آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۵۴ مطلب با موضوع «من و پایان نامه!» ثبت شده است

481

| چهارشنبه, ۹ می ۲۰۱۸، ۰۸:۲۹ ق.ظ

دیگه واقعا استاد یه ایطو چیزایی تو خودم دیده که میگه حل تمرینم میشی؟ ^_^ 

480

| دوشنبه, ۷ می ۲۰۱۸، ۰۳:۱۴ ب.ظ

*خیلی دوس دارم بدونم که آیا استاد رو من حسابی باز میکنه و راجع به من چجوری فکر میکنه که امروز بهم گفت کارگاه برگزار کنیم با تدریس من و حضور اساتید!! شاید من رو واقعا اکتیو میبینه در صورتی که به نظر خودم یه تفلون ماستم!


*خدا ازت نگذره مشاور اگه پول مقاله رو بریزم و نمره ندن بهم. وای که پنجشنبه آزمون دارم و فک میکردم هفته دیگس. نه که خیلیم خوندم من بی اثر :|

کنفرانس هم جمعه. بعد این استادم میگه حتما برو. شت. اگه سخنرانی نباشه که ملالی نیست. میرم. ولی باید پاور آماده کنم -_-


* از فردا قراره از سیستمای یونی استفاده کنم. سیستم من که با گازوییل کار میکنه و منبع تغذیه خودمم فقط برقه. یعنی هرجا پریز هست منم هستم. در غیر اینصورت شات دانم!


* سطح دغدغه در حد نبود بالش برای زیر شکم، بوی گند توالت و منتظر شدن واسه خالی شدن دسشویی و شام چی بخوریم ناهار چی بخوریم-_-


*واسه ناهار سوپ درس کرده. اونوق رفتم بکشم میگه گالینابلانکا ریختم توش. بپوکی ایشالا با این گندایی که میخوری. با اکراه یه ذره خوردم. از دانشگاه اومده بودم له له. نشون به اون نشون که کل سیستمم با عرق نعنا ریست فکتوری شد. شامم نخوردم ازش. نیمرو زدم. اونوقت حالا من گشنمه :(


*امشب لپ تاپ رو زود خاموش کردم و گفتم یه شب مث آدم بخوابم و صب پاشم. اینم از ساعت. عوضش دیشب فیلم دیدم. برو. ک. ل.ین


*دیروز با استاد راجع به تصمیمی که اخیرا گرفتم حرف زدم. یه کمی راهنماییم کرد. یه کمی راجع به شرایط فعلی و بعدیم غر زدم. بعدش گفت فعلا تمرکزتو بذار رو این دو تا کارات. اینا رو داشته باشی اون چیزی که میخوای هم اوکی میشه. اگرم احیانا اون موقع تصمیم دیگه ای گرفتی میتونی بگی میتونستم این کار رو بکنم اما خودم نخواستم. فک کنم منظورش این بود که اگه شوهر کردی تا اون موقع و ورق برگشت. خودمم گفتم آره اینطوری خیلی بهتره. در واقع حرف دلمو زد!

464

| پنجشنبه, ۱۵ مارس ۲۰۱۸، ۰۲:۳۶ ب.ظ

حال نوشتنم نمیاد

فقط خواستم یادم باشه که دیروز در راستای کارهای پایان نامه رفتم با یه آدم بسیار بسیار خفن حرف زدم. اصلا باورم نمیشه که اومد توی اتاقی که منتظرش بودیم و نشست و عملا یه نیمچه جلسه ای باهاش داشتم. با اینکه یه مقداری از لحاظ بحث علمی ای که داشتیم بهم ضدحال زد ولی واقعا باعث افتخاره که با یه همچین آدم بزرگی هم کلام شدم. اونم بحث علمی. اونم من!!!!! 

به استاد امروز گفتم خیلی خوشش اومد و دندون تیز کرد که از طریق دانشگاه یه کار تحقیقاتی باهاشون انجام بدیم. انشالله که بشه.

بعد جالبیش اینه که وقتی داشتم با استاد تلفنی حرف میزدم لهجش خیلی به چشمم میومد. وقتی که گفت بعد از عید یک روزی میام شهرتون با اون مرکز صحبت کنم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که با این لهجش من اینو به کی نشون بدم اه! واقعا نه به نژادپرستی و من چه آدمی هستم دیگه و این حرفا... حالا خوبه همش یه روز رفتم با آدمای خفن مفن دمخور شدما!

462

| پنجشنبه, ۱ مارس ۲۰۱۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ

عکس: wall.rangirangi.com
چقدر از این دانشگاه، از این شهر و آدماش متنفر بودم!
الان اما میگم اشتباه کردم که ترم پیش نموندم خوابگاه.

واقعا یه سیب چقدر چرخ میزنه تا میاد پایین!

یکشنبه یهویی تصمیم گرفتم برم یونی و یکمی به کارام سر و سامون بدم.

دوشنبه صب اول رفتم خوابگاه رو فیکس کردم و بعدش رفتم پیش استاد. یه سه چار ساعتی رو فایلم کار کردیم و خدا رو شکر جواب داد. 

استاد گفت خب دیگه برو دفاع کن.

یه مقداری کار داد بهم و رفتم خوابگاه انجام دادم باز.

فردایی یه کوچولو رفتم باز پیشش و راضی بود از کارم. دیگه کارایی که باید بکنم رو بهم گفت و اومدم خوابگاه.

با دوستیم رفتیم بیرون و آش خوردیم. یه کمی گشتیم و برگشتیم تا من وسایلمو جمع کنم و برگردم.

شب هم که ۱۲.۳۰ رسیدم خونه. 

از اون روز تصمیم گرفتم با برنامه ریزی پیش برم و تا بعد عید خدا بخواد کارم رو به جاهای خوبی برسونم. 

من میتونم :)

حالام یه جدول هفتگی درست کردم. تنها ایراد اینه که امروز پنجشنبس :))

البته دوشنبه امتحان دارم اونم باید بشینم بخونم آو کورس.

آها به آموزشگاه دورتره هم گفتم بعد از عید نیستم. هرچند بدک نبود اما درسم مهمتره.

دیروز داداشه میگفت isi بنویس برو. گفتم تو ساپورتم میکنی؟‌گفت آره. و البته میدونم که بخوام حتما میتونم روش حساب کنم.

پشتم بهش گرمه. خدایا سالمش دار.

فعلا باید ایرادات کارم رو بگیرم و یه مقاله برای کنفرانس تا فروردین بنویسم. نتیجه داوری مقاله اولی هم باید همین روزا بیاد.

البته استادم هم آدم ساپورتیو و خوبیه. فقط باید جلو چشمش باشم تا یادش باشه کمکم کنه.

دیگه خلاصه اینجوریا :)

خداوندا خیر پیش بیار 3>