آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

jome

| شنبه, ۲۱ می ۲۰۱۶، ۰۴:۰۲ ق.ظ

جمعه صب دیر پاشدم. چون شب شام نخورده بودم سریع چایی ریختم و خواهر و ییل هم پاشدن و چندتا بلدرچین گذاشتم بپزه و یه صبونه مفصل زدیم. بعدش با زنداداش رفتم آرایشگاه جلوی موهاشو کوتاه کنه. بارونم می‌بارید. ظهر اومدیم خونه گرسنمون بود و دو و خورده ناهار خوردیم و ساعت سه ییل رو برداشتم بریم سینما. ابدو یک روز عالی بود. حاضرم دوباره برم. مخصوصا بازیشون خیلی خوب بود. آخراش یه جا گریه هم کردم. البته وسط فیلم نزدیک بود پخش زمین شم. آخه صندلی زپرتی برعکس چرخید و تا مرز افتادن رفتم. پنج برگشتیم خونه و بارونم می‌بارید. یه چایی با کیک زدیم و دایی اومد. خواهر نی نی رو سپرد به من تا ورزش کنه که وسطاش همساده اومد. مام رفتیم اتاق من. بعدش دایی بزرگه اینا اومدن و کوچیکه اینا رفتن و خوشبختانه همساده هم پاشد بره که بعدش بزرگه اینا هم زود رفتن. برادراینا هم رفتن محل خانومش. شب ماها بودیم فقط و اتفاق خاصی هم نیفتاد. خیلی خسته بودم تا شیش نتونستم خوب بخوابم. شیش پاشدم آروغ گرفتم وبعدش خوابیدم تاااااا دوازده. بعد رفتم مغازه و یکمی کار کردم و درخواست کارمو برای جایی که کارآموزی بودم فکس کردم.اومدنی چندتا بستنی خریدم و اومدیم خونه با خواهر و نی نی گولی...

  • ۱۶/۰۵/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">