آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۸ مطلب در آگوست ۲۰۲۲ ثبت شده است

1214

| دوشنبه, ۸ آگوست ۲۰۲۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ

ساعت 20:06 8 آگوست 2022

 

خب

دیشب رفتم یه سر روی اون نیمکت همیشگی (کلا فقط یک بار رفته بودم اونجا!) بشینم و گریه کنم. با اتوبوس رفتم سمتش. اینقدر شلوغ بود که یه دور رفتم چرخیدم و اومدم و بعدش اینقدر آدم اومد و رفت که نتونستم گریه کنم اصلا

دیگه پیاده برگشتم و تو مسیر یه جا باز روی نیمکت نشستم و کلا حس خوبی نگرفتم از این پیاده روی. به هرحال، اومدم خونه و حوصله شام نداشتم یه لیوان شیر خوردم با سه تا دونه خرما. و زود خوابیدم. مامان بابا زنگ زدن و یه کم باهاشون حرف زدم

امروز ساعت 10 رسیدم دانشگاه. یه کمی دیتا تولید کردم و دیتاهای قبلی رو سر و سامون دادم و ساعت 12 گشنم شد ناهارمو خوردم. 

یک تا دو رفتم کلاس استادم که آخرین جلسش بود و داشت نمونه سوال امتحان حل میکرد. ساعت دو اینقدر چشام دو دو میزد که رفتم یه کافی مدیوم خریدم. دوستم آ مسج داد کجایی حوصله ندارم و اینا دیگه دیدیم همو و منم وسایلمو جمع کردم و رفتیم نشستیم به حرف زدن و رفتن به کلاس زومبامون که آخرین جلسش بود. قبلشم رفتیم خودمون رو وزن کردیم که من 300 گرم بیشتر از هفته قبل بودم. مطمئنم نصفش جیش بود و نصف دیگ هم کفشم! پس در نتیجه وزنم تغییری نکرده. این همه تلاش کردم و خوردم تازه وزنم همونه! واقعا عجیبه ها!

خلاصه رفتیم زومبا و من واقعا دیگه حوصله نداشتم. اومدم خونه نمازمو خوندم و یه ذرت مکزیکی درست کردم و یه کم لش کردم و الانم یه بستنی خوردم. ولی هنوز شل و ولم.

فکر میکنم عین واقعا آدم مودی ای هست و باید در رابطم باهاش این بار واقعا تجدید نظر کنم. و میکنم. دیگه هیچوقت مثل قبل تحویلش نمیگیرم. حالا تولدش هم نزدیکه و میخواستم واسش کیک بپزم. نمیدونم بپزم یا نه. هنوز واسش کادو هم نخریدم. فک کردم شاید براش ماگ بخرم. چون ماگش خراب شده. اما نمیدونم داره بازم یا نه.

در واقع من اون رو نزدیکترین دوست خودم میدونم و خودش هم بارها بهم این رو گفته. ولی باز نمیدونم چی شده. من حدسم اینه که یه دوست دختری چیزی پیدا کرده و مشغول اونه و تصمیم گرفته که با من رابطش رو کم کنه. چون سه شنبه که با هم رفتیم بیرون و کلی خوب بودیم. چهارشنبه هم اصرار پشت اصرار که با هم بریم خرید. اما ناگهان از 5شنبه از این رو به اون رو شد. جمعه بهش زنگ زدم و گفتم. خودش تعجب کرد که چطور فهمیدم. واقعا خیلی بده آدم مودی باشه.  به هر حال من هم سعی میکنم روی وجود آدمها حساب باز نکنم. اینطوری خیلی راحت ترم.

1213

| يكشنبه, ۷ آگوست ۲۰۲۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

امروز دوباره نخواسته شدم!

 

میام و میگم!

قضیه از این قراره که در حال آشنایی با یه آقایی بودم که از خودم خیلی بزرگتر بود. دو هفته هر ویکند یک بار با هم تماس گرفتیم و حرف زدیم و من این هفته واقعا قصد داشتم بهش بگم ادامه ندیم. اما اون خودش پیام داد و گفت به درد هم نمیخوریم. اصلا این احساس پس زده شدن تو کت من نمیره. درسته خودم هم نمیخواستم ادامه بدم اما نباید اون تمومش میکرد

1212

| يكشنبه, ۷ آگوست ۲۰۲۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

امروز پرحرف شدم نه؟

داشتم فکر میکردم که من عاشق اینم که آرایش نکنم. همینجور ساده فقط یه ضد آفتاب بزنم به پوستم و برم بیرون. ولی متاسفانه اینجا هم همه فقط به خوشگلا توجه میکنن و من بیآرایش خوشگل؟ نیستم؟

مرتب بودن خوبه ولی آرایش کردن هر روزه واقعا من رو فرسوده میکنه

داشتم فکر میکردم که امروز که بی آرایش رفتم سر کار چقدر خودم بودم! من همینم. آدم بی آرایش و کم آرایش. حتی دوتا رژ لب ترکیبی که رو هم زده بودم رو لبام سنگینی میکردن و واقعا کلافه بودم. منتظر بودم فقط برسم خونه و با پاک کننده آرایش پاکش کنم و سبک شم

همین دیگه!

 

 

 

ساعت 12:58 بامداد هفت آگوست 2022

 

1211

| شنبه, ۶ آگوست ۲۰۲۲، ۱۱:۲۰ ب.ظ

اون روزی که یارمو پیدا کنم این شعر رو تو همه شبکه های اجتماعیم شیر میکنم. ببین حالا:

 

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا


پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

 

 

پ.ن.: حداقل کمش اون قسمتی که بولد کردم رو دیگه قطعا میذارم توی کلوز فرند cheeky ببین حالا!

1210

| شنبه, ۶ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

عشق برایم امیدواری به ناممکن بود. آرزوی محال....

 

داشتم این وبلاگه رو میخوندم. این جمله خیلی حال الانم بود!

قبلا هم گفته بودم که احساس تنهایی من خیلی عمیقه؟ هر بار هم با کوچکترین محرکی سر باز میکنه این زخم

امروز هم عصر که چند بار با ع تماس گرفتم تا بهش پیشنهاد بدم بریم قدم بزنیم و گوشیش نگرفت باز حس تنهاییم زد بالا. من عجیب توی این شهر غریبم!

داشتم با خودم فک میکردم که اگه ع دوست دختر پیدا کنه واقعا تنها میشم من. اون نزدیکترین و صمیمی ترین دوستمه و خب اگه دوست دختر داشته باشه قطعا از همدیگه فاصله میگیریم

شاید باید روابطمو گسترش بدم. شاید که نه! باید! ولی خیلی سخته برام. افسرده شدم؟ نمیدونم! شاید! ولی خب ایرانم که بودم همین بودم. همیشه تنها. داشتم دو هفته پیش که با ع رفته بودیم روی اون نیمکته نشسته بودیم بهش میگفتم. من حتی زمانی که دوست پسر داشتم هم این حس تنهایی باهام بود. کرک و پرش ریخته بود طفلک!

همین دیگه. خواستم در جریان تنهاییام باشین...

1209

| شنبه, ۶ آگوست ۲۰۲۲، ۰۷:۱۵ ب.ظ

شنبه، شش آگوست 2022، ساعت 7:09 عصر

 

دیروز پس از رفتن از اینجا چیکار کردم؟ رفتم پاپ کورن درست کنم که زدم یه ظرف ایکیا رو ناقص کردم. بدون هیچ شوخی و کاملا جدی جدی ظرف تو مایکروویو سوراخ شدfrown منم دوباره قابلمه برداشتم و توی اون پختم و حالام باید ظرف رو بندازم دور!

بعدش یه ساعتی با میم انلاین متلب خوندیم و تهش گفتم بریم قدم بزنیم که شاید یه ساعت تو صف بستنی موندیم. تا اومدم خونه ساعت ده و نیم بود و سریع دیگه جمع و جور کردم و خوابیدم.

امروز شنبه، صب ساعت 8 و نیم پاشدم. صبونه خوردم. نونی که خریدم خیلی بدمزست. اصلا دوستش ندارم. امیدوارم زود تموم بشه! الان به ذهنم زد که باهاش نون سیر درست کنم! شاید کردم! 

خلاصه امروز سر کار روز شلوغی بود. پنج ساعت سر پا بودم نان استاپ. بعدش رفتم کرم دور چشم ویشی خریدم. نمیدونم که مناسب من هست یا خیلی قویه. خلاصه که آف داشت و منم خریدمش. بعدش یه دئودورانت و یه مسواک و یه بیسکوییت دایجستیو شکلاتی هم خریدم و اومدم خونه قد فیل گرسنه بودم. شکر خدا ناهار داشتم و سریع ناهارمو خوردم ساعت شد 5. دیگه یه ساعت خوابیدم پاشدم بازم اینستا و نماز و زنگ زدم ع که بریم قدم بزنیم ولی در حال مکالمه بود. برم یه چایی بریزم بیام و یه چند خط مقاله بخونم.

این هفته پنجشنبه امتحان درسیه که تی ایش هستم و از ته قلب امیدوارم یه طوری بشه که من ورقه ها رو صحیح نکنم. چون به استادم گفتم که ساعت 1 اپویتمنت دارم. در واقع وقت مشاورمه. امیدوارم امیدوارم که خودش صحیح کنه و از من نخواد. خدایا قول میدم ترم دیگه بخونم درس رو crying

 

 

پ.ن.: نظر ناشناس داشتیم. هیچوقت فک نمیکردم که کسی وبلاگ من رو دنبال کنه و از اون مهمتر این که این زندگی شخمی من بخواد انگیزه زندگی کسی دیگر باشد! واقعا عجیب بود کامنتت.

هر چند که من قویا معتقدم زندگی من اگر از بیرون دل میبره از تو زهره! واقعا! اگر وبلاگ داری آدرست رو برام بذار! از تلاش دست نکش به هر حال تا هیچ وقت مدیون خودت نشی! موفق باشی ;) 

مرسی که میخونین منو ^_^

1208

| جمعه, ۵ آگوست ۲۰۲۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ

I will definitely find an on-campus job ... I will write it in here that I have found one!

1207

| جمعه, ۵ آگوست ۲۰۲۲، ۰۵:۱۸ ب.ظ

جمعه، 5 جولای 2022، ساعت 5:17 عصر

 

تصمیم گرفتم باز هم روزانه بنویسم تا شاید توی رودرواسی با خودم هم که شده کمی کار انجام بدم :|

واقعا انسان گشادی شده ام و از این موضوع رنج میبرم

حالا از همه این صحبتها که بگذریم، امروز قرار بود برای پاره ای از تعمیرات آب خونمون قطع بشه و از اونجایی که من هم لب داشتم، صبح زود پاشدم و نه از خونه زدم بیرون به سمت دانشگاه. این دوربین کوفتی هم هی به کامپیوتر وصل نمیشد و اعصاب برام نذاشته بود. هی آی پیش رو عوض میکردم و هی وصل نمیشد و قرار بود استادم بیاد. ولی ایمیل داد که قبل 11 نمیتونم اونجا باشم. منم هی با آی پی ور رفتم تا اینکه با 3 جواب داد و وصل شد. شد ساعت ده و اون پسره زاخاریlaugh با نمونه هامون اومد. ساعت 11 استاد اومد یه سر زد و منم داشتم کار میکردم. گفت به زودی یه مقاله میدیم و رفت. گفتم چشم عباس آقا!

ظهر نزدیکای ساعت دو دیگه تعطیل کردیم و رفتم بالا ناهارمو خوردم

همخونم مسج داد که آب وصل شد. منم راه افتادم اومدم خونه. تو راه یه لیتر کافی خریدم بی اغراق و همشو خوردم. 

اومدم خونه یه کم لش کردم، نمازمو خوندم و کلی توی اینستا وقتمو هدر دادم و الانم اومدم پای لپ تاپ. 

اینا رو بنویسم یه کوچولو مقاله قول میدم بخونم و بعدشم ساعت 6:30 قراره با میم آنلاین متلب بخونیم

شاید بعدش یه سر برم پیاده روی شایدم نه...

شام هم طبق معمول میخوام سیب زمینی پوره کنم 

این هفته سعی کردم به غدا خوردنم توجه کنم چون وزنم خیلی پایین اومده بود هفته پیش که خودم رو وزن کردم

این هفته میرم خونه عین و خودم رو دوباره وزن میکنم ایشالا که یکمی جون گرفته باشمcrying

فعلا همین. ببینیم تا شب چه میکنیم ^_^