آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1166

| سه شنبه, ۲۵ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۰:۰۵ ب.ظ

امروز همخونه جدید رو بردم دانشگاه کارتهاشو بگیره

بعدشم باهاش رفتم بانک مثل یک سخنگو و مترجم کمکش کردم

خیلی دعا به جونم کرد و خوشحال بود از این همراهیم

منم کلی حس خوب داشتم از این که کمکش کردم

البته یه 4-5 ساعتی از وقت شریفم رفت

اونم هی میگفت اصلا مث دهه هفتادیا نیستی

خیلی صبوری

اصلا غر نزدی

و از این چیزا :))))))))

نمیدونه از درون چه جونوریم :)))))))))

پریشب هم که رفتم واسه ع لیوان گرفتم

تو راهم به یه مردی کمک کردم. دستشو گرفتم تا از روی جوب آب بپره

اینم بهم حس خوب نوع دوستی داد

چقدر دنیا قشنگ میشه با این کارای کوچیک کوچیک

حالا مثلا من سهم کوچیکی تو قشنگ کردن جهان اطرافم داشتم 

شاید خیلی کوچیک به نظر بیان این کارا

ولی حال منو خیلی خوب کردن 

  • ۲۲/۰۱/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">