آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1489 جنگ چهره زنانه ندارد + تاکسیک بازی ^_^

| يكشنبه, ۱۴ آوریل ۲۰۲۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

امروز ظهر سر کار بودم که اخبار رو شنیدم

در واقع نون مسج داد که خوندی چی شد؟ و من یهو بدنم سست شد. مو به تن سیخ شد و اشکام اومد. تمام بدنم لرزید. اما چکار میتونستم بکنم؟

بعد از سر کار همونجور گوشی به دست رفتم رستوران ایرانی ناهار بخورم. حال نداشتم غذا بپزم. اونجا هم یه قاشق غذا میذاشتم دهنم و دو تا با آقای صاحب رستوران تحلیل مسائل خاورمیانه داشتیم

دیگه اومدم خونه و دیدم نخیر. این موشکا خیال رسیدن ندارن. و این گزارش لحظه به لحظشون هم یه کمی عجیب بود. یه کمی خیالم راحت تر شد. دیگه یه چرتی خوابیدم و پاشدم چای دم کردم.

یخچال رو تمیز کردم. جامیوه ای و طبقات رو تمیز و مرتب کردم

بعدش سینک آشپزخونه رو شستم. بعدش رفتم دستشویی رو شستم و جارو زدم. سینک دستشویی رو هم شستم و یکمی آب چکید روم. گفتم برم پاهامو بشورم دیگه یهو تبدیلش کردم به دوش. 

اومدم بیرون چایمو با توت خوردم.

چون که دیروز شروع کردیم به رژیم قند با نون. البته دیروز اسکی رفتم و امروز در واقع روز اولم بود. اما بهش نگفتم.

بله بعد از چای رفتم طبقم توی انباری رو هم تمیز کردم. بعد یه مقداری آلبالو و اخته پیدا کردم که آوردم تو تخت و کلیییی خوردم ^_^

بعدش دیگه بابا مسج داد و بهش زنگ زدم و یکمی باهاشون حرف زدم. در همون حین کشوها و کلا اتاقمو کمی مرتب کردم. کمی گردگیری از میز و دراور. چقدر کار کردم ماشالا بهم.

صبح یه چیزی دارم نمیدونم اسمش چیه ولی پیاز خشکه اما پودری نیست. flakes میگن بهش؟ نمیدونم. اونو برداشتم آسیابش کردم تبدیل کردم به پودر پیاز و مرغامو توی کلی زعفرون و روغن زیتون و ادویه و برگ بو خوابوندم. میخواستم اومدم خونه بپزم اما دیگه سیر بودم. فردا میپزمش.

دیروز که جمعه باشه، صب نزدیکای 11 اینا بود رفتم دانشگاه. جولی که دختر لاتین (از گروه ر اینا) توی آفیسه رو تو راهرو دیدم و بهم گفت فلانجا دونات میدن. میخوای بیای باهامون؟ با اینکه کار داشتم اما میخواستم معاشرت کنم گفتم میام. دیگه رفتیم و یه مقداری همینجوری حرف زدیم و دونات گرفتیم و پاپ کورن. آخرش دونات رو دادم بهش که بده به دوستاش. گفتم من رژیم قند دارم. قبلشم تازه یه گوشه دیگه دانشگاه قهوه و پنکیک و سوسیس میدادن. اونجام فقط قهوه گرفتم. دیروز روز اکرام ایتام بود انگاری:))

یعنی روز اول رژیم ما کم مونده بود رو سرمون نقل و نبات بپاشن. 

عرض میکردم خدمتتون... ظهر رفتم پیش استاد. بعدش رفتم پیش ع  و کلی نشستیم به حرف زدن. دوست هندیش هم بود. 

بعد دیگه برگشتم آفیسم و ناهارمو ساعت 6 اینا بود خوردم. رفتم ظرف مرفامو شستم و اومدم بیام آفیس که باز ر رو دیدم دم در. داشت با یکی از دانشجوهاشون حرف میزد. موهاشم تازه کوتاه کرده بود عن. منم اصلا نگاهش نکردم و قیافه جدی به خودم گرفتم. اینام خودشونو از جلو در کشیدن کنار و من رفتم تو آفیس. یکمی موند و حرفش تموم شد رفت خونه. کوله به دوش بدبخت. منم البته یه ربع بعدش رفتم چون با دوست جدیدم قرار داشتم

اسم دوست لاتین جدیدی که پیدا کردم رو میخوام بذارم فرشته. شبیه اسم اصلیشه. مخفف صداش میزنیم فری. فری دختره و همسن منه. من یه چندماهی بزرگترم البته

دیروز با فری رفتیم قدم زدیم و کلی حرف زدیم و بستنی هم گرفتیم. از ساعت 7 تا 10 شب در حال راه رفتن و یه بندددد حرف زدن بودیم

خیلی به نظرم شخصیتش شبیه منه و با هم خیلی احساس نزدیکی میکنیم.

رفتیم دالاراما و گروسری و فروشگاه نزدیک خونه و هی به هم میگفتیم نباید چیزی بخریم امروز و کلی میخندیدیم.

وسطای راه حرف دوباره به روابط سمیمون رسید و من دیگه یه سرنخ گنده بهش دادم و اونم سریع اسم ر رو گفت و من گفتم خودشه. کلی خندید و گفت بابا اون که خیلی Wired هست. گفتم میدونم. حالا جالب اینجا که گفت یکی دو سال پیش توی بامبل دیده بودمش و ما همو لایک کردیم اما همون اول کاری منو گوست کرد. گفتم پس ید طولایی داره در امر خطیر گوست کردن.

نمیدونم رفتار فری طوری بود که انگاری این خیلی شوته و اصلا انتظار نداشت من اینهمه مدت از این حرف زده باشم

البته یه کمی بعد خودش هم اسم پسر ایرانی ای که درگیرش بود رو گفت و من دهنم باز مونده بود و فری از قیافه من کلی خندید. گفت آسمان باید خودتو میدیدی چه شکلی بودی با دهن باز :)))))

 

دلیل باز موندن دهنم هم دقیقا این بود که ع بهم گفته بود یبار تو تابستون این پسره رو دیده دم خونه الف اینا که داشته یه دختری رو میبوسیده و این پسره هم کلا اینقدر قیافش بچه مثبته که به زور با هم سلام علیک داریم ماها. اما خب بهش نمیخورد اصلا تاکسیک باشه و با رفتاراش کلی فری رو اذیت کرده :| یعنی از مریم مقدس انتظار داریم اما از این پسره نه :o

 

فری کلی ادای ر رو درآورد و با هم خندیدیم. ادای حرف زدنش و سر تکون دادنش. بعد گفت آخه دختر این اصن حرف نمیزنه. چجوری؟ گفت داشتم باهاش یبار حرف میزدم یهو گفت اوکی بای و رفت. گفتم میدونم. به من داری میگی؟ من با سرنگ ازش حرف میکشیدم. خودمم که کم حرفم ببین دیگه من چی کشیدم. میدونم قرار بود تاکسیک نباشم اما مگه میشه دو تا دختر که یه پسر روشون اپروچ کرده با هم باشن و یه خورده تاکسیک نشن؟ خب حقشه این

خلاصه که این از اوضاع ما

دیگه کلی هم غیبت کردیم. چون یه سری آدمای لاتین و ایرانی رو جفتمون میشناختیم و هی در موردشون حرف زدیم. کلی خندیدیم

فری گفت که از ر فاصله میگیره بخاطر اینکه دوستاش آدمای خوبی نیستن و سعی میکنه تو جمعهاشون نباشه

من همیشه فری رو میدیدم و فک میکردم چقدر با همه راحته اما حالا که باهاش دوست شدم میبینم چقدر خط قرمزای خودشو داره و با هرکسی نمیره نمیاد. یعنی آدم زیاد میشناسه اما طبق گفته خودش با هرکی صمیمی نمیشه

البته یه کم برام عجیبه که با من چقدر صمیمی شده. اما خب شاید باهام احساس نزدیکی میکنه

دیشب یه جا داشت در مورد اون پسره خودش حرف میزد چشاش اشکی شد و کلی دلم سوخت. هی میگفتم آخه ماها چرا اینطوری هستیم آخه. هی میگفتیم چقدر بی عقلیم ما....

بگذریم. دیگه چی؟

آقای مو قشنگ هم دیروز پریروزا مسج داد که واااای فک کردم بلاکم کردی. مسجام بهت نمیومد. اسکرین شات هم فرستاد از مسجی که سند نشده بود. به شوخی گفتم نه تازه آنبلاکت کردم. خلاصه میخواست شنبه ببردم آرت گالری و موزه و اینجور جاها که گفتم شرمنده نمیتونم. گفت امیدوارم همه چی اوکی باشه که گفتم اوکیه فقط سر کارم این ویکند و نمیتونم

گفتش که خب خدا رو شکر که سر کاری و این که نمیای به خاطر این نیست که نمیخوای با من وقت بگذرونی. مرد حساااااب! آیا این آدم کرینج است؟ آویزان و ول نکن است؟ خب چرا اینقدر اشتیاق نشون میده به کسی که فقط یه بار دیده و تازه طرف همش شنونده بوده نه گوینده. یعنی در واقع در مورد من چیز خاصی نمیدونه. نمیدونم. در طول هفته هم مسج میداد و ویدیوی هایکینگاشو برام میفرستاد. میگفتم حدایا کلیک کنم روش؟ نکنم؟ چه کنم؟ ولی خب نگاه کردم و از دیدن یکیش واقعا تپش قلب گرفتم و فوبیای ارتفاعم عود کرد. من عمرا همچون جاهای خطرناکی برم. یعنی میخوام بگم اصلا نقطه مشترکی فک نکنم داشته باشیم. ولی نمیدونم چجوری بشه. یعنی من کلا ول دادم همه چی با جریان خودش پیش بره

چقدر پرحرفی کردم. فک کنم فعلا همینا دیگه! فردا بعد از ظهر سرکارم و باید در کمتر از دو هفته دیگه یه مقاله 2 صفحه ای برای کنفرانس ماه بعد بنویسم. چقدرم که من از نوشتن بدم میاد :| از همون ریزالتای کج و کوله استادم که هیچی هم ازش سر درنمیارم

استادم گفت تابستون برای ta گرفتمت و من خیلی غمگین شدم. من تی ای آزمایشگاه خودمو دوس داشتم :((((( خیلی غمگین شدم خیلی :(

  • ۲۴/۰۴/۱۴

نظرات  (۲)

چه کیفی میده وقتی دو تا دختر پشت سر دو تا پسر که میشناسند حررررررررف میزنند:))) خیلی حاااااااال کردی خخخ 

نگفتی چرا از اسم اون پسر ایرانی فکت افتاد؟ درباره ی اون هم برامون مینوشتی:) 

بنظرم اینطوری حرف زدن با فری خیلی کمک میکنه حالت بهتر باشه. 

در مورد مو قشنگ، ببین اگر فاان هست و باهاش بهت خوش میگذره سخت نگیر.  

پاسخ:
آره. راستش میدونی چرا هی عذاب وجدان میگیرم؟ انگار هنور میخوام پای حرفی که به ر زدم بمونم که من تاکسیک نیستم. هی بهم میگفت تو تاکسیکی و من میگفتم نیستم. به خودم قول داده بودم که بعد این ماجراها به هیشکی هیچی در موردش نگم. یعنی به جامعه بین الملل :)) وگرنه دوستای ایرانیم که همه چیو میدونن با رسم شکل :)))) 

زری جون دلیل باز موندن فکم رو با فونت سبززز اضافه کردم برات ^_^ ناچار نشی دوباره بخونیش

آره حرف زدن با فری بهم کمک میکنه. فقط اینکه من تراست ایشو دارم هی میگم نکنه درد دل کردن باهاش به ضررم تموم بشه یه وقت

هنوز از موقشنگ شناختی ندارم و خب زمان میبره حداقل دو سه جلسه دیگه. اما احتمالا میرم. و سعی میکنم سخت نگیرم. شاید از اینم یه تجربه ای اندوختم :)) این کوله‌ی منه رِ بدین پر کنم :))

دخترم خب چرا فکر میکنی خوشش نیومده یا آویزونه؟ ببین خیلی طبیعیه به نظرم تو حرفاش رو گوش دادی و اینکه شنونده خوبی برای حرفاش بودی میتونه دلیل کافی برای تلاشش و ادامه رابطه باشه

در واقع به نظرم وقتی کم حرف میزنی و میذاری اون طرف خوب و کامل حرفایی که داره رو بزنه(مخصوصا وقتی آدم پرحرفیه) بهش اجازه دادی عاشقت شه:)))

پاسخ:
نمیدونم واقعا.. شاید مکانیزم دفاعی انکار دارم برای مراقبلت از خود در مقابل تجربه بدی که از اعتماد کردن به دست آوردم؟
عاشق که حالا نه. ولی بازم من شروع کردم. نمیدونم اینا دیت حساب بشه یا نه :))) فعلا همین میبینیم همو و حرف میزنیم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">