری بیدار شدم. خیلی خوب بود. دعای سحر هم از یوتوب گوش میکردم

فردا باید برم سر کار

امشب یا تا دیروقت بیدار میمونم درس میخونم و یا فردا صبح زودتر بیدار میشم

درس که نه. کلیکای مربوط به کاری که استاد داده

چقدر هم بورینگه

امروز از ریپورت هم گروهیم کلی خوندم تا بفهمم چی به چیه

کی وقت کنم برم دانشگاه؟ برم پرینتر رو از لب بردارم ببرم آفیس. ظاهرا گوهر گرانبهایی رو دست کم گرفتم :)))) اینو همخونم بهم گفت

چقدر کسل میشم میخوابمممممم

 

جدیدترین کاری هم که کردم اینه که با یه همشهری آشنا شدم توی یه اپ و بهم گفت میتونیم گاهی هم رو ببینیم :)))) ولی من که میترسم :)

خیلی خبر داغی بود خدایی

1194

| يكشنبه, ۲۴ آوریل ۲۰۲۲، ۰۹:۲۳ ب.ظ

چند روزه میرم توئیتر

اصلا دوسش ندارم

یعنی این وبلاگ رو با همه اینترکشن نداشتنهاش بیشتر از توییتر و اینستا و هر جای دیگری میپسندم

این از من

1193

| يكشنبه, ۲۴ آوریل ۲۰۲۲، ۰۹:۱۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ آوریل ۲۲ ، ۲۱:۱۹

1192

| شنبه, ۲۳ آوریل ۲۰۲۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ

خب از کجا تعریف کنم؟

دیروز  که باشه جمعه رستوران بودم _الان ساعت 6:10 عصر شنبه هست_ یعنی به رستوران گفته بودم نمیتونم بیام ولی گفت خیلی دست تنهام 2 ساعتم شده باید بیای

خلاصه که به دانشگاه گفتم قرارمون رو بذاریم بعد از 1:30 و به این صورت هم دنیا رو داشتم هم آخرت رو :))) حالا چه دنیایی؟ چندر غاز حقوق کار کردنمو میگم

خلاصه که همون حین استاد هم ایمیل زد که بله 1:30 میبینمت آسمان و منم دیگه یک اینا بدیو بدیو سوار مترو شدم و رفتم دانشگاه

اینقدرم گرم بود رفتم کوله و کاپشنمو گذاشتم آفیس و رفتم لب دیدم استاد میگه لپ تاپتو میتونی بیاری؟ باز بدیو بدیو برگشتم آفیس و لپ تاپمو برداشتم رفتم پایین. یه سری نرم افزار و ستاپ دوربین داشتیم که آخرم رو لپ تاپ من نشد و با لپ تاپ استاد انجام دادیم

ساعت دو اینا همکار دیگرمون با سوسکها اومد و سوسکا رو سوار چرخ و فلکشون کردیم و ازشون فیلم گرفتیم

تا ساعت 4 اینا کارمون طول کشید

کلا هم از دو تاشون دیتا گرفتم. چون سومیه اصلا توی این دو ساعت یه بال هم نزد =))

ساعت 4 میتینگ داشتیم که استاد رفت اتاقش و یه ساعت بیشتر طول کشید. باز دوباره برگشت پایین که بیا لب رو با هم کلین کنیم

این دوربینِ خیلی سنستیوه و فلان باید همیشه توی جعبه بذاریمش.

حالا من یه ساله اینجام یه سالم هست که این دوربینه اون بغل سرپا وایساده ها

ولی گفتم باشه

دیگه همه چیزا رو جمع و جور کردیم با کمک هم

و استادم بهم یه مانیتور خیلیییییی بزرگ با یه کیبورد و یه ماوس خوب داد

یه پرینتر هم بود گفت هروقت خواستی برش دار ببر آفیس استفاده کنید

تازه یه پرینتر سه بعدی هم گرفته بود که بهم گفت اگه دوست داشتی میتونی ازش استفاده کنی و یه چیزی الکی پرینت بگیری برای خودت

یادم به استاد ارشدم افتاد. بنده خدا کل اون سه سالی که من اونجا بودم تو رویاهاش پرینتر سه بعدی و میکروسکوپ الکترونی بود و هی هم چرتکه مینداخت ببینه میتونه بخره یا نه. آخرم پرینتر نتونست بخره

اونوقت اینجا همینجوری زرتی استادم یه پرینتر گرفته انداخته گوشه لب که بعدا ممکنه نیازمون بشه

خدا مصلحتتو شکر :))

استادم خیلی خوبه ماشالا ماشالا خیلی ازش راضی هسدم

عزیزم دیروز بهم میگه امتحانات تموم شد؟ گفتم آره. گفت پس الان میتونیم ریسرچ رو شروع کنیم. 

بعد من استرس داشتم ازم سوال بپرسه

گووگوولی من

تازه هفته دیگه هم پنجشنبه یکی از بچه هامون دفاع داره که برای شام استاد دعوتمون کرد تا جشن بگیریم

 

دیگه دیروز ساعت 6 اینا بود رفتم بالا ناهار خوردم و اومدم برم خونه که زنگ زدم به همسر م، م که با هم پیاده روی کنیم.

من احمق هم با لپ تاپی بر پشت کلی راه تا خونه اومدم

پاررررره

وسط راه هم رفتیم من یه آیسد ماچا لته گرفتم که به لعنت خدا هم نمی ارزید. قشنگ انگاری برگ پنیرک ریختی توی شیر -_-

شانس آوردیم اسهال نشدم! دیگه خلاصه تجربه شد دیگه ازین غلطا نکنم.

امروز هم که بیست و یکمین روز ماه رمضان باشه اولین روزه امسالم رو گرفتم. 

دیشب استانبولی سیب زمینی پختم که اونم مزه جهنم میداد. ولی دیگه ساعت 12 اینا خوردم خوابیدم چون نا نداشتم با اون پیاده روی که کرده بودم -_-

سر کار هم رفتم

ایشالا خدا قبول کنه!

برای افطاری یه سوپ طور با عدس و گندم گذاشتم. و میخوام املت اسفناج هم بذارم. در کنار چای نبات و خرما و نان تست :))) تقابل سنت و مدرنیته :))))

دیشب یه سری پرتقال خونی کوچولو از فروشگاه ارگانیک کنار خونمون گرفتم که مزه بهشت میداد. درسته گرون بود ولی امروز بازم خریدم ازش. تقریبا یه یه کیلو. لامصب تمام خوراکیا منو یاد بابا میندازه

اینقدر به هم میپریدیم و پاره میکردیم همو، ولی این مهربونیاش هیچوقت یادم نمیره. که به آب و آتیش میزد تا هر خوراکی که دوست داشتم و میدونست و میتونست رو برام بیاره 

کل عشق و محبت بابا توی میوه و خوراکی دادن خلاصه میشد برای من 3> عزیزم!

 

1191

| چهارشنبه, ۲۰ آوریل ۲۰۲۲، ۰۶:۱۹ ب.ظ

امروز رفتیم با همخونم و اون خونه جدید رو دیدیم و گس وات

اینقدر خوشمون اومد که حد نداشت

خوبیش این که با همین اجاره ای که الان میدیم کلی به دانشگاه نزدیکتر شدیم! حدودا ده تا بلاک!

تازه تو ساختمون یکی از دوستام هم هست و دیگه مشکل شب دیر اومدن ندارم ^_^

خانوم پراپرتی منیجر هم گفت که خونه رو تا اول جون براتون نگه میدارم ^_^

آخی اینقدر خوشحالم که نمیتونم درس بخونم :))))))))

 

1190

| سه شنبه, ۱۹ آوریل ۲۰۲۲، ۰۷:۵۸ ب.ظ

امروز، سه شنبه، بعد از تعطیلات لانگ ویکند عید پاک، صب ساعت 8:30 اینا بیدار  شدم.

صبونه چای دم کردم و نشستم یه دو صفحه از گزارشی که باید رو خوندم و همین حس مفید بودن بهم داد.

ساعت ده اینا هرچی زنگ زدم به مامان اینا و خواهر اینا کسی جواب نداد.

آشغالها رو برداشتم و پوشیدم رفتم رستوران

سه ساعت رستوران بودم معادل حدود 45$ کار کردم :))))

بعدش رفتم خرید برای شیر و تحم مرغ و کمی میوه و این چیزا و سی تاش رو خرج کردم :)))

یه ماکارونی صدفی قهوه ای هم خریدم با اینکه تو خونه رشته ای داشتم. ولی رشته ای هرچی توش مواد بریزی بازم نشون نمیده

اومدم خونه دو تا ساندویچ مرغ و گوشت درست کردم و خوردم.

بعدش خوابیدم یه یه ساعت

پاشدم کافی و کیک خوردم و حالام پشت لپ تاپ نشستم

فردا ممکنه برم دانشگاه

اما صب قراره برم یه خونه رو ببینم

خونه هه جای خوبیه

تنها ایرادش اینه که چوبه

برای من مهم نیست ولی همخونم چوبی دوست نداره

نمیدونم حالا

ولی احتمالا بگیریمش

امیدوارم برامون یک ماه نگه دارن خونه رو

به امید خدا هر چی که خیره پیش بیاد

این از ما

بریم کمی از گزارش رو بخونیم و بعدش غذا بپزیم و سپس هم چی؟ دوش 

1189

| دوشنبه, ۱۸ آوریل ۲۰۲۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ آوریل ۲۲ ، ۲۲:۵۹

1188

| دوشنبه, ۱۸ آوریل ۲۰۲۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دیشب یه مراسم لهو و لع..بی بود که رفتیم و من دوباره فهمیدم که به این جاها تعلق ندارم

من ترجیح میدم با 4 نفر که زبونشو میفهمم بشینم حرف بزنم و نهایت یه بازی بامزه کنم تا اینکه برم یه جایی شلنگ تخته بندازم و یا آدمای چت مغز رو تماشا کنم

کاش یه همچین جمعی و مکانی بود اینجا. ولی متاسفانه هرکی که پاشو از ایران بیرون میذاره انگاری دنبال همین چت بازیاست

حقیقتش من آدم هم فاز خودم اصلا ندیدم.

یعنی کسی که مثل خودم فکر کنه و شخصیتش مث من باشه

تو ایران که خیلی کم. اینجا هم که اصلا...

حالا نه که شخصیت من پخ خاصی باشه. نه. ولی خب آدم با کسایی که مث خودش نیستن و حرف و فاز مشترک نداره بهش خوش نمیگذره که

من اصلا اهل رق..ص نیستم. شاید یه کوچولو قر. ولی سه ساعت برق..صی که چی واقعا؟

از ته دلم امیدوارم که دوستای خوب و مثل خودم برام پیدا بشه. نه که دوستی نداشته باشم. دوستام اتفاقا خیلی هم خوبن. ولی اونا هم دنیاشون با من خیلی متفاوته

نمیدونم چطوری توضیح بدم دقیقا. اینا رو فقط خواهرم میفهمه

دیشب یه دونه دوستِ دختر پیدا کردم. شماره هامون رو به هم دادیم و حالا اگه ادامه پیدا کرد و حرف مشترکی داشتیم میشه تنها دستاورد اون مراسم. همه میرن دوست پسر پیدا میکنن من دوست دختر :)))

یعنی دیشب اومدم خونه فقط گفتم حیف اون وقتی که گذاشتم واسه خط چشم کشیدن و آرایش کردن که حالام باید پاکشون کنم

اصلا دوست ندارم دوباره برم این مراسما رو. ولی شاید بازم به خاطر دوستام برم یه بار دیگه. یعنی دیشب که تنها بودم. چون دوتا دوستای دیگم زوج بودن و اصلا اصلا بهم خوش نگذشت تنهایی

شاید اگه دوستام بودن با هم بهمون خوش میگذشت

من این حس غربتی که اینجا دارم برام جدید نیست.

من ازونام که در وطن خویش هم غریب بودم

بی اغراق میگم!

حالا ببینم میتونم بشینم مقاله بخونم؟

امیدوارم بشینم و ماتحت گشادم رو جمع کنم و بخونم امروز رو!

 

1187

| پنجشنبه, ۱۴ آوریل ۲۰۲۲، ۰۹:۰۷ ب.ظ

چرا من حوصله هر کاری رو دارم الا درس خوندن و هر کاری مرتبطه با درس؟