آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲۴ مطلب در می ۲۰۱۸ ثبت شده است

487

| دوشنبه, ۲۱ می ۲۰۱۸، ۰۸:۵۴ ق.ظ

امروز استاد بهم گفت که فلانی هوشش از تو خیلی کمتر بود. بعد گفت خیلی نه ولی کمتر بود.

بعدشم بهم گفت تو خیلی منظم و دقیقی و همه کارایی که بهت میسپرم رو انجام میدی و مشکلاتی هم که به وجود میاد رو حل می‌کنی

من؟ دو نقطه بال بال پروانه :)

گفتم یه چیزایی تو من دیده. ولی من که خودم فک میکنم واقعا بی‌نظم و تنبلم. حالا چطور اونو گولش زدم خدا بداند!!!!!


486

| شنبه, ۱۹ می ۲۰۱۸، ۰۶:۲۷ ب.ظ

خدایا به جوونیم رحم کن تو این شهر غریب. اینهمه اسهال تو کمتر از یه ساعت واسه چی؟ بسه تو رو خدا. آروم شم دیگه

۴۸۵

| شنبه, ۱۹ می ۲۰۱۸، ۰۵:۳۷ ق.ظ

ای خدا یعنی برای زندگی من چه برنامه‌ای چیدی؟ یعنی بعد از این چی میشه؟ بعد از اینجا کجام؟

484

| پنجشنبه, ۱۷ می ۲۰۱۸، ۰۶:۲۴ ب.ظ

بعد از سحری رفتم دسشویی و هرچی واسه افطاری پخته بودم در فازهای مختلف تحویل گرفتم :|

خوبه حالا چیز حاشیه ای نمیخورم اینم!

امروز سحری رو من پختم. علاوه بر نمک فلفل که یادم رفته بود بزنم عدسش هم سفت بود. اما با شوخی و خنده دادیم بره پایین. در کل دورهمی خوش میگذره:)

ترجمه و گردآوری کتاب

| سه شنبه, ۱۵ می ۲۰۱۸، ۰۹:۵۰ ق.ظ

آیا از پس همه اینها برمیام؟؟؟

482

| شنبه, ۱۲ می ۲۰۱۸، ۰۱:۳۷ ب.ظ

هر چی نگاه میکنم میبینم تو زندگی اجتماعی و علمیم آدم بدی نیستم. حداقل هوشم بد نیست. خنگ و کندذهن نیستم. از پس کارام برمیام. تو بین هم اتاقیام یه جور مهندس و به روز و با اطلاعاتم. جلو استادمم با اینکه دانشم ازش خیلی کمتره اما از پس حرف زدنم و کارام برمیام تا حد خوبی. اما از اینور تو خونه همه منو یه دست و پا چلفتی کودن احمق بی‌عرضه میدونن. از همه چیزم ایراد میگیرن مخصوصا خواهر. شاید چون آخری هستم و تا حد زیادی تا حتی یکی دو سال پیش وابسته بودم باهام اینطوری برخورد میکنن و اصلا منو به رسمیت نمیشناسن. اما میخوام یکه برم جلو و خودمو به خودم حداقل ثابت کنم. نباید از اهدافم دیگه حرفی بزنم. بذار وقتی اتفاق افتاد خودشون بفهمن. خسته شدم اینقدر دیگران واسم تصمیم گرفتن! بسه دیگه. باید رو پای خودم واستم. کاش میتونستم استقلال مالی هم داشته باشم تا بتونم واسه زندگیم راحت تصمیم بگیرم...



پنجشنبه بعدظهر آزمون دادم.فک نمیکردم بشه از پسش براومد. بیست تا سوال رو زدم اما باید سی تا میبود. بعد از اونجا رفتم تهران. دیروز کل یوم همایش بودم. غروب اومدم خونه و شب هم مهمون اومد. امرورم هم که با جوجه رفتیم پیش مادرش و یه پیراهن خریدن برام. کل راه تو بغل من بود. دیگه دستام سر شده بود. هنوزم دستام سنگینن. دیگه غروب یکم خوابیدیم و شب دوش گرفتم. فردا قراره بریم مهمونی. خونه نین. لپ تاپم خوابگاست. باز کارامو خوابوندم تو آب نمک. ایشالا فردا شب از همینجا میرم شهر دانشگاه

481

| چهارشنبه, ۹ می ۲۰۱۸، ۰۸:۲۹ ق.ظ

دیگه واقعا استاد یه ایطو چیزایی تو خودم دیده که میگه حل تمرینم میشی؟ ^_^ 

480

| دوشنبه, ۷ می ۲۰۱۸، ۰۳:۱۴ ب.ظ

*خیلی دوس دارم بدونم که آیا استاد رو من حسابی باز میکنه و راجع به من چجوری فکر میکنه که امروز بهم گفت کارگاه برگزار کنیم با تدریس من و حضور اساتید!! شاید من رو واقعا اکتیو میبینه در صورتی که به نظر خودم یه تفلون ماستم!


*خدا ازت نگذره مشاور اگه پول مقاله رو بریزم و نمره ندن بهم. وای که پنجشنبه آزمون دارم و فک میکردم هفته دیگس. نه که خیلیم خوندم من بی اثر :|

کنفرانس هم جمعه. بعد این استادم میگه حتما برو. شت. اگه سخنرانی نباشه که ملالی نیست. میرم. ولی باید پاور آماده کنم -_-


* از فردا قراره از سیستمای یونی استفاده کنم. سیستم من که با گازوییل کار میکنه و منبع تغذیه خودمم فقط برقه. یعنی هرجا پریز هست منم هستم. در غیر اینصورت شات دانم!


* سطح دغدغه در حد نبود بالش برای زیر شکم، بوی گند توالت و منتظر شدن واسه خالی شدن دسشویی و شام چی بخوریم ناهار چی بخوریم-_-


*واسه ناهار سوپ درس کرده. اونوق رفتم بکشم میگه گالینابلانکا ریختم توش. بپوکی ایشالا با این گندایی که میخوری. با اکراه یه ذره خوردم. از دانشگاه اومده بودم له له. نشون به اون نشون که کل سیستمم با عرق نعنا ریست فکتوری شد. شامم نخوردم ازش. نیمرو زدم. اونوقت حالا من گشنمه :(


*امشب لپ تاپ رو زود خاموش کردم و گفتم یه شب مث آدم بخوابم و صب پاشم. اینم از ساعت. عوضش دیشب فیلم دیدم. برو. ک. ل.ین


*دیروز با استاد راجع به تصمیمی که اخیرا گرفتم حرف زدم. یه کمی راهنماییم کرد. یه کمی راجع به شرایط فعلی و بعدیم غر زدم. بعدش گفت فعلا تمرکزتو بذار رو این دو تا کارات. اینا رو داشته باشی اون چیزی که میخوای هم اوکی میشه. اگرم احیانا اون موقع تصمیم دیگه ای گرفتی میتونی بگی میتونستم این کار رو بکنم اما خودم نخواستم. فک کنم منظورش این بود که اگه شوهر کردی تا اون موقع و ورق برگشت. خودمم گفتم آره اینطوری خیلی بهتره. در واقع حرف دلمو زد!

479

| دوشنبه, ۷ می ۲۰۱۸، ۰۲:۵۵ ب.ظ

خواستم علی الحساب بگم گ.و.ز تو سوپ سفیدت هعی... یهو یادم افتاد بیست و دو روزه که سینگلم. بیست و دو روزه که هیچ خبری از من نداره! بعله. به همین سادگیه. درسته که توافقی بود و بیشترشم به اصرار من. اما خب...

478

| دوشنبه, ۷ می ۲۰۱۸، ۰۳:۳۹ ق.ظ

پشت در اتاق استاد نشستم. اومد از جلو چشام با همکارش رفت منم عینهو ماست نپرسیدم اصن کی میای، میری، میای اصن؟ چقدر تفلونم من آخه؟