آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

پنجشنبه، ۲۳ شهریور نود و شش

| شنبه, ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۷، ۰۳:۱۷ ب.ظ
سه شنبه گفت فردا همو ببینیم. گفتم نمیتونم. اگه میخوای بذار واسه پنجشنبه بعد کلاسم. گفت چارتایی بریم. گفتم هر کاری میکنی بکن. خلاصه پنجشنبه  روز خاطره انگیزی ساختیم. ناهار رفتیم یه رستوران شیک و کباب زدیم بر بدن. بعدش کلی چرخ چرخ کردیم و وقت گذرونیم تا جایی که مد نظرمون بود باز شه و بریم بازی. البته که برنامه ریزی نداشتیم و همش کجا بریم و چیکارکنیم بود. ولی به ما دو تا که تا حالا اینجور با هم تفریح نکرده بودیم خیلی خوش گذشت. یه جورایی تو خلسه رفته بودیم. شب هم ساعت فک کنم ده گذشته بود که رسیدیم خونه. روزهیجان انگیزی بود. یعتی لیاقتشو داره که با بیشترین جزییات ثبت بشه!

ـ۹۶/۱۰/۴ـ که نشد...
  • ۱۷/۰۹/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">