آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1490 تراپی امروز+ پروانگی

| دوشنبه, ۱۵ آوریل ۲۰۲۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

امروز صب با تراپیستم حرف زدم. چون که 8:30 صبح بود موندم از خونه. حال نداشتم برم از دانشگاه از کله سحر

 

دیشبم تا ساعت 10 سر کار بودم. ساعت 8 یه میز 10 نفره رزرو داشتیم که زنه بهم نگفته بود. در واقع 7:40 بهم گفتن. اونم یهو شد 16 نفر. از استرس داشتم میمردم اما خب منج کردم. اولا میز 4 نفره هم برام زیاد بود. اما خب حالا تنهایی 16 نفر رو سرو میکنم. بله 

دیروز یه اردر نامبر اوبر اشتباه نوشته بودم که منیجره کلی غر زد. منم دایورت کردم به تخم مرغای نداشته توی یخچالم :) خب چیکار کنم پیش میاد دیگه حالا

 

بگذریم. خلاصه کنم که تراپیست خیلی راضی و خشنود بود. خودم هم همینطور. حالم خیلی بهتره

انگاری از جمعه که فری بهم گفت ر خیلی داغونه و wierd هست آبی بر آتش دردهایم ریخته باشه. به قول تراپیستم اگه هزار نفر هم بهم میگفتن برام قبولش اینقدر راحت نبود که حالا که فری که اونو میشناخت این حرف رو زد و بهم فهموند که ایراد از من نیست. ایندفعه دیدمش حتما بهش میگم. که چه لطف بزرگی بهم کرد که جمله ای رو که نیاااااز شدیدی داشتم بشنوم رو بهم گفت. دیشب بهش مسج دادم و گفتم خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم و حرف زدن با تو بهم خیلی کمک میکنه. اونم کلی ازین حرفا بهم زد. اینم بگم که اوندفعه در مورد اینکه گرایش به جنس موافق نداریم گفتیم و خیالم راحته که Safe هست :))) والا گفتم الان از اینم شانس نداریم یه دختر عاشقمون نشه این وسط. واسه همین واسم اوکی بود که این حرفا رو بهش بزنم. چون میدونم اون مستقیمه و منم بهش گفتم که مستقیمم :)))

 

به تراپیست گفتم عذاب وجدان دارم و احساس کمی سمی بودن میکنم که اسم ر رو به فری گفتم. اما از طرفی هم به نظرم باید این آدمای اشتباه رو به بقیه بشناسونیم و رازدارشون نشیم. مثال هم مورد اخیر پا.ر..سا پ.ی.ر...وز...فر رو گفتم. گفت درسته. تو نیومدی از رازهای شخصی زندگی طرف بگی، "حواسم باشه که بیش از پیش نرم و هرچی تا حالا گفتم به نظرم کافیه"، بله. بد نیست در مورد کسی که رفتار اشتباهی داشته و بی دلیل و منطق گذاشته و رفته با یه دوست حرف بزنی.

 

گفتم نمیدونم چرا از این آدم با این ابراز احساس و محبت قطره چکونیش خوشم اومده؟ گفت اتفاقا مدل محبت کردنش قطع و وصلی بوده نه قطره چکونی. در واقع وقتی بود خوب بود و دلنشین و شیرین بود باهات. اما وقتی نبود نبود. غیبش میزد. گفت به نظرم هر کس دیگه ای هم جای تو بود توی یه مقطعی بهش دل میبست و اینطور میشد. خودتو سرزنش نکن. راست میگه

 

دیگه تراپیست چی گفت؟ گفتش که هرچند پایان این ماجرا برات خوب نبود، نمیگم 100% عالی اما درست پیش رفتی توی این مسیر و ازش درسهای فراوانی گرفتیم. ابراز احساسات را یاد گرفتیم. openness را تمرین کردیم. اعتماد کردن و صبر را، مرز کشیدن برای حفظ خود. دوست جدید پیدا کردن. توی جمعهای جدید و دیت رفتن و از همه مهم تر اینکه اگر اتفاقی میفته اول از همه دنبال ایراد توی خودم نگردم. درسته ممکنه ایرادی به من هم وارد باشه اما من سرمنشا همه مشکلات جهان هستی نیستم :) خلاصه که انگاری من از پیله در اومدم و پروانه شدم. این حسیه که خودم به خودم دارم ^_^

 

امروز خونم. دو تا بسته گوشت گذاشتم بادمجان شکم پر درست کنم. مایه ماکارونی و دلمه. عدس و برنج هم آب گذاشتم که یه چیزی مث آش عدس با کشک بذارم عشق کنم تا آخر هفته هر روز باید برم دانشگاه و کار کار کار :)

 

پی‌نوشت: الان ساعت 8 شب هست و من امروز چیکار کردم؟

یه قیمه پختم برای نمیدونم کی. یه بادمجون شکم پر درست کردم که اینقدر گنده بود شد دوتا وعده :| 

یه آش عدس بار گذاشتم برای شبهام

رفتم یک ساعت خرید مایحتاجی همچون ماست و تخم مرغ و این چیزا کردم

یکمی ورزش شکم کردم در حد نیم ساعت

میوه خوردم

الانم به موهام رزماری زدم نشستم یه کم دیگه برم حموم

آیا من لایق دمپایی ابری خیس نیستم؟ 

کی باید تا جمعه بعدی مقاله بنویسه؟ عمه من؟ برم به ویس استادم حداقل گوش بدم.

  • ۲۴/۰۴/۱۵

نظرات  (۴)

خوشحالم صحبت با تراپیست خوب بوده

به تشخیص شک نکن.معلومه که اشکال از تو نبود

دختر چقدر تو هنرمندی بادمجون شکم پر رو میگم

کی میای ایران؟(نمی دونم چرا ذوق می کنم بیای و عزیزانت رو ببینی)

پاسخ:
آره در واقع الکی پول دادم امروز. خودمم بلد بودم اینا رو :))
:* آدمه دیگه. یه وقتا میزنه به سرش که نکنه من کم بودم 🙄
مرسی خجالتم نده که ^_^
نمیدونم با این اوصاف. ببینیم وضع ایران چطور میشه و کارام به کجا میرسه (چون که دلت مهربونه 🤍)

من داستان شما و ر رو کامل نتونستم دنبال کنم که ببینم چه اتفاقی افتاده ولی اینکه آدم بتونه از مشکلات و اتفاق‌های ناخوشایندی که براش توی این مسیر میفته،  برای خودش یه‌ پیله بسازه و مثل یه پروانه ازش خارج بشه واقعا به نظرم قابل تحسینه و جای تبریک داره :)

پاسخ:
نمیدونم از کجا همراه ما بودی، اما ر آدمی بود که حدود 6 ماه به صورت دوره ای توی زندگی من میومد و میرفت و دیت میکردیم و یه روزی این ماجرا در اوج خودش به پایان رسید و هیچکس هم نفهمید چرا
تو این مدت من خیلی غصه خوردم و ناراحتی کشیدم و پر از چرا بودم. اما خب کم کم ازش گذر کردم :)
ممنونم ^_^

خب من هم موافقم در مورد ر دیگه تا همینجا کافیه:) 

پروانگی! چه حس خوبی داره! گوارای وجودت! 

 

پاسخ:
از همه سروران عزیزی که تا اینجای کار همراه من و چس ناله هام بودن ممنونم. بالاخص شما!
خیلی ناله کردم اما واقعا مستاصل بودم یه روزایی.
مرسی زری جونم ماچ به کله شما :*

نه عزیزم تو هر وقت خواستی باز هم بیا از ر بد بگو:)) منظورم این بود دیگه انشالله ذهن و روانت دیگه کامل حذفش کنه:) 

مااااااچ بک به شما:*)

پاسخ:
فک کنم دیگه بسه بدگویی :)))) ایشالا ایشالا مرسی زری جونم ❤

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">