آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۹۷۲

| دوشنبه, ۱۷ آگوست ۲۰۲۰، ۰۱:۳۰ ب.ظ

امروز صب دیر پاشدم. نزدیکای ۹. بنابراین فقط صبونه خوردم و رفتم مغازه

اونجا با پروژه مشغول شدم تا ظهر. یکی دو تا مشتری اومد و کلا کاسبی چندان جالب نبود

دیروز هم که برادر کاغذای منو از رو شیشه کنده بود. منم چیزی نگفتم. ولش کن. من که میدونم اینم حربشه برای اینکه عصرها برم مغازه. دیگه گفتم ولش... الان عملا مغازه برام سودی نداره. فقط به جای مامان میرم که اون نره کرونا بگیره :| همین... 

صب یه آقایی اون دست خیابون فوت کرد. یعنی از حال رفت و تا بردنش بیمارستان اونجا تموم کرد ظاهرا. خیلی غم انگیز بود‌. من زنگ زدم اورژانس و گفتن که تو راهن... 

بعد از ظهر کمی کتاب لغت خوندم. برین استورم درس ۴ رو رفتم روی چکنویس. چندتا ویس هلاک.و.یی گوش کردم. یه لویه برای خودم درست کردم. ریدینگ زدم. بعدشم همکلاسی پارتنر اومد و تا نزدیکای ۱۰.۳۰ کلاسمونو داشتیم. تقریبا دو ساعت‌، نزدیکای ۱۰،۱۱ تا سوال جواب دادیم. خوب بود. دیگه شام خوردم و یه نیم ساعت گوشی بازی و خوابم گرفت. الان میخوام بعد از آخرین چک بخوابم. پارتنر میگه خیلی سختکوش شدی ولی خودم همچین عقیده ای ندارم

دلم تنقلات سالم میخواد. اما خیلی گرونه و دلم نمیاد تنهایی بخرم و بخورم. هر چند آخرش همین کارو میکنم

 

  • ۲۰/۰۸/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">