آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1222

| دوشنبه, ۲۲ آگوست ۲۰۲۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

دوشنبه، 22 آگوست 2022، 18:10

 

خب پست قبلی رو ظاهرا سه شنبه شب نوشتم. از اون روز تا حالا انگاری هزار سال اتفاق افتاده! امروز دو وعده علاوه بر خواب دیشب خوابیدم تا کمی از خستگی آخر هفته ای که گذشت رو جبران کنه!

چهارشنبه صبح پاشدم برم دانشگاه که دیدم زرتی پ شدم. دیگه با همون حالم رفتم لب و دیتا جمع کردم تا ظهر و ظهر هم ع زنگ زد رفتم پیشش. البته یه کمی ناهار ماکارونی داشتم خورده بودم اما یه نصف ساندویچم با اون خوردم. گیر داد بهم که بیا فوتبال اما من حال نداشتم زیاد و عصر زود جمع کردم اومدم خونه. یه عدس پلوی سوسکی درست کردم که متاسفانه گازمون روانی بازی درآورد و تهش سوخت اما از روش برای اف برداشتم و باقیشم تو ظرف برای خودم.

شب اف اومد. براش چایی دم کردم بردم. رفتم کلیدشو بهش دادم و شب تا خوابیدم ساعت 3 صبح بود در واقع! صبح پنجشنبه رو یادم نیست. ولی عصرش باید میرفتم اولین روز ترینینگم تو کار جدید بود. ساعت 5 راه افتادم برم و به همخونم هم نگفتم. گفتم میرم بیرون.

رفتم اونجا و اول زیرزمینشو بهم نشون دادن. منم کیف و موبایل و همه چیزمو همونجا گذاشتم. یه زیرزمین مخووووف! 

شب اول گفتن میخوای میز بگیری؟ گفتم نه ممنون. خلاصه. همون وسط چرخ میزدم و ظرفا رو میبردم میاوردم و قاشق میپیچیدم و ازین کارای بیهوده. دیگه شب هم ساعت فکر کنم 10 و خورده بود گفتن برو. آقا رفتم گوشیمو از زیرزمین آوردم چشمتون روز بد نبینه دیدم یه خروار میس کال و مسج دارم. اول از همه جناب ع لست سین منو دیده بود و چون در جریان نبود که کجام مسج داده بود و جواب نداده بودم دیگه نگران شده بود و زنگ زده بود همخونم. اونم چون نمیدونست نگران شده بود. اف هم فک کرده بود نمیخوام کسی بدونه بهشون نگفته بود :)))))) بعد ازونور منیجر کار قبلیم گفته بود فردا بیا و چون جواب نداده بودم اونم نگران شده بود. چند بارم اون زنگ زده بود. دیگه خلاصه من تو راه فقط جواب اینا رو دادم و زنگ زدم بهشون تک تک و ع خونه اف بود گفتن بیا اینجا. منم رفتم تا 3 صبح دوباره اونجا بودیم. خسته و کوفته. 

جمعه صبح رفتم سر کار قبلی تا ظهر اونجا بودم و سریع اومدم خونه ناهار خوردم و پوشیدم رفتم سر کار جدید. اولین شب به شدت شلوغ بود و من ده تا میز داشتم و کلی تیپ گرفتم. البته یه میز همخونه دوستم بود و من تیپ نگرفتم ازشون. شب آخرین میزم دو تا دختره لش بودن که نمیرفتن و تا رفتن ساعت شد 12. اومدم خونه اف دوباره و میم اینجا بود. کمی گپ زدیم و 1 اومدم خونه خوابیدم که صبح دوباره برم سر کار.

شنبه صبح پاشدم دوش گرفتم و رفتم سر کار قبلی. بهشون هم بلخره گفتم که نمیخوام بیام دیگه. گفتم درسام زیاده و این چیزا. خیلی ناراحت شدن. خودمم که خررررر! داشت گریم میگرفت! اینقدر احساسی آخه؟ چه میدونم شایدم از علایم افسردگیه. بگذریم. ظهر اومدم یه نیم ساعت خوابیدم و باز پاشدم ناهار خوردم. یه موز و بستنی هم پشت سرش خوردم که جون بگیرم. واقعا مث آدم آهنی شده بودم. پ هم که بودم، بدتر!

بعد از ظهر رفتم سر کار مجدد و این بار خلوت تر بود. 5 تا میز داشتم. اما میزان تیپ مثل شب قبل بود. خدا رو شکر! خیلی وضعیت بهتره نسبت به جای قبلی! دیگه شب 12 اینا بود تیپم رو نقدی داد بهم و اومدم خونه. خیابون افتضاااااح بود. در وصف نگنجد. اومدم یه مشد پوتیتو درست کردم خوردم و خوابیدم ^_^ باز دوباره یکشنبه صب باید میرفتم سر کار :|

صبح هم قربونش بشم خیابونا بسته بود بخاطر یه ایونت ماراتن. منم ده دقیقه دیر رسیدم. حالا همه در خال دویدن منم نمیتونستم از خیابون رد بشم :))))

بلخره اون روز برگشتنی هم ناچار شدم دور شمسی قمری بزنم و با مترو برم دانشگاه از اونجا با باس بیام خونه. دیگه ناهارم واسه خودم ماهی درست کردم با برنج خوردم و کلا لش کردم. عصر با اف و س و ع رفتیم بیرون یه کمی نشستیم یه برگر خوردیم. و اومدیم خونه اف یه چایی زدیم و دیگه نخود نخود

امروز صبح اول هفته حالا مگه حال داشتم؟ خسته کوفته بی حااااال! داشتم میمردم. یه دور بعد از صبحانه و صحبت با بابا اینا خوابیدم. یه دورم بعد از صبحانه و یه دور بعد از ناهار خوابیدم :))

 

واقعا خسته و له شدم این آخر هفته!

 دیگه همین! فعلا برم یه پیتزا بزنم بر بدن تا بعدا!

  • ۲۲/۰۸/۲۲

نظرات  (۱)

ای بابا،باس چیه دیگه

اتوبوس😁

پاسخ:
شما خستگی ما رو به بزرگواری خودتون ببخشین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">