آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1302

| يكشنبه, ۲۶ فوریه ۲۰۲۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ

شنبه، ۲۵ فوریه ۲۰۲۳، ۲۳:۴۸

 

امروز ابسترکت، کانکلوژن، بیشتر متودز و اپلیکیشنهای روش ارایه شده در مقاله رو خوندم. فردا تمومش میکنم. 

ساعت پنج رفتم سر کار و تا ده یه ثانیه هم ننشستم. یه ریز راه رفتم و کار کردم. خدا رو شکر شب پربرکتی بود

یکی از مشتریا، البته خانوم که همراه آقاشون بود، باهام حرف زد و گفت چشمات رو دوست دارم. من باااال ^_^
بعد دیگه کمی بیشتر حرف زد که اهل کجایی و چیکار میکنی و این حرفا

خلاصه که ریمل چیز خیلی خوبیه و همیشه سعی کنین حال خوب به مردم بدین با تعریفاتون

منم تلاش میکنم از زیباییا تعریف کنم. چرا که نه؟ وقتی مفت و مجانی میشه یه حال خوب به بقیه داد، چرا تعریف نکنیم از هم؟

یه میز داشتم که خانومه به پیاز آلرژی داشت. امشبم سووووووو. پ....ر کریزی بود. گفتن هیچ تغییری قبول نکنید. گفت پیاز نباشه تو غذام گفتم اوکی. اومدم دیدم رو غذای اصلی یکم پیازه تا ظرف رو بردم بگم که چیه شروع کرد عطسه کردن! مگه ول میکرد

گفت آلرژی دارم و اینا فک کردم الکی میگه. خلاصه بردم همه چیزشو سریع عوض کردن و براش بردم. یعنی میخوام بگم این داستان آلرژی کاناداییا هم مثنوی هفتاد منه!

آخر شب هم رفتم طبقه پایین که فوق کریزی بود دستگاه پوزامون رو ببندم که یه آقایی هی لبخند زد بهم. هی من لبخند زدم هی اون. خلاصه من منتظر بچه ها بودم رفتم اونور میزشون وایسادم و یهو دیدم اومد پیشم گفت من هی بهت لبخند میزنم حس میکنم چهرت آشناست و یه جایی دیدمت. من چی بگم خوبه؟ گفتم how come?

خدایا هنوزم نمیدونم چی باید میگفتم :))))

خلاصه اسممو پرسید و اسمشو گفت و باهام دست داد و رفت نشست. منم برگشتنی بهش دست تکون دادم و بای گفتم. همین :)))))) نکشیمون معاشرتتتتتتتی

خخخخخخ

دیگه برگشتنی رفتم رستوران کنار رستورانمون و برگر خوردم. همکار چینیم هم گفتم اومد و براش وینگ سفارش دادم 

و پول غذاهامون رو هم من دادم و اون تیپ داد. در واقع به جبران شب تولدم شام تولدش رو خواستم بدم. من چهل دادم و اونم کلی سکه داد. برگشتنی با فوردش بهم راید داد تا دم خونه و وقتی رسیدیم وسط خیابون نگه داشت و گفت گودبای مای فرند، اینقدر خندیدم غش کردم. یهو وسط خیابون آخه؟ :)))))

الان دیگه از دوازده گذشته. مسواک زدم. آرایش پاک کردم و تو تختم. یکمی تو اینستا بچرخم و بخوابم

فردا ایشالا اول مقاله رو تموم کنم و بعدش برم جیم ^_^
گود لاک تو می، آی لاو مای سلف، آی مین عه لات تو می :))) کیسسسسسسسس

  • ۲۳/۰۲/۲۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">