آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲۸ مطلب در ژوئن ۲۰۱۹ ثبت شده است

پاسخ نظر خصوصی

| يكشنبه, ۳۰ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۱:۴۲ ق.ظ

خیلی پیش میاد که کسی خصوصی بذاره و هیچ راه ارتباطی ای نذاشته باشه واسم

اونوقت اگه خصوصیه من عمومی جواب بدم؟

یا اگه عمومی قراره جواب بدم چرا خصوصی نظر میذاری؟

بای دِ وی، ممنون از اینکه خوندیم

بله،برنامه دارم، همچین تفریحی نیست

چه جالب! من برگشتم آرشیوم رو خوندم اما ندیدم جایی که به این موضوع اشاره کرده باشم!‌واقعا اسم موسسه رو گفته بودم؟

خودم یادم نبود!

740

| شنبه, ۲۹ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۲:۳۳ ب.ظ

امروز رسما شرعا قانونا عملا... خوندن زبان رو شروع کردم

البته غیررسمیش میشه دیشب

از دیشب تا حالا کشتم خودمو یه ریدینگ و یه لیسنینگ زدم که آنالیز لیسنینگ کامل مونده

و آنالیز ریدینگ هم نصفه نیمه

ولی خب برای شروع عیب نداره

امیدوارم روز به روز پیشرفت کنم ^_^

تنها مشکل کار این روشن بودن دائمی لپ تاپه

فک کنم خیلی پول برق بیاد کلا

خیلی کار در این زمینه دارم

نمیدونم بنویسم یا انجام بدم

از لغت گرفته تا پادکست و ...

یه ترجمه جدید هم دارم :))

یارو از قبلیه خیلی راضی بود

739

| شنبه, ۲۹ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

پیرزن همسایه دیروز ساعت ۸:۳۰ شب اومد دم درمون. از زنگ زدنش شناختمش و گفتم اینه. آیفونو برداشتم هر چی گفتم کیه جواب نداد. امروز اومده به مامان میگه آسمان دیروز گفته وای فلانیه. کصافط من تو خونه یه حرفی زدم توی دی.و.ث چطور شنیدی؟

اینقدر از آدمای آشوب و پر حاشیه بیزارم

738

| جمعه, ۲۸ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۲:۰۸ ب.ظ

بعد از خوندن این باز به سرم زد که چقدر تنهام

بعضی تنهاییا خوبن، یا آدم به این نتیجه میرسه که خوبه، مثل همون که بهش لینک دادم

اما بعضی وقتا تنهایی آزاردهنده میشه. مث همین تنهاییا که تو این هشتگ من هست.

وقتی میخوام یه برنامه ای رو برم اما هیچکسی رو ندارم که باهاش برم

وقتی میخوام جمعه ای برم کوه باز کسی رو ندارم

وقتی حتی میخوام برم بیرون و خرید، کسی رو ندارم

یا وقتی میخوام به کسی زنگ بزنم اما هیچ کسی نیست

من خیلی تنهام، اما خب با وجود اینی که دوستای زیادی دارم.

تو شهرها و کشورهای مختلف

دور و نزدیک

اما خب تنهام

تنهایی من یه خورده عجیبه

خیلی وقتا توی یه جمع هم باز این منم که تنهام

:(

737

| پنجشنبه, ۲۷ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۴:۰۸ ق.ظ

دستمو سوزوندم. با چی؟ با پلو!

اومدم با دستام کوکو رو با پلو قاطی کنم که دادم رفت هوا، خودمم پریدم تو هوا

خیلی سوزش داشت. یه کمی سفیده تخم مرغ مالیدم کم کم داره بهتر میشه

حالام ترجمه دارم

736

| چهارشنبه, ۲۶ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۲:۴۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ ژوئن ۱۹ ، ۱۲:۴۸

735

| يكشنبه, ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۲:۵۹ ب.ظ

امروز گواهی موقتم رو گرفتم

#دو_تیر_نود_و_هشت

734

| پنجشنبه, ۲۰ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۴:۲۷ ب.ظ

گرسنمه و با هیچکسم میل سخن نیست

البته هیچ کسی هم نیس

یه خورده نون و کره بادام زمینی خوردم

اما سیرم نکرد خب

دیشب کلی داروخونه و مغازه گشتم دنبال ضد آفتاب، فارغ از اینکه آب در کوزه بود

امروز تو یه مغازه که فکرشو نمیکردم خریدم، ۱۵۷تومن

یه دور چشم گرفتم ۳۵، اون سینره شده ۶۴! (شصت و چهار فاکتوریل :) ) با اینکه راضی بودم اما گرون بود و زیاد. دیر تموم میشه خراب میشه

هیچی یه سر صب رفتم بیرون ۲۱۲ تومان وجه رایج مملکت رو به فنا دادم آمدم منزل

غروب کلی با مامان ال حرف زدم

شنبه صبح زود میرم شهر دانشگاه. یه چند روزی میمونم و میام

خدا کنه خوش بگذره

دارم با دامن میخوابم، وسط هال. حال ندارم برم اتاقم عوضش کنم. خدا یا کمک کنم آبرو و شرافتم بر باد نره تا صبح که بیدار میشم!!!!

البته به ذهن خلاقم رسید وسطش یه سنجاق قفلی بزنم حداقل کنار نره. اما اجراییش نکردم. ایشالا که نمیره :))



امروز رفتم طلافروشی یه دستبند ببینم. دو تا خانوم در حال خرید بودن، ظاهرا واسه یه تازه عروسی که اونجا نبود. یکیش میگفت خدا کنه عقل داشته باشه شعورش برسه نگه داره، نفروشه. اونیکی گفت جاری با جاری چقدر بده! هه هه هه. اینیکی گفت نه بد نیستم. تو که میشناسیش... خیلی هم احساس کول بودن داشتن. خدایا چقدر چیپه یه جایی پشت سر یکی حرف بزنی. کمک کن هیچ جا پشت هیچکس اینجوری و هیچ جوری حرف نزنم :|

733

| سه شنبه, ۱۸ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۲:۱۱ ب.ظ

یه متن داشتم مینوشتم اینقدر مامان و مادربزرگ این اسم لامصبمو صدا کردن و سوال پرسیدن الکی که اعصابم به فا. رفت

ایش

* اما فاینالی یه اسمس واریز وجه ترجمه هام برام اومد که حالمو خوب کرد ^_^

کمی البته!

812

| سه شنبه, ۱۸ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۰:۰۸ ق.ظ

از بچگی همیشه آرزو داشتم اون پشت رو ببینم، مخزن کتابخونه. برای من یه جای رویایی بود. همیشه واسم سوال بود چقدر بزرگه، چقدر کتاب توش هست، و راجع بهش خیال پردازی میکردم.
تا اینکه امروز خانم کتابدار بهم گفت بیا داخل. با اینکه خیلی از اون زمان گذشته ولی برام عجیب بود. من مکث کردم و نرفتم. دوباره گفت بیا. و رویای کودکی من تجسم واقعی پیدا کرد. البته از دیدن تعداد قفسه ها کمی جا خوردم. من در طول این سالها کتابخانه ها و کتابفروشی های بزرگ زیادی رو دیدم. با انواع و اقسام کتابها. اما مخزن این کتابخونه همیشه به نظرم یه جای شگفت انگیز بزرگ میومد. از دیدن کوچیکیش تعجب کردم. شاید باید همون موقع میدیدم. یا شاید میذاشتم همون تفکرات کودکیم به  جای خودش باقی بمونه. گاهی تصوراتمون از چیزی خیلی قشنگتر از واقعیته و این رو من امروز حس کردم.
ولی خب از لذت قدم زدن لابلای قفسه های کتابهای مختلف قدیمی و کمی هم جدید نمیشه گذشت.
۲۸ خرداد ۹۸