آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1218

| شنبه, ۱۳ آگوست ۲۰۲۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ

شنبه، 13 آگوست، 00:14 بامداد

 

خب ظهر ناگهان تصمیم گرفتم که برم برای ع کادو بخرم. از اونجایی که سر کار بود، منم یه مال دیگه رو انتخاب کردم. و تازه تیرمم به خطا خورد. چون اون مغازه ای که قصد داشتم برم اصلا تو این یکی مال شعبه نداشت :))))

خلاصه دو تا مغازه رو رفتم و در کمال ناباوری در مغازه دومی یه تیشرت پسندیدم و خریدم براش. و البته از دوستش در ایران هم کمک گرفتم.  به این صورت که دو سه تا تیشرت هم برای خودم پسندیدم و رفتم اتاق پرو اینم پوشیدم و از اونجایی که هفته پیش بیرون بودیم سردم بود و پیراهن ع رو پوشیده بودم، این تیشرته هم همون سایز و اندازه ها بود و خریدمش.

حالا این وسط برای خودمم سه تا تیشرت و یه لگ هم خریدم! یعنی 45 برای خودم و سی برای اون جمعا امروز 75 تا خرج کردم. دیگه حداقل تا فردا خرج نمیکنم :|

عصری وسط خوندن متلب بهش مسج دادم که میای نیم ساعت دیگه بریم راه بریم؟ گفت سر کارم و 8 میام و چته؟ گفتم حالم بده. اینم نگران شد و زنگ پشت زنگ و منم چون محاسباتم اشتباه شده بود سریع پریدم کیکه رو بپزم و جوابشو ندادم. یه بار که جواب دادم گفت چی شده و ترسیدم و اینا گفتم هیچی نمیتونم حرف بزنم اومدی میگم بهت. دیگه دیدم زودتر از اون چیزی که قرار بود اومد و منم حالا کیکه مگه میپخت؟ 4 ساعت طول کشید. میخواستم دوش بگیرم که نشد. اومد دم در و من تند تند روی کیک شمع کذاشتم و یکم گینگیلی ریختم و سه تا بادکنک باد کرده بودم گره زدم به پایه ظرف کیک و بردم دم در و سورپزایزش کردم و کلی خوشحال شد. دیگه اومد بالا و نشستیم حرف زدن که گفت این چند روز مسافرت بودم و این حرفا. لباسشم پوشید اندازش بود. 

شب نزدیکای یازده رفت و منم نمازامو خوندم و دوش گرفتم و شام سیب زمینی و تخم مرغ پخته خوردم و خوابیدم که صب برم سر کار!

 

  • ۲۲/۰۸/۱۳

نظرات  (۱)

سلام

راستش از دیروز تا همین الان کل وبلاگتو خوندم و کلی حس خوب گرفتم

خیلی خیلی بهت افتخار میکنم و تحسین میکنمت

با همین فرمون جلو برو و شک نداشته باش که موفق میشی

سبک نوشتنتم خیلی دوست دارم😗

پاسخ:
وایی من طاقت این همه محبت رو ندارم. چشام قلبی قلبی میشه 😍😍😍😍😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">