آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۸ مطلب در آگوست ۲۰۲۲ ثبت شده است

1224

| چهارشنبه, ۳۱ آگوست ۲۰۲۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

سه شنبه، 31 آگست، 23:27

 

دقیقا یه هفته میشه که تنهام و خیلی خوب و خوش گذشته. واقعا دوست داشتم این مدت رو. بر خلاف هفته پیش که فک میکردم حس لونلینسم بزنه بالا، اما خیلی حالم بهتر بود این مدت با خودم. همه چیز سر جای خودش، آرامش اعصاب و روانم هم سر جای خودش. 

فعلا دوست ندارم کسی این تنهاییم رو بهم بزنه توی خونه!

 

دوشنبه، بیست و نهم، با دوستم دوتایی رفتیم و اولین دوز واکسن ا..چ..پ...و..ی مون رو گرفتیم. مال من اون لحظه خیلی درد داشت. اما بعدش حتی بازو درد هم نداشتیم. حالا هفته دیگه یه روز برم بوستر کوید هم بزنم

میخواستم آزمایش خون هم بدم که دیگه نشد

امروز با استادم توی آزمایشگاه کلی وقت گذاشتیم و یه دستگاه لیزر راه انداختیم به همراه ستاپ آزمایش فردامون. خیلی بده که حتی اسم آچار پیچ گوشتی هم به انگلیسی بلد نیستم.  یه جا بهم گفت نوار چسب کاغذی رو میخوام که من هیچ ایده ای نداشتم که چی رو میگه :((( اونم میفهمید که نمیفهمم....

اون یکی استاده از دپارتمان دیگه برای 13 سپتامبر برامون میتینگ گذاشته که بهش گزارش بدیم. خدا به خیر بگذرونه ببینم چی باید بگم...

فردا صبح میخوام زود پاشم برم دانشگاه یه کمی کدم رو بخونم. آها! امروز یه ایراد از کدش گرفتم که خوشبختانه ایراد به جایی بود. ولی رفعش مشکلی نداشت و راحت یود که خب من بلد نبودم و خودش انجامش داد. خیلی خوبه یه سرچ ریز میکنه و سریع همه چیزو پیدا میکنه حل میکنه. یعنی از حفظ کد نمیزنه

امروز به مناسبت بازگشایی دانشگاه مراسم بود و سهم من یه تیکه پیتزا شد. البته یکی هم برای دوستم گرفتم 

من برم بخوابم تا صبح....

1223

| يكشنبه, ۲۸ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۳۸ ب.ظ

یکشنبه، 28 آگست، 20:23

 

بازم فک کنم یه هفته ای بشه که ننوشتم! 

یادم نمیاد خیلی. ولی میدونم چهارشنبه بامداد همخونم رفت مسافرت. من شبش دیر خوابیدم خیلی. ساعت 5 صبح در واقع. فرداشم زود پاشدم رفتم فک کنم دانشگاه. فک کنم لب باید میرفتم. دقیق یادم نیست! 

(الان یادم اومد! وقت مشاوره داشتم! رفتم و ساعت 2 بود جلسم. به انگلیسی مشاوره شدم. خیلی بد نبود. یادم باشه بنویسم مفصل شاید البته!)

(بعد از جلسه مشاوره) خیلی حالم خوب نبود. عصرش دانشگاه بودیم. فک کنم فشارم افتاد. اومدم خونه و آها! چند روزی بود غذام یه مرغ فوق بدمزه بود و حالم به هم میخورد از خوردنش! بخاطر همین خیلی کم غذا خورده بودم. اومدم خونه و بازم مرغ و سیب زمینی گذاشتم بپزه. میخواستم کوکو مرغ بپزم. ع زنگ زد که الویش کن منم میام. خلاصه شب الویه درست کردم و به زور خوردم یکم. ع هم شب موند. صب پنجشنبه که آخرین روز کاریم تو جای قبلی بود پاشدم و صبونه املت و شیرموز و کلی چیز خوشمزه خوردیم و رفتیم دنبال کارامون. ناهار هم ع استیک گذاشته بود آورد اینجا با هم خوردیم. شبش باز الویه بود که گفتم اف هم اومد و سه تایی خوردیم و رفتن خونه هاشون.

جمعه قرمه سبزی گذاشته بودم. ولی جا نیفتاده بود. ماکارونی درست کردم خوردم. رفتم سر کار جدید و شب هم دوباره اضافه ماکارونی رو خوردم

شنبه صب پاشدم دوباره قرمه سبزی رو روشن کردم و به اف گفتم ناهار بیاد پیشم. متاسفانه بازم قرمه سبزیم جا نیفتاده بود :( ولی سالاد خوبی درست کرده بودم. زیر قرمه رو زیاد کردم تا آبش خشک شه دیگه. عصر باز رفتم سر کار و این دو روز 245 تا تیپم شد فقط ^_^

امروزم که یکشنبه باشه با بچه ها رفتیم ایکیا و یه سری خرید کردیم.

آها! دیروز از مارکت پلیس یه نایت تیبل خریدم. همون که میخواستم اما نصف قیمت ^_^ آقاهه آورد برام دم خونه. البته 7 تا هزینه دلیوری گرفت ازم. خلاصه این از این! 

لامپ هم خریدم منتها متاسفانه سفید نیست و زرده :( حالا اون یکی لامپ رو سفید میگیرم یه کم تلفیق شه :دی

ناهار علاوه بر هات داگ و بستنی، یه نون و پنیر و عسل و چایی هم خوردم :) حالا شام ته مونده الویه و سالادم مونده که باید بخورم. برای فردا ناهار هم ماهی میذارم

ببینم میتونیم فردا بریم واکسنمونو بزنیم آیا...

1222

| دوشنبه, ۲۲ آگوست ۲۰۲۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

دوشنبه، 22 آگوست 2022، 18:10

 

خب پست قبلی رو ظاهرا سه شنبه شب نوشتم. از اون روز تا حالا انگاری هزار سال اتفاق افتاده! امروز دو وعده علاوه بر خواب دیشب خوابیدم تا کمی از خستگی آخر هفته ای که گذشت رو جبران کنه!

چهارشنبه صبح پاشدم برم دانشگاه که دیدم زرتی پ شدم. دیگه با همون حالم رفتم لب و دیتا جمع کردم تا ظهر و ظهر هم ع زنگ زد رفتم پیشش. البته یه کمی ناهار ماکارونی داشتم خورده بودم اما یه نصف ساندویچم با اون خوردم. گیر داد بهم که بیا فوتبال اما من حال نداشتم زیاد و عصر زود جمع کردم اومدم خونه. یه عدس پلوی سوسکی درست کردم که متاسفانه گازمون روانی بازی درآورد و تهش سوخت اما از روش برای اف برداشتم و باقیشم تو ظرف برای خودم.

شب اف اومد. براش چایی دم کردم بردم. رفتم کلیدشو بهش دادم و شب تا خوابیدم ساعت 3 صبح بود در واقع! صبح پنجشنبه رو یادم نیست. ولی عصرش باید میرفتم اولین روز ترینینگم تو کار جدید بود. ساعت 5 راه افتادم برم و به همخونم هم نگفتم. گفتم میرم بیرون.

رفتم اونجا و اول زیرزمینشو بهم نشون دادن. منم کیف و موبایل و همه چیزمو همونجا گذاشتم. یه زیرزمین مخووووف! 

شب اول گفتن میخوای میز بگیری؟ گفتم نه ممنون. خلاصه. همون وسط چرخ میزدم و ظرفا رو میبردم میاوردم و قاشق میپیچیدم و ازین کارای بیهوده. دیگه شب هم ساعت فکر کنم 10 و خورده بود گفتن برو. آقا رفتم گوشیمو از زیرزمین آوردم چشمتون روز بد نبینه دیدم یه خروار میس کال و مسج دارم. اول از همه جناب ع لست سین منو دیده بود و چون در جریان نبود که کجام مسج داده بود و جواب نداده بودم دیگه نگران شده بود و زنگ زده بود همخونم. اونم چون نمیدونست نگران شده بود. اف هم فک کرده بود نمیخوام کسی بدونه بهشون نگفته بود :)))))) بعد ازونور منیجر کار قبلیم گفته بود فردا بیا و چون جواب نداده بودم اونم نگران شده بود. چند بارم اون زنگ زده بود. دیگه خلاصه من تو راه فقط جواب اینا رو دادم و زنگ زدم بهشون تک تک و ع خونه اف بود گفتن بیا اینجا. منم رفتم تا 3 صبح دوباره اونجا بودیم. خسته و کوفته. 

جمعه صبح رفتم سر کار قبلی تا ظهر اونجا بودم و سریع اومدم خونه ناهار خوردم و پوشیدم رفتم سر کار جدید. اولین شب به شدت شلوغ بود و من ده تا میز داشتم و کلی تیپ گرفتم. البته یه میز همخونه دوستم بود و من تیپ نگرفتم ازشون. شب آخرین میزم دو تا دختره لش بودن که نمیرفتن و تا رفتن ساعت شد 12. اومدم خونه اف دوباره و میم اینجا بود. کمی گپ زدیم و 1 اومدم خونه خوابیدم که صبح دوباره برم سر کار.

شنبه صبح پاشدم دوش گرفتم و رفتم سر کار قبلی. بهشون هم بلخره گفتم که نمیخوام بیام دیگه. گفتم درسام زیاده و این چیزا. خیلی ناراحت شدن. خودمم که خررررر! داشت گریم میگرفت! اینقدر احساسی آخه؟ چه میدونم شایدم از علایم افسردگیه. بگذریم. ظهر اومدم یه نیم ساعت خوابیدم و باز پاشدم ناهار خوردم. یه موز و بستنی هم پشت سرش خوردم که جون بگیرم. واقعا مث آدم آهنی شده بودم. پ هم که بودم، بدتر!

بعد از ظهر رفتم سر کار مجدد و این بار خلوت تر بود. 5 تا میز داشتم. اما میزان تیپ مثل شب قبل بود. خدا رو شکر! خیلی وضعیت بهتره نسبت به جای قبلی! دیگه شب 12 اینا بود تیپم رو نقدی داد بهم و اومدم خونه. خیابون افتضاااااح بود. در وصف نگنجد. اومدم یه مشد پوتیتو درست کردم خوردم و خوابیدم ^_^ باز دوباره یکشنبه صب باید میرفتم سر کار :|

صبح هم قربونش بشم خیابونا بسته بود بخاطر یه ایونت ماراتن. منم ده دقیقه دیر رسیدم. حالا همه در خال دویدن منم نمیتونستم از خیابون رد بشم :))))

بلخره اون روز برگشتنی هم ناچار شدم دور شمسی قمری بزنم و با مترو برم دانشگاه از اونجا با باس بیام خونه. دیگه ناهارم واسه خودم ماهی درست کردم با برنج خوردم و کلا لش کردم. عصر با اف و س و ع رفتیم بیرون یه کمی نشستیم یه برگر خوردیم. و اومدیم خونه اف یه چایی زدیم و دیگه نخود نخود

امروز صبح اول هفته حالا مگه حال داشتم؟ خسته کوفته بی حااااال! داشتم میمردم. یه دور بعد از صبحانه و صحبت با بابا اینا خوابیدم. یه دورم بعد از صبحانه و یه دور بعد از ناهار خوابیدم :))

 

واقعا خسته و له شدم این آخر هفته!

 دیگه همین! فعلا برم یه پیتزا بزنم بر بدن تا بعدا!

1221

| سه شنبه, ۱۶ آگوست ۲۰۲۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

اول اینو بگم که دیشب یه ضد آفتاب با.یو. د.ر.م ک.ا..و.ر ت..ا.چ خریدم که افتضاح خالص بود. افتضاح به معنی واقعی کلمه!

اینقدر روی پوست میماسه که انگاری ده تومن از مترو خریدمش. امشب میخوام ببرم عوضش کنم اگه بشه ایشالا!

 

همین

 

پ.ن.: عصری رفتم یه مصاحبه کاری و ضد آفتابه رو هم بردم پس بدم که گفت باید ببری همون جایی که خریدی. عوضش یه مدل دیگه همون رو خریدم که خیلی روی پوست سبک بود. کاور خاصی نداره فقط یه کم رنگ، ولی سبکه دیگه. فلوییده. همونجا هم مالیدم به صورتم، پیشونی و دماغم و یه کم راه رفتم دیدم نه اصلا شبیه دیروزیه نیست. 

دیگه اینو از اینجا خریدم و رفتم یه کم برای اف خرید کردم و اومدم خونه وسایلاشو گذاشتم خونش و رفتم اون یکی شاپرز تا قبلی رو پس بدم که اونم سریع پس گرفت و یه فرم داد اسم و آدرسم رو نوشتم دادم بهش. امضا هم کردم. الان میبینم نخوندم اصلا. چرا؟ خاک بر سرم!

بعد برگشتم خونه اف و وسایل رو گذاشتم توی یخچال و بازم دوباره یه چرخی توی خونش زدم تا ببینم همه چیز سر جاشه که انصافا هم تمیز بود. برم بخوابم که صب باید برم لب.

1220

| يكشنبه, ۱۴ آگوست ۲۰۲۲، ۰۵:۵۰ ب.ظ

آروم بش دختر! یه نفس عمیق بکش و مطمئن باش که هر آن چه که اتفاق بیفته قطعا در آن خیری هست!

1219

| يكشنبه, ۱۴ آگوست ۲۰۲۲، ۰۵:۱۴ ب.ظ

یکشنبه، 14 آگوست، 16:49

دیروز و امروز اتفاق خاصی نیفتاد. هر دو روز سر کار بودم. دیشب یه ده یازده تا اساین صحیح کردم و امروز اومدنی رفتم خرید و حالا قبل از هر چیزی میخوام بشینم بیشترشون رو صحیح کنم. ببینیم چی میشه. شاید غروب تر رفتم تا رستوران نزدیک خونه و باز دوباره رزومم رو گذاشتم اونجا!

 

پ.ن: آقااااا! این چند روز چند نفر بهم کامنت دادن که من هی قلبی قلبی شدما. مرسی که میخونین و مرسی که روشن میشین. بوس به کله هاتون

1218

| شنبه, ۱۳ آگوست ۲۰۲۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ

شنبه، 13 آگوست، 00:14 بامداد

 

خب ظهر ناگهان تصمیم گرفتم که برم برای ع کادو بخرم. از اونجایی که سر کار بود، منم یه مال دیگه رو انتخاب کردم. و تازه تیرمم به خطا خورد. چون اون مغازه ای که قصد داشتم برم اصلا تو این یکی مال شعبه نداشت :))))

خلاصه دو تا مغازه رو رفتم و در کمال ناباوری در مغازه دومی یه تیشرت پسندیدم و خریدم براش. و البته از دوستش در ایران هم کمک گرفتم.  به این صورت که دو سه تا تیشرت هم برای خودم پسندیدم و رفتم اتاق پرو اینم پوشیدم و از اونجایی که هفته پیش بیرون بودیم سردم بود و پیراهن ع رو پوشیده بودم، این تیشرته هم همون سایز و اندازه ها بود و خریدمش.

حالا این وسط برای خودمم سه تا تیشرت و یه لگ هم خریدم! یعنی 45 برای خودم و سی برای اون جمعا امروز 75 تا خرج کردم. دیگه حداقل تا فردا خرج نمیکنم :|

عصری وسط خوندن متلب بهش مسج دادم که میای نیم ساعت دیگه بریم راه بریم؟ گفت سر کارم و 8 میام و چته؟ گفتم حالم بده. اینم نگران شد و زنگ پشت زنگ و منم چون محاسباتم اشتباه شده بود سریع پریدم کیکه رو بپزم و جوابشو ندادم. یه بار که جواب دادم گفت چی شده و ترسیدم و اینا گفتم هیچی نمیتونم حرف بزنم اومدی میگم بهت. دیگه دیدم زودتر از اون چیزی که قرار بود اومد و منم حالا کیکه مگه میپخت؟ 4 ساعت طول کشید. میخواستم دوش بگیرم که نشد. اومد دم در و من تند تند روی کیک شمع کذاشتم و یکم گینگیلی ریختم و سه تا بادکنک باد کرده بودم گره زدم به پایه ظرف کیک و بردم دم در و سورپزایزش کردم و کلی خوشحال شد. دیگه اومد بالا و نشستیم حرف زدن که گفت این چند روز مسافرت بودم و این حرفا. لباسشم پوشید اندازش بود. 

شب نزدیکای یازده رفت و منم نمازامو خوندم و دوش گرفتم و شام سیب زمینی و تخم مرغ پخته خوردم و خوابیدم که صب برم سر کار!

 

1217

| پنجشنبه, ۱۱ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

پنجشنبه، 11 آگوست، ساعت 21:45 

 

امروز صب ساعتم رو روی 7 و 7:15 گذاشته بودم. 7:15 پاشدم و صبونه اون گرانولای آشغالی با یه کم شیر خوردم. تخم مرغ پخته بودم اما میلم نکشید. یه موز هم انداختم تو کیفم و رفتم دانشگاه. غذاهام رو بردم آفیس و ده دقیقه به نه استاد ایمیل زد که ما تو کلاسیم بیا. منم بدیو بدیو رفتم... گفت رفته بودی آفیسم اشتباهی؟ گفتم نه منتظر بودم ساعت 9:50 بیام. بگو لال میشدی بگی تو راه بودم؟

 

خلاصه دو ساعت امتحان بود تا ساعت 11 و اون وسط بهم گفتش که برای تصحیح ورقه ها نیازت دارم. منم از اونجا که قرار بود برم رستوران گفتم 2:30 بیام اوکیه؟ گفتش اوکیه. خلاصه بعد از امتحان یه کوچولو از وضعیت کارا پرسید و بهم گفت اساینمنت آخری رو تا چهارشنبه بفرست برام که نمره ها رو بزنم. گفتم چشم. بعد بدو بدو رفتم سر کار با مترو. از 11:30 تا 1:45 اونجا بودم و هی سایت دانشگاه رو چک میکردم که اگه جوابا رو زد بیشتر بمونم سر کار. اما نزد. ولی خب دیده بودم که حل رو سر امتحان داشت آماده میکرد. الحمدلله این دفعه به من نگفت.

عملا از نه صبح تا ساعت 14 سر پا بودم نان استاپ و مشغول کار. یعنی 5 ساعت. دیگه رفتم دانشگاه و پنیک زده بودم با پسر هندی بغل دستیم یه کم تلاش کردیم که سوال حل کردنیش رو حل کنیم و البته خوب هم رسوندیم! بعدش دیگه رفتم و استاد نبود. ده دقیقه موندم نیومد. ایمیل زدم که کی میای و اومدم آفیس. دیدم گفت اومدم. باز رفتم بالا و شروع کردیم به تصحیح. از ساعت 3 تا ساعت 5 پیشش بودم و نمره ها رو شمردم و وارد کردم و دیگه اومدم پایین ناهار خوردم. ساعت 6 بود اومدم خونه. نمازمو خوندم و خوابیدم یه کوچولو و بعدش هم پاشدم تا همین الان وقت کشی کردم. الانم دمنوش رازیانمو بخورم نماز مغرب اینامو بخونم بشینم چند تا جمله انگیزشی بنویسم بچسبونم به دیوار اتاقم! بعدشم یه نگاهی به اساینمنت 4 بندازم. زنگ بزنم مامان اینا. دیشب اصلا تحویلشون نگرفتم! فردا صبحم میخوام ایشالا پنکیک درست کنم ^_^

آها اینم میخواستم بگم. فردا تولد ع هست و من نمیدونم براش کیک درست کنم یا نه. چون الان یک هفته بیشتره که برای من قیافه گرفته و باز نمیدونم چش شده. دیگه از دست رفتارش خسته شدم. اما از طرفی هم میگم من به عنوان دوست صمیمیش تنها کسی هستم که شاید بتونم با یه کیک یه ذره خوشحالش کنم. اگه میتونیم یه ذره حال هم رو خوب کنیم چرا پس از هم دریغ کنیم؟ اما خب نمیدونم آیا این کار من زیاده روی خواهد بود؟ شاید با فاصله گرفتن میخواد چیزی بگه که من نمیفهمم و حالم از این رفتارش بهم میخوره. و واقعا تصمیم جدی دارم که دیگه اصلا به پر و پاش نپیچم و اصلا سمتش نرم و به جز فردا که روز تولدشه، دیگه واقعا مثل قبل باهاش نمیشم. امیدوارم بتونم چند تا دوست درست حسابی که سرشون به تنشون بیارزه پیدا کنم. هر چند کم دیدم. ولی احتمالا باشن!

1216

| چهارشنبه, ۱۰ آگوست ۲۰۲۲، ۰۷:۵۴ ب.ظ

چهارشنبه، 10 آگوست، ساعت 19:49

 

امروز از ساعت 11 تا 2 سر کار بودم. منیجر رفته بود سفر و خب الکی گفته بود که امروز چکم رو میده! مردک دغلباز! 

بعد از تایم کاری یه ساندویچ از همونجا خریدم و همونجا نشستم خوردم. با 50% تخفیف شد 5 و خورده ای. بعدش هم رفتم خرید. کمی حبوبات و آرد آماده پنکیک(2$) و پسته و فندق و حتی جوز هندی خریدم! بعدش رفتم واسه تولد ع بادکنک و شمع خریدم. یه قیچی کوچیکم نیاز داشتم واسه کندن مارک لباسام وقتی من رو میخورن :)))) اونم خریدم

اومدم خونه دوش گرفتم. وسایلا رو سر سامون دادم. بستنی هم گرفتم! به همراه تخم مرغ!

و نمار خوندم و الانم دمنوش رازیانه درست کردم بلکم کمی خوب شم. همین الانم ایمیل گرفتم که تایم مشاورم برای فردا کنسل شده و دارم وسوسه میشم به استاد نگم. و تصحیح اوراق را بپیچونم :((((((((((( ای خدااااااا کمک..... برای جلسه آپشن آنلاین هم بهم دادن ولی من تنها جای امنی که دارم لب هست و اونجا هم خب سر و صدا هست :( ای خدا چیکار کنم. دردمو به کی بگم! جلسه بعدی این پرسنش هم 22 آگوسته. حدودا دو هفته بعد. خدایا فعلا فردا رو به خیر بگذرون تا بعد!

1215

| سه شنبه, ۹ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۵۱ ب.ظ

سه شنبه 9 آگوست، ساعت 22:45 

 

امروز صبح ساعت نمیدونم چند ولی قبل نه بیدار شدم

صبونه نیمرو با کره، نون تست و کره بادوم زمینی و شیر شکلات خوردم. بعدش پاشدم آرایش کردم رفتم دانشگاه ده تا رزومه مخصوص رستوران پرینت کردم و بعدشم با مترو رفتم همون رستورانی که از ایندید اپلای کرده بودم. البته صب چک کردم دیدم رد کردنم :))))) ولی از اونجا که من آدم ول نکنی هستم پاشدم حضوری هم بردم رزوممو دادم تا شاید بگیرن منو. جاش خوب بود ولی حالا نمیدونم چی بشه. بعدش یه سر رفتم کتابخونه بزرگ داون تاون و واو نگم چقدر خفن بود. فرصت زیاد نداشتم و شاید ده دقیقه اونجا بودم اما یه بار باید سر فرصت برم. خوراکمه. با این که کتابای انگلیسی زیاد ندوست ولی محیط کتابخونه بسیار دوووووست. بعدش با اتوبوس رفتم رستوران و سه ساعتی سر کار بودم و باز برگشتم سمت خونه. باز سر راه رفتم اون یکی کتابخونه نزدیک خونمون و اونجا هم چند جلد کتاب فارسی داشت. مثل بلندیهای بادگیر. یه باری باید اونو امانت بگیرم. لنگه کفشی در بیایان غنیمت است. خیلی دوست دارم وقتی پولدار شدم یه کمکی به غنی تر شدن منابع فارسی کتابخونه های این شهر بکنم. انشالله که بشه!

خلاصه اومدم خونه و سریع ته چین خوشمزه با ماست و درار و سالاد و زیتون زدم بر بدن و اومدم کلی لش کردم. بعدش یه کمی دیتا درست کردم و دوش گرفتم و نماز خوندم. شام عدسی گذاشتم. هنوزم نخوردم. دیگه چی؟ دیگه کلی با خواهرم چت کردم. کلی حرف داشتم که زدم بهش و سبک شدم. ظهر هم که سر کار بودم جوجه قشنگم بهم مسج داد و یه کوچولو چت کردیمheart قربون دست و پای بلوریش بشه خالهdevil

برم شام و باز یه کم حوصله کنم تهش بشینم دیتا بسازم

خدایا برای امتحان و پس از امتحان کمکم کن. قول میدم ترم بعدی بخونم درس رو و مسلط شم. قول شرف. اصلا از فردا میخونم. هر روز. قول قول قول