آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۷ مطلب در ژانویه ۲۰۲۲ ثبت شده است

1168

| جمعه, ۲۸ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۱:۰۰ ب.ظ

یه سری اتفاقاتی تو این دو سه روز اخیر رخ داده که واقعا پشمی برام باقی نمونده

چه آدمای پست و حقیری پیدا میشن

آشوب و فتنه

واقعا تو کل دوران تحصیلم همچین آدمی به پستم نخورده بود

خیلی عجیب غریبن

امیدوارم فقط کار دوشنبه م به خیری ختم شه

 

1167

| پنجشنبه, ۲۷ ژانویه ۲۰۲۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ

خدایا!

پناه میبرم به خودت!

از شر این آدمای عجیب و غریب...

1166

| سه شنبه, ۲۵ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۰:۰۵ ب.ظ

امروز همخونه جدید رو بردم دانشگاه کارتهاشو بگیره

بعدشم باهاش رفتم بانک مثل یک سخنگو و مترجم کمکش کردم

خیلی دعا به جونم کرد و خوشحال بود از این همراهیم

منم کلی حس خوب داشتم از این که کمکش کردم

البته یه 4-5 ساعتی از وقت شریفم رفت

اونم هی میگفت اصلا مث دهه هفتادیا نیستی

خیلی صبوری

اصلا غر نزدی

و از این چیزا :))))))))

نمیدونه از درون چه جونوریم :)))))))))

پریشب هم که رفتم واسه ع لیوان گرفتم

تو راهم به یه مردی کمک کردم. دستشو گرفتم تا از روی جوب آب بپره

اینم بهم حس خوب نوع دوستی داد

چقدر دنیا قشنگ میشه با این کارای کوچیک کوچیک

حالا مثلا من سهم کوچیکی تو قشنگ کردن جهان اطرافم داشتم 

شاید خیلی کوچیک به نظر بیان این کارا

ولی حال منو خیلی خوب کردن 

1165

| دوشنبه, ۲۴ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۰:۱۶ ق.ظ

کاپشنم موجود شد و سفارشش رو ثبت کردم ^_^

خوشحالم ننه ایشالا خوشحالی قسمت همه ^_^

200$ ناقابل شد ولی ارزشش را داشت

چه خوب که نیاز نشد برم بیرون. الان دیگه با خیال راحت بشینم مقالمو بخونم و به استاد ایمیل بدم و یه ناهار خوشمزه بپزم ^_^

1164

| يكشنبه, ۲۳ ژانویه ۲۰۲۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ

یه کاپشن فوق سوسکی دیدم توی سایت 

دیدم 50 درصد آف خورده

از ته قلبم امیدوارم که توی مغازه سایز اسمال مشکیش موجود باشه تا صب برم و بخرم :(

آخه سه ساعت تو سایت نگاهش کردم تا اومدم سفارش بذارم دیدم آدرس کانادا نمیخوره. تو نگو من رفتم تو سایت امریکاش :(

همه قیمتاشم به امریکا بود که ارزونتر نشونم میداد

بعد رفتم تو سایت کاناداش دیدم قیمتش همونه که تو بلک فرایدی بود

ولی خب میخوام بخرمش دیگه

آدمیزاد به لباسشه

یه چیز خوبی میگیرم واسم سالها میمونه

مشکیشو میخوااااام

حالا البته سورمه ایشم بد نیستا

ولی من مشکیشو میخوام

صب پاشدم میرم مغازه هه نمیتونم صبر کنم تا صب بشه :))))))))

امشب بشینم درسمو بخونم دختر خوووب باشم تا صب به خودم یه کاپشن خوشگل جایزه بدم

دیروز مامان عمل انجام داده. من اصلا خبر نداشتم

صب با جوجه حرف زدنی بهم گفتش

ایشالا که راحت بوده باشه و زودی خوب بشه

1163

| يكشنبه, ۹ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

دیشب رفتم یه شمع روشن کردم

بعدش رفتم خونه الف تا وسایلمو بگیرم. 

بهش کمک کردم و تختشو جا زدیم.

دیگه جوری پیش رفت که شام موندیم و باقی بچه هام اومدن و شب هم موندم من!

صبح ساعت ده بود که برگشتم خونه. 

کرم ضد آفتاب و زنجیرچرخامو که از آمازون برام سفارش زده بود گرفتم ازش.

یه عالمه هم گوشت تیکه ای با میگو خریده بودم که آوردمشون. 

ناهار هم باقلاقاتق دارم با تن ماهی. اثلا باقلاقاتق دوست ندارم. نمیدونم چرا پختمش! 

دیگه همین. برم درسمو بخونم!

1162

| پنجشنبه, ۶ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۱:۲۰ ب.ظ

دی ماه شد؟

خیلی وقته ننوشتم

نمیدونم چندم. اما باید بگم دیروز بعد از ده روز برگشتم خونه

همخونه هام کرونا گرفته بودن و من از 27 دسامبر، روز بعد از باکسینگ دی که با دوستام رفتیم خرید و مال گردی برنگشتم خونه! 

روز باکسینگ دی که رفتیم اوتلت و شبش که برگشتیم تولد همخونم بود. فرداش بعد از ناهار و نماز رفتیم مال. همون روز من توی اتوبوس اوردر گوشیمو ثبت کردم و ساعت 5 بعد از ظهر تحویلش گرفتم و از اون روز بنده گوشی دار شدم ^_^

شب برگشتیم خونه موقت الف و نمیدونم شام چی خوردیم. آها! املت پخت میم و قرار بود برگردیم. اما اینقدر هوا سرد بود که شب همونجا موندیم. کلی هم رقصیدیم و حندیدیم :))

فرداش 28 دسامبر که الف و ع رفتن خونه ببینن و من هم رفتم خرید تا برم خونه. همخونم بهم مسج داد که تستم مثبت شده. منم گریه م گرفت. چون ع بهم گفته بود برو خونه و من دیگه جایی نداشتم برم. زنگ زدم به میم گفتم و برگشتم خونه ع. یادمه دو تا نون خریدم و شام نمیدونم چی خوردیم. اما  فرداش رفتیم دوباره همون مال تا میم شلوارشو عوض کنه. 

اون شب رفتیم یه کم ماکارونی و مایه آماده و این چیزا حریدیم و من هم رفتم خونه ع حموم. میم ها شام پختن و با هم خوردیم. شب همونجا موندیم. فرداش، 29 دسامبر، صبح اول رفتیم مال کنار خونه ع و بعدش راه افتادیم سمت ایکیا. برای خونه الف وسیله خریدن. من یه فرنچ پرس و یه هولدر موبایل خریدم از اونجا. 

برگشتیم خونه ع و شام مهمون من بودیم. من چیکن استریپس آماده خریدم و سرخ کردم به همراه کنسرو دلمه. نون هات داگ هم گرفتم و شام خوبی هم داشتیم کنار هم.

راجع به سی ام هیچ ایده ای ندارم واقعا!

ولی روز سی و یکم رفتم خونمون و با چمدون وسایلم برگشتم خونه ع. بچه ها همه رفته بودن و قرار بود آ و ش همسرش شب بیان پیش ما. و ما هم شام قیمه بادمجون بذاریم. اون روز برای همخونه هام کمی خرید کردم بردم و چمدونمو آوردم خونه ع. وقت نشد برم حموم. اما شب بسیار شادی داشتیم در کنار هم. کلی زدیم و رقصیدیم. مثلا اولین سال نومون بود توی کشور غریب :)

روز اول ژانویه، ناچار شدم چند ساعت با همخونه خارجی ع خونه تنها بمونم. خیلی ترسناک بود برام و هیچکس هم درک نمیکرد. 

شب بچه ها با آ و ش دوباره اومدن خونه. البته رفته بودن خونه الف رو بچینن. من هم خونه مونده بودم تو تخت. به مدت 4-5 ساعت افقی :|

شام باز پیکن استریپس بود که الف پخت. من به شدت دل درد داشتم که رفتم دستشویی خوب شد. این مدت خونه الف نتونسته بودم راحت برم دستشویی :(

شب بازی کردیم و پای الف که پیچ خورده بود رو بستیم و خوابیدیم. باز من و ع بحث و جدلمون شد :) چقدرم که خندیدیم

روز 2 ژانویه من رفتم صفورا یه سری به خودم سایه مالیدم. عطر زدم. البته یه بلوز و یه کرم دور چشم هم خریدما. بعدش با آ و ش رفتیم کاستکو و کلی خرید کردم. برای خونه الف و برای خودم. وسایل رو بردیم خونه الف و من و ع رفتیم خونش. من اول گوشتها رو تیکه و بسته بندی کردم و بعدش یه دوش گرفتم. چقدر که ع عصبانی و شاکی بود نمیدونم چرا!

اون روز از کاستکو یه ایرپاد هم خریدم. 

روز بعدش رفتیم والمارت. با الف و میم. من یه چاپر خریدم و ملحفه و این چیزا. کلا هم در حال صحبت با خواهرم بودم. همه رو تصویری دید و نظر داد. وسایل الف رو بردیم خونش و بعد با ع و میم که بهمون پیوستن رفتیم دالارما و یه سری خنزر پنزر دیگه خریدیم. اون روز من هر سه وعده غذاییم چای و بیسکوییت یا چای و نان و مربا بود. شب رفتیم خونه ع و باز هم عصبی و کلافه بود. من خوابم برد و اونم شب اومد توی اتاق خوابید. صبح کلاس داشتیم. که از 8 صبح بود تا 12 ظهر. 

بعد از کلاس رست بیف حاضر کردم و ساعت 3 اینا بود ناهار خوردیم. بعدش خونه رو با کمک هم تمیز کردیم و یه دور دیگه عصر دعوامون شد. به شدت عصبی شد سر من. منم دیگه موش شدم و نشستم سر جام. شب میخواستم بیام که چون قاطی کرده بود دیگه باهاش کل کل نکردم و موندم. به بچه ها زنگ زدیم شام اومدن و غذایی که عصر پختم رو با هم خوردیم :))کلی هم به دعواهامون خندیدیم

فردا صبحشم که دیگه با بچه ها راه افتادیم خونه و هرکی رفت خونه خودش

دیروز یه عالمه لوبیاپلو درست کردم. ناهار و شام و ناهار امروز خوردم بازم یه کم اضافه اومد. امروز رفتم حرید و یه 60 دلاری پیاده شدم. هیچ چی نداشتم تو خونه. همه وسایلام کپک زده بودن. ولی خب الان همه چی دارم.

در واقع دیروز صبح برگشتم خونه! یعنی 9 روز تمام نبودم. این بود داستان ما

هر چند خیلی سخت بود ولی خوش گذشت. اما از طرف دیگه باید بگم که هیچ جا خونه خود آدم نمیشه که نمیشه که نمیشه!