آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1217

| پنجشنبه, ۱۱ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

پنجشنبه، 11 آگوست، ساعت 21:45 

 

امروز صب ساعتم رو روی 7 و 7:15 گذاشته بودم. 7:15 پاشدم و صبونه اون گرانولای آشغالی با یه کم شیر خوردم. تخم مرغ پخته بودم اما میلم نکشید. یه موز هم انداختم تو کیفم و رفتم دانشگاه. غذاهام رو بردم آفیس و ده دقیقه به نه استاد ایمیل زد که ما تو کلاسیم بیا. منم بدیو بدیو رفتم... گفت رفته بودی آفیسم اشتباهی؟ گفتم نه منتظر بودم ساعت 9:50 بیام. بگو لال میشدی بگی تو راه بودم؟

 

خلاصه دو ساعت امتحان بود تا ساعت 11 و اون وسط بهم گفتش که برای تصحیح ورقه ها نیازت دارم. منم از اونجا که قرار بود برم رستوران گفتم 2:30 بیام اوکیه؟ گفتش اوکیه. خلاصه بعد از امتحان یه کوچولو از وضعیت کارا پرسید و بهم گفت اساینمنت آخری رو تا چهارشنبه بفرست برام که نمره ها رو بزنم. گفتم چشم. بعد بدو بدو رفتم سر کار با مترو. از 11:30 تا 1:45 اونجا بودم و هی سایت دانشگاه رو چک میکردم که اگه جوابا رو زد بیشتر بمونم سر کار. اما نزد. ولی خب دیده بودم که حل رو سر امتحان داشت آماده میکرد. الحمدلله این دفعه به من نگفت.

عملا از نه صبح تا ساعت 14 سر پا بودم نان استاپ و مشغول کار. یعنی 5 ساعت. دیگه رفتم دانشگاه و پنیک زده بودم با پسر هندی بغل دستیم یه کم تلاش کردیم که سوال حل کردنیش رو حل کنیم و البته خوب هم رسوندیم! بعدش دیگه رفتم و استاد نبود. ده دقیقه موندم نیومد. ایمیل زدم که کی میای و اومدم آفیس. دیدم گفت اومدم. باز رفتم بالا و شروع کردیم به تصحیح. از ساعت 3 تا ساعت 5 پیشش بودم و نمره ها رو شمردم و وارد کردم و دیگه اومدم پایین ناهار خوردم. ساعت 6 بود اومدم خونه. نمازمو خوندم و خوابیدم یه کوچولو و بعدش هم پاشدم تا همین الان وقت کشی کردم. الانم دمنوش رازیانمو بخورم نماز مغرب اینامو بخونم بشینم چند تا جمله انگیزشی بنویسم بچسبونم به دیوار اتاقم! بعدشم یه نگاهی به اساینمنت 4 بندازم. زنگ بزنم مامان اینا. دیشب اصلا تحویلشون نگرفتم! فردا صبحم میخوام ایشالا پنکیک درست کنم ^_^

آها اینم میخواستم بگم. فردا تولد ع هست و من نمیدونم براش کیک درست کنم یا نه. چون الان یک هفته بیشتره که برای من قیافه گرفته و باز نمیدونم چش شده. دیگه از دست رفتارش خسته شدم. اما از طرفی هم میگم من به عنوان دوست صمیمیش تنها کسی هستم که شاید بتونم با یه کیک یه ذره خوشحالش کنم. اگه میتونیم یه ذره حال هم رو خوب کنیم چرا پس از هم دریغ کنیم؟ اما خب نمیدونم آیا این کار من زیاده روی خواهد بود؟ شاید با فاصله گرفتن میخواد چیزی بگه که من نمیفهمم و حالم از این رفتارش بهم میخوره. و واقعا تصمیم جدی دارم که دیگه اصلا به پر و پاش نپیچم و اصلا سمتش نرم و به جز فردا که روز تولدشه، دیگه واقعا مثل قبل باهاش نمیشم. امیدوارم بتونم چند تا دوست درست حسابی که سرشون به تنشون بیارزه پیدا کنم. هر چند کم دیدم. ولی احتمالا باشن!

  • ۲۲/۰۸/۱۱

نظرات  (۳)

کیک درست کن، ولی بزن تو صورتش😁

پاسخ:
حیف زحمتم نیس؟ :))

خب زحمت زیاد نکش،یه چیزی سر هم کن😁

من بارها خاستم نظر بزارم ولی جای نظر دادن رو پیدا نمیکردم 

اون گوشه بالا خودشو قایم کرده بود خخ

اگه ع پسره براش کیک درست کن

اگه دختره صد درصد از رفتارش منظورش دوریه درست نکن خودتو سبک نکن

خیلی خوشحالم جای نظرو پیدا کردم 

موفق و سلامت باشی عزیزم

پاسخ:
منم خوشحالم که پیدا کردین :)))
ع که پسره و البته که من درست کردم کیک رو و پستش رو هم مینویسم امروز
خب اگه پسره چرا منظورش دوری نیست از این رفتار؟
شما هم موفق و سلامت باشین ^_^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">