آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

812

| سه شنبه, ۱۸ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۰:۰۸ ق.ظ

از بچگی همیشه آرزو داشتم اون پشت رو ببینم، مخزن کتابخونه. برای من یه جای رویایی بود. همیشه واسم سوال بود چقدر بزرگه، چقدر کتاب توش هست، و راجع بهش خیال پردازی میکردم.
تا اینکه امروز خانم کتابدار بهم گفت بیا داخل. با اینکه خیلی از اون زمان گذشته ولی برام عجیب بود. من مکث کردم و نرفتم. دوباره گفت بیا. و رویای کودکی من تجسم واقعی پیدا کرد. البته از دیدن تعداد قفسه ها کمی جا خوردم. من در طول این سالها کتابخانه ها و کتابفروشی های بزرگ زیادی رو دیدم. با انواع و اقسام کتابها. اما مخزن این کتابخونه همیشه به نظرم یه جای شگفت انگیز بزرگ میومد. از دیدن کوچیکیش تعجب کردم. شاید باید همون موقع میدیدم. یا شاید میذاشتم همون تفکرات کودکیم به  جای خودش باقی بمونه. گاهی تصوراتمون از چیزی خیلی قشنگتر از واقعیته و این رو من امروز حس کردم.
ولی خب از لذت قدم زدن لابلای قفسه های کتابهای مختلف قدیمی و کمی هم جدید نمیشه گذشت.
۲۸ خرداد ۹۸

  • ۱۹/۰۶/۱۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">