آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲ مطلب در ژانویه ۲۰۱۹ ثبت شده است

دفاع

| جمعه, ۲۵ ژانویه ۲۰۱۹، ۰۱:۰۸ ب.ظ

اوه ماشالااااا از کی ننوشتم!

یعنی دیگه یادم نمیاد چی به چی شد...

چهارشنبش هم معلوم نشد داورم. تا اینکه هفته بعدش سه شنبه رفت جلسه گروه. بازم مشهص نشد. یه سری ایرادات گرفتن. یادمه بعد جلسه شورا استاد نسخه های پایان ناممو از مدیر گروه پس گرفت تا من باز ویرایش کنم. بردم باز صفحه هاشو تغییر دادم. بعد بردم واسه داور. اون روز استاد رفت تو اتاق مدیر گروه کلی دعا خوندم. بعد دیگه از استاد پرسیدم که داورم کیه و کلیی خوشحال شدم. چند بار استاد گفت برو با داور صحبت کن هی گفتم بمونه بعد. یه روز هم اتاقیش گفت دکتر خانم مهندسو ول کنی تا ترم بعدم نمیره صحبت کنه. بهش بگو برو همین الان صحبت کن. دیگه بعدش استاد یادمه چهارشنبه به زور منو فرستاد واسه اینکه با داورم صحبت کنم. بعدش دیگه تایمشو باهاش هماهنگ کردم که بیفته سه شنبه بیست و پنجم. اومدم اتاق استاد و بهش گفتم و دیگه تایمم نهایی شد... خلاصه که نشستم سر پاور درست کردن. یادمه به صورت فشرده نشستم سر پاور و چند بار هی عوضش کردم. خلاصه جمعه بچه ها رو نشوندم کنارم و هی میگفتم حستونو بهم بگید. کلی خوشگلشکردم. دیگه من هر روز دانشگاه بودم. شلخته و پلخته. شنبه رو یادم نیس. فک کنم پاور جدیدو بردم استاد ببینه که گفت چجوری خوشگلش کردی. منم گفتم دوستامو نشوندم کنارم و از حسشون پرسیدم. روز یکشنبه با دو تا از دوستام دانشکده بودیم. هم من پاورو درست تر میکردم هم بردم فرممو تموم کردم. بعدظهرم بردم سیستممو با آمفی تئاتر چک کردم و یه دور واسه بچه ها ارایه دادم. ساعت حدودای چهار بود زنگ.زدم استاد که گفت اومدم خونه. گفتم فردا میام پیشت. بعدش رفتم پیش مشاور و یه دورم واسه اون ارایه دادم. بعدش غروبی رفتیم خریدای دفاع رو انجام دادم. کلی گشتیم و کلی پیاده شدم. آب معدنی، آبمیوه، سیب، پرتقال، لیمو، خیار، ظرفای پک و یکبار مصرف، دستمال، شکلات، همینا کلی پولش شد. دیگه اومدم باز نشستم فک کنم یه دور پایان نامه رو خوندم. روز دوشنبه صبح رفتم دانشکده. نشستیم باز با استاد و کامل بهم گفت هر اسلاید رو چی بگم و چی نگم. واقعا بنده خدا واسم وقت گذاشت. دیگه صداشم ضبط کردم و با دوستم سین قرار گذاشتیم بریم باقی خریدا رو هم انجام بدیم. رفتم چندتا ظرف پلاستیکی واسه شیرینی اینا گرفتم. بعد رفتیم شیرینی سفارش بدیم که پای سیب سفارش دادم. قنادی ای که استاد ادرس داده بود رو رفتم اما هنوز شیرینیاش نیومده بودن.خلاصه گفت ساعت چهار آماده میشه. مام اومدیم ناهار بخوریم و بعدش بریم سفارشا رو بگیریم. خلاصه خرید موز و رانی و یه سری خرده ریز دیگه هم انجام دادیم و اومدیم خوابگاه. ناهار خوردیم دوباره اسنپ گرفتم و مانتومو بردا سر راه اتوشویی. خوب شد بردم چون خیلی قشنگ شد. بعدش دیگه رفتیم شیرینیا رو گرفتیم و اومدیم خوابگاه. من نشستم سر پیاده کردن صدای صبح استاد. تو فک کنم کل حرفایی که میخواستم برای ارایم بزنم عوض شده بود باز. و علاوه بر اون باید زمان بندی رو هم میزان میکردم... وای تا ساعت شاید نه نشستم به نوشتن برگه های تو دستم. بعدش چند بار واسه خودم گفتم و تایم گرفتم.خدا رو شکر سریع میگفتم و سر زمان اذیت نشدم. اما وقتم کم بود. باید حموم میرفتم. شام میخوردم و چند بار تمرین میکردم. جوری بود که راه میرفتم و جمله هامو تکرار میکردم. دیگه لپ تاپم روشن نمیکردم و با کاغذ حفظی ارایه میدادم. تو هیر و ویر امتحانا هم بود و واقعا قاراشمیشی بود....دیگه شب بچه ها پکامو درست کردن و منم تا نزدیک یک نشستم به تمرین. شام بهشون قیمه دادم البته خودشون همه کارا رو کردن. دمشون گرم

بقیش بمونه تا بگم...


۶۱۵

| سه شنبه, ۱ ژانویه ۲۰۱۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

خب یکشنبه رفتم پیش استاد. یه عالمه پیشش موندم و کلی ادیت کردیم. بعد منو فرستاد که ناهار بخور همینجا بشین تمومش کن فردا ببرم جلسه. نشستم تو سایت و ویرایش رو شروع کردم اما مگه تموم میشد؟ به قدری گشنم بود که داشتم پس میفتادم. بوفه هم باز نبود. هیچی هم تو کیفم نبود. دریغ از یه بیسکوییت. خلاصه رفتم پیشش دیدم با مشاور دوتایی نشستن حرف میزنن. گفت ناهار خوردی؟ گفتم نه. گفت برو بخور بیا. گفتم ناهار خوابگاهه. برم دیگه نمیاما. خلاصه گفت باشه بیا. دیگه در حضور مشاور یه سری دیگه ادیت کردیم. و از اونجایی که به شدت گرسنم بود بی اعصاب شده بودم. گفتم چه وضعشه همه رو گذاشتین واسه روز آخر. بعد به مشاور گفتم استاداینا خیلی اذیتم میکنن. من به کی بگم آخه. اونم گفت خود کرده را تدبیر نیست! ولی دیگه مشاور پا درمیونی کرد که بمونه هفته بعد گفت باشه بخاطر مشاور. منم اومدم خوابگاه و از شدت گشنگی غش کردم. بعدش رفتم باشگاه و برگشتم. 

اون روز استاد بهم گفت یه نصیحتی بهت میکنم گوش بده. حتما دکتری بخون و حتما استاد دانشگاه بشو. گفتم استاد من خودمو در حد ارشدم نمیبینم. گفت ببین دکتر بعد بچه ها میان اینجا به ما میگن من ارشدم حتما باید بهم نمره بدی. گفتم من حتا این نمره هارم قبول ندارم. گفت چرا. گفتم چون همش عین جزوس. گفت حتی نمره منم؟ گفتم نه امتحان شما خوب بود!

دوشنبه رفتیم دفاع یکی از بچه ها. از اونور رفتم دانشکده. یه کمی کارامو راه انداختم بعد زنگ زدم استاد که هستید؟ گفت آره بیا کارت دارم. رفتم گفت جلسه گروه افتاده فردا. پس وقت داری برسونی. بشین درستش کنیم. دیگه فصل سه رو نشستم پیشش و معادلات رو راست و ریس کردیم. همچنان هم اتاقی استاد کلی اذیتم کرد. هی بهم میگه پونزده دی رو تو تقویمم علامت زدم که دفاع شماس. گفتم باشه چشم. هی تا میبینه منو میگه دفاع میکنی؟ میگم بعله... استادگفت از شما ویژه دعوت میکنیم. گفتم بله حتما. دیگه گفت شیرینیم که به ما نمیدی. گفتم اجازه بدین دفاع کنم شیرینیم میدم خدمتتون. اصلا ناهار میدم بهتون. گفت باشه!

خلاصه... دوشنبه رفتم سایت پیش یکی از همکلاسیای پسر نشستم. کلی حرف زدیم و کلی کار کردیم و من ادیت زدم. یکمی هم کمکم کرد. بعدش دیگه شب بود. شام سلف رو رفتم خوردم همونجا به جای ناهار. باز وضع ناهار شام من به هم ریخت دیگه!

هیچی... اومدم خوابگاه و واسه نون تولد گرفته بودیم. بچه ها کیک پختن و ازین بازیا. بعدش من تا سه بیدار نشستم که نهایی کنم فایلمو. اما مگه شد؟ سه خوابیدم هفت و نیم پاشدم که برم واسه نمونه آزمایشگاهی یکی از هم خوابگاهیا پامو بدم بهش. دیشب دیگه باسرچ و اینا یه تقدیر تشکر و تقدیم پیدا کردم و انداختم تو پایان نامم. دیگه تا ده و نیم درگیر آزمایش دختره بودم تا رسیدم دانشگاه. رفتم پیش استاد و باز شروع کردیم به ادیت. که تا دوازده پیشش بودم. کلی کمکم کرد. بعدش پاشدم برم سایت فهرستو درست کنم و پرینت بگیرم که همون فهرست پدر منو دراورد. آخرم با غلط گیر و کپی سر و تهشو هم آوردم. هنوز درستش نکردم. دیگه دوستم سال پایینیم رسید و کلی هم اون کمکم کرد. دستش درد نکنه. یادم باشه باز ازش تشکر کنم. ساعت دو جلسه گروه بود. من یک و نیم زنگ زدم آژانس رفتم یه کافی نت که پرینت رنگی نداشت. رفتم کناریش که اصلا یارو تعطیل بود. رفتم یه جا که دوستم گفته بود. ساعتم شده بود یه ربع به دو. به استاد زنگ زدم که نمیرسم استاد. گفت عیب نداره تو وسط جلسه بیار برام. گفتم اوکی. خلاصه یک ساعت تمام اونجا بودم. بیست دیقه به سه استاد زنگ زد کجایی؟ زود باش دیگه. گفتم استادیه کوچولو هم مونده. گفت سریع باش. خلاصه لحظات آخر در حال غلط گیر زدن بهه اشتباهات فهرست بندیم بودم که کپی کنم بندازم تو پایان نامه هه. یعنی داستانی بودا. نزدیک هفتاد تومنم پول پرینت خالیش شد فقط. بعدش سریع دربستی گرفتم و پنج دیقه به سه دوان دوان رسیدم به در اتاق شورا. استاد زنگ زدم اومد گرفتش ازم. حالا اون وسط یه صفحه ای رو توش نوشته بودم قسمت آبی رنگ در شکل که عدل تو یکی از نسخه ها سیاه و سفید خورده بود... گفت اشکالی نداره. دیگه رفتم نمازمو خوندم و دستشویی رفتم. نشستم تا جلسه تموم شه. بعد جلسه به زور پیداش کردم استادو که دیدم میگه چرا اونطوری بود پایان نامت. همه صفحه هات اشتباه افتاده بود. موند واسه هفته بعد. گفتم جدی؟ گفت نه تصویب شد. اما داورم مشخص نیس. گفت که مدی گروه از لیست انتخاب میکنه. امیدوارم یه خوبشو برام انتخاب کنه.... دیگه این از این.... امیدوارم فردا روز خوبی باشه ^_^