آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۳ مطلب در مارس ۲۰۱۹ ثبت شده است

634

| يكشنبه, ۳۱ مارس ۲۰۱۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ

امروز ساعت یک ظهر پاشدم. طبق معمول

بدجوری سرده هوا

حتی میل به صبونه هم نداشتم. نخوردم

ساعت دو و نیم که مامان اینا میخواستن ناهار بخورن املت زدم و چایی که مامان گذاشته بود و صبونمو خوردم

بعد از ظهر به کتابخونی گذشت. پرنده من رو تموم کردم. خیلیم آس نبود

به مامان تو بسته کردن گوشت کمک کردم

همبرگر رو آماده کردیم واسه شام

بعد یه کم ریدینگ خوندم

عصری رفتم بیرون یه کمی خرید کنم دلم وا شه

وا شد

اکتی پور (۹۶۵۰۰) و مرطوب کننده (۳۹۸۰۰) خریدم. ضد آفتابم میخواستم که نداشتن. دیگه نون و پنیر هم خریدم. سر راهم از یه دستفروش کاهو خریدم. مامان کلی غررررر زد که آشغاله

یه دختره گدا بود بهم گفتت زندایی پنج تومن بهم بده. حالا ازخودمم گنده تر بود. گفتم واااااا زندایی کیه!!! خلاصه بهش هیچی ندادم

اومدم خونه همبرگرا رو آماده کردم و با هم خوردیم. همه خوششون اومد. حتی بابا

یه کم دیگه نشستم تو اتاق به کارام

دوش گرفتم که داشتم دیگه کپک میزدم

خیلی تمیز شدم

باز اومدم لیسنینگ کار کنم

کلی مطالعه کردم راجع به آزمونا

هنوز دو به شکم که کدوم یکی آزمون رو انتخاب  کنم

و میخوام امشب زود بخوابم فردا زودتر پاشم 

نمونه ظهر

استاد ازت متنفرم که پیاممو سین میکنی و منفعل وار هیچ جوابی نمیدی

حداقل بگو بعد جوابتو میدم و هرگز نده

اما اینجوری نکم با من.. سین نکن جواب ندی

ازسین هم که متنفرم. گفتن نداره :) 

633

| شنبه, ۳۰ مارس ۲۰۱۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ

فازم فاز شعرای قدیمی سیاوش،

عشق یکطرفه،

بارون بهاری،

چک کردن دائم یاهو مسنجر،

شکست خوردگی عشقی،

پی ام اس

و همه حالای بد دنیا یه جا با همه ...

نخون سیاوش :(‌‌ :(

۶۳۲

| شنبه, ۳۰ مارس ۲۰۱۹، ۰۹:۱۱ ق.ظ

دست به یک اقدام ان.ق.لابی زدم. یه حرکت ناگهانی

در همین راستا امسال سال اقدام و عمل رو به جلو خواهد بود!

خودمم موندم

در حال رو انداختن به یکی از دوستام هستم در راستای همون موضوعی که خیلی وقته فکرم رو مشغول کرده

حرکتم ریسکی بود میدونم

اما خب این دوستم رو من اصلا نمیبینم

تازه اون موقعا خودش بهم این پیشنهاد رو داده بود

من فقط میخوام یادآوری کرده باشم

از خودم انتظار نداشتم

استرس دارم که کارم درسته یا نه

اما خب توکل بر خدا

خدایا به تو توکل کردم

اگر خوبه کمکم کن

و اگر بده اصلا فکرش رو از سرم دور کن

آخه این لامصب چرا اینقدر خوبه خب؟

#سیاوش میخونه



بعدن نوشت: مثکه این راه هم جواب نمیده :(‌ نَــــــع :((


631

| پنجشنبه, ۲۸ مارس ۲۰۱۹، ۰۲:۲۴ ب.ظ

دیشب ۴.۳۰ لپ تاپ رو خاموش کردم که بخوابم.

نمیدونم ساعت چند خوابیدم

خیلی احساس تنهایی میکنم این روزا

از این که هیچ کسی تو زندگیم نیس

آها، دیشب ساعت نزدیکای ۳ اومدم گوشیو آف کنم

یه پیام تو اینستا اومد

از یکی که نمیشناختم

الکی میخواس بلاسه یه کمی

کلی هم بهم گفت بداخلاق

بره گم شه بابا

خلاصه...

امروز ۱.۳۰ صبونه خوردم

یه مقدار شکل و نمودار از فایلام استخراج کردم انداختم تو مقاله

یه کمی یوگا کار کردم

دوش گرفتم و ساعت ۵.۳۰ تازه ناهار خوردم

باز یه کمی زبان خوندم

و کتاب

و شب با پسردایی اینا رفتم خونه دوستش که همسرش رو میشناختم عید دیدنی

حالا مثلا اونا همسن مامان بابای من مثلا

و تازه رسیدم خونه

شام نخورده

و مایل به خوردن چیزهای خوشمزه

اما چیزی پیدا نیست

دیروز یه فرنی زعفرانی من دراوردی پخته بودم

که الان دارم میخورمش

خلاصه حس تنهایی در من خیلی زندس

شین از آلمان اومده

پیام داد ببینیم همو

گفتم باشه تو خبر بده

من میام پیشت

هنوز خبر نداده

نمیدونم باید بازم چیزی براش بگیرم؟

شاید یه شاخه گل گرفتم

حالا ببینیم خبر میده؟

خیلی تنهاما

خیلی

سکوت شب رو دوست دارم

دیشب کلی سیاوش گوش میکردم و کار میکردم

بازم دلم نمیخواست بخوابم

دیگه تو رو در وایسی خوابیدم

ها امشب پسته هم خوردم بلخره!

آجیل داشتن



630

| چهارشنبه, ۲۷ مارس ۲۰۱۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ

امیدوارم دختره از من بدتر بچزوندش

جوری که خودشو لعنت کنه از پیدا کردن این یکی

آره اصلا رو دمم مونده

امیدوارم از سر همین اینستا و تلگرام و عکس و کامنت بهش گیر بده و نذاره آب خوش از گلوش بره پایین

تا بفهمه که من چه در و گوهری بودم 

که اینقدر بهم تهمت می‌زد و

ازم بد میگفت.

629

| سه شنبه, ۲۶ مارس ۲۰۱۹، ۰۲:۲۴ ب.ظ

نشسته بودم منتظر تا برنج یکمی گرم شه تا با سیب زمینیام بخورم دیدم صدا زنگ گوشیم میاد

دویدم اتاق دیدم ف هست، دوست دوران ارشد

گوشی رو برداشتم دیدم صداش داغونه

نشون به اون نشون که کل یک ساعت و هفده دقیقه‌ای که حرف میزد فقط زاااار زد

خدایا این بچه داشت زندگیشو میکرد چی به روزش اومد؟

این چه ازدواجی بود؟

خوش و خرم بود

الان بیا ببین

بدتر از همه من که نمیتونم دلداری بدم و همدلی بلد نیستم

سعی کردم آرومش کنم

امیدوارم اتفاقای خوب براش بیفته

دلم خیلی سوخت

628

| دوشنبه, ۲۵ مارس ۲۰۱۹، ۰۹:۳۰ ق.ظ

همسر عزیزم!

شما باید خیلی جنتلمن و آقا باشی،

اونقدر که دلم غنج بره از دیدنت و بودنت،

و حتی نشون دادنت به بقیه!

من یه آدمِ معمولیِ چرکِ بی‌مغز که جز دوست داشتن من کار دیگه‌ای بلد نیست نمی‌خوام.

من شما رو می‌خوام که اینقدر با فضل و کمالات و این‌قدر متشخص و آقایی!

پس ارزششو داره که منتظرت بمونم تا بیای ^_^

فقط دیر نکن ;)




#چهــــــــل نامه کوتــــــــــــــاه به هم‌سرم!

627

| دوشنبه, ۲۵ مارس ۲۰۱۹، ۰۶:۵۴ ق.ظ

داشتم یه خواب دلچسب می‌دیدم که تلفن زنگ خورد.

گفتم اه، لعنتی، الان چه وقت زنگ زدن بود؟

ساعت اتاق، خواب بود.

هرچی سعی کردم بازم بخوابم تا ادامه خواب رو ببینم نشد.

گوشیمو نگاه کردم،

از دوازده گذشته بود...

تو خوابم فکر می‌کردم چقدر راحت بهش رسیدم.

اما خب تو واقعیت اینطور نیست که.

چه می‌دانم.

سعی می‌کنم بهش فکر نکنم.

دوست پسر سابق مراسم نامزدیش رو هم گرفت،

اونوقت،

 من...


ــ اسم این موضوع ـ با هم ـ رو هم باید عوض کنم. حتی فرصت نشد آخرین ملاقات رو هم توش اضافه کنم.

آخرین ملاقاتی که هیچکدوممون نمیدونست قراره آخرین قرارمون باشه.

با اینکه الان جفتمون زنده‌ایم و به زندگی خودمون مشغول.

آدمیزاد واقعا از دو دیقه بعدش خبر نداره.

من تجربه‌ش کردم!

این هشتگ هیچوقت اضافه‌تر نخواهد شد. قطعا برای آدمی که بیاد توی زندگیم هشتگ جدید خواهم زد.


626

| شنبه, ۱۶ مارس ۲۰۱۹، ۱۰:۰۶ ق.ظ

آقا یه کامنت واسه استادم نوشتم، یه ریپلای زد که اصن شرمنده شدم

هیچی دیگه سریع اومدم نشستم پشت لپ تاپ که حرفشو رو زمین نذاشته باشم -ـ-

625

| جمعه, ۱۵ مارس ۲۰۱۹، ۰۳:۰۳ ب.ظ

امروز یه روز مزخرفی بود که نگو. الان تازه فهمیدم به خاطر غم غروب جمعه بود که اونطوری بودم

اصلا حالم خوب نبود و بیشتر روز افقی بودم

از صب یه کمی کتاب خوندم

یه کمی نت گردی کردم

بعد از ظهرم خوابیدم. با اینکه اصلا از خواب بعد ظهر خوشم نمیاد. دیگه ببین چقدر حالم دون بود.

غروبی با ییل رفتیم قدم زدن. یه لاک صورتی و یه فرنچ خریدم. 

ساندویچ خوردیم و بعدشم آیس پک

دیگه اومدیم خونه

هر چند خیلی فکرا ذهنمو مشغول کرده و هنوز خوب خوب نشدم

اما خب بهترم باز...