آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۶ مطلب در ژوئن ۲۰۲۲ ثبت شده است

1205

| چهارشنبه, ۲۹ ژوئن ۲۰۲۲، ۰۳:۰۵ ب.ظ

این پسر هندی کنارم هی یه چیز مزخرف خورد، هی دهنشو صدا داد، هی آروغ زد، حالم بد شد و پاشدم اومدم بیرون تو راهرو نشستم

حالا چیزی که میخورد مث بیسکوییت خشک بود زرت و زورت آروغ میزد. اگه آبکی بود چه غلطی میخواست بکنه؟ حتما بالا میاورد

سر ناهارم یه شرق آسیایی با صدای خر غذا میخورد. چرا به اینا یاد ندادن دهن لعنتیشونو ببندن و صدا ندن موقع غذا خوردن؟ خیلی حال بهم زنن بعضیا!

خب آروغ میزنی تو گلوت بزن بیشعور، چرا با صدا میزنی؟ angry

1204

| پنجشنبه, ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

یه چیزی بگم؟

حس میکنم از پارسال که کندم و اومدم، دیگه یهو خیلی مستقل شدم.

همیشه بچه ها از دلتنگی رفتن خونه حرف میزنن، ولی من نمیدونم! انگاری دیگه اون خونه، حتی اگه برگردم هم، همون خونه نمیشه. دیگه نه مامان همون مامان سابقه، نه من، نه مادربزرگ، نه هیچیش...

شاید بابا همون بابا باشه فقط... ولی من دیگه هرچی فک میکنم، فک نکنم دیگه بتونم اونجوری که بود بشینم رو پای مامان، ناز کنم، غذام آماده باشه، من یهو وارد دنیای بزرگسالی شدم. حالا همچین بچه هم نیستم، اما از وقتی مامان مریض شد، دیگه همه چیز عوض شد. 

دیروز شنیدم ک مامان قرصای مغز مادربزرگ رو میخوره. شوک شدم. البته میدونستم دکتر بهش داده. ولی نمیدونستم مشکل اینقدر حاد باشه... نمیدونم... یهو دیدی آدم یه جوری حس میکنه تنهاس؟ من الان همونجور تنهام. من چند وقته بد جوری حس میکنم تنهام. خیلی خیلی زیاد تنهام :(

و این ربطی به غربت نداره...

مرض درس نخواندن

| چهارشنبه, ۲۲ ژوئن ۲۰۲۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ

چهارشنبه، 22 جون، 6:54 عصر، داخلی

 

آیا درمان و پاره ای برای مرض درس نخواندن وجود دارد؟

امروز هیچ جا نرفتم تا کمی درس بخوانم. اما از صبح شاید یک صفحه مقاله خوانده باشم فقط! 

باورم نمیشه!

کل بعد از ظهر یا خوابیدم یا بادمجان سرخ کردم، یا گوشت تفت دادم، دوش گرفتم، حالا هم چای دم کردم بلکه درس بخوانم.

کل دیشب بدنم را خاراندم. خیلی بد بود. دو بار از تخت بلند شدم و به خودم ژل ضدعفونی زدم تا نخارم. نمیدانم چه بود!

بعد از ظهر استاد ایمیل زد که تایید کن که جمعه برای امتحان میانترم میایی و در تصحیح اوراق کمک میکنی! این خارجیها هم برای همه چیز امضا میگیرند!

خیلی چیزهای دیگر هم هست. حالا شاید وقتی دیگر...

مادربزرگ

| چهارشنبه, ۲۲ ژوئن ۲۰۲۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ

22 جون، pm 12:29

با بابا حرف میزدم گفت میخوان مادربزرگه رو بذارن خانه سالمندان sad

من که بودم یه بار حرفش شد و من و برادر نذاشتیم.

بابا گفت تو بودی باز یه کمکی بودی، اما رفتی مادرت تنهایی از پسش برنمیاد

گفتم اینجوری نگو عذاب وجدان میگیرم

گفت چرا؟ گفتم که حس میکنم بخاطر اومدن من به این روز افتاده

گفت نمیشه که بخاطر دیگران تو خودت رو از پیشرفت محروم کنی

نمیدونم

کاش اینجوری نمیشد

 

1201

| يكشنبه, ۱۹ ژوئن ۲۰۲۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ

دیروز فریم تختم رسید. از آمازون سفارش داده بودم با ۴۱٪ تخفیف شد ۱۳۰ تقریبا

عصری نشستم و سر هم کردمش. کل تخت برام حدودا ۴۰۰ آب خورد. ولی واقعا کیفیت خوابم زیر و رو شد. منی که شبا تا صبح خواب نداشتم از وقتی این تشک رو خریدم مث جسد میخوابم تا صبح. چقدر تاثیر داره واقعا!

 

امروز سر کار بودم. خانم کارفرما حس مریضی داشت. یحتمل کروناست. دیگه منم ماسک زدم و تقریبا کلا من چرخوندم اونجا رو. خیف و صد حیف که تیپ ها رو به من نمیده😕

بعد از کار رفتم مال نزدیک اونجا تا کفشهایی که دو هفته پیش گرفته بودم رو پس بدم که تیشرتم رو هم پس دادم و جاش یه تیشرت آستین بلند قشنگ گرفتم. دیگه چی گرفتم؟ یه هودی کوتاه واسه جوجه، یه آستین بلند تینیجری واسه خودم، یه آستین بلند برای همسر برادر، یه پیراهن خیلی خنک باز برای جوجه بزرگه، یه تاپ بندی واسه خودم. خیلی هم با قیمتهای جذاب و مفرحی گرفتمشون که راضیم از خودم 😌

اومدم خونه سریع با مایه ماکارونی واسه خودم ساندویچ درست کردم تا از گشنگی غش نکنم. اگه بشه کمتر و کمتر این غذاهای آشغالی بیرون رو بخورم خیلی خوب میشه. بعدش هم صورتم رو لیزر کردم. چاییمو بخورم برم حموم و بیام و بقیه جاهامم لیزر کنم. نمیدونم چرا این لیزرم تمام نمیشه...

پنجشنبه هم رفتیم اوتلت و کمی خرید خوب هم اونجا داشتم. یه کتونی نایکی گرفتم که اصلا راضی نیستم ازش. خیلی خسته میشم باهاش🙆🏻‍♀️ یه کاپشن قرمز هم خریدم نمیدونم نگهش دارم یا تعویض کنم🙆🏻‍♀️

کلی تیشرت مفرح و جذاب خریدم و یدونه هم لگ☺️

پاشم خریدای امروز رو بپوشم و بهره ببرم :)

1200

| پنجشنبه, ۲ ژوئن ۲۰۲۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ

الان ساعت 12:09 بامداد 2 جون هست. 

من میان انبوهی کار نکرده نشستم به پست نوشتن!

17 می اسباب کشی داشتیم و حدودا یه هفته بعدش اومدیم خونه جدید و خونه قبلی رو تمیز کردیم و تحویل دادیم و کمی هم اصطکاک داشتیم که من با استفاده از تکنینک دایورت سعی در مهارش داشتم. واقعا این بخش از زندگی خودش یه مثنوی هفتاد من به نظر میادش!

القصه که دیروز کلیدها رو تحویل دادیم و حالا باید تا ده روز آینده منتظر 500 دیپازیتامون باشیم.

دو روز پیش هم بلخره بعد از هزار سال یه مترس فول انتخاب کردم و سفارش دادم. هفته بعدی میرسه. باشد که خوب باشد.

امروز یه مصاحبه کاری هم رفتم. یه رستوران جدید به عنوان hostess که اصلا نمیدونم شرح وظایش چی چیه. فقط میدونم که جمعه باید برم به همراه یکشنبه. یکشنبه که کنگره هم هستش و من والنتییر شدم و علاوه بر اون جای قبلی هم حتما باید برم. ببینم میتونم اونو نرم به همین بهانه یا نه. امیدوارم بتونم چون واقعا پاره میشم اینطوری :(

دیگه چی رو نگفتم؟ کلاس آندرگردی که میرم هم به شکل عجیبی ف...د آپه :( و من اجساس میکنم اوضاعم خیلی خیته. جالا برم بخوابم ببینم میتونم فردا صب بشینم به درس خوندن یا نه

فردا عصر یه میتینگ در مورد کنگره دارم و بعدش هم کلا روزای شلوغی منتظرمه...