آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۸ مطلب در مارس ۲۰۱۸ ثبت شده است

469

| شنبه, ۳۱ مارس ۲۰۱۸، ۰۲:۱۳ ب.ظ

دوباره یکی از باگ‌های خلقتم گل کرد و در حال گذران عمر به شیوه الواتی و یللی تللی هستم :|

متنفرم وقتی اینجوری می‌شم اما خیلی اینجوری می‌شم.

جوری که هیچ کار مفیدی ازم برنمیاد.

تنها فایده‌ای که دارم این روزا خوندن کتاب غیر درسی‌ایه که شروع کردم :|

حداقل بدبخت برای آزمونت بخون :|

یا اصلا هیچ ایده‌ای از اینکه چه کارایی باید بکنم هم ندارم.

ایشششششش

:‌|‌ :| :| :|

468

| دوشنبه, ۲۶ مارس ۲۰۱۸، ۰۳:۰۸ ب.ظ

امروز جوگیر شدم. رفتم کتابفروشی و تا تونستم کتاب خریدم. علاوه بر کد ملی خودم از کد ملی بابا هم استفاده کردم. یک سری کتابهای آزمونم بود و چهارتا کتابم اضافه بر سازمان واسه خودم خریدم. با اینکه چوب خطام پر شده. اما چه کنم. پریشب جای خالی سلوچ رو شروع کردم و حدود چهل صفحه ای خوندم. عزمم رو جزم کردم که تا قبل از نمایشگاه کتاب تمومش کنم و الحمدلله شروعش که کردم. میخوام حرف اون پسره که گفت پارسال خریدم و تا امسال هنوز نخوندمش راست نشه. 

امروز وقتی لای قفسه های کتابا چرخ میزدم واقعا زمان متوقف شده بود. هیچی اندازه چرخیدن تو کتابفروشی و نوشت افزارفروشی نمیتونه من رو از زمان و مکان خارج کنه. واقعا من امروز نفهمیدم کی یک ساعت شد. کلی کتابا رو زیر و رو کردم:)

امیدوارم امسال جوری شه که کتاب نخونده تو کتابخونم نمونه.

امیدوارم ازفردا از این حالت تن لش خارج شم و واقعا تن به کارام بدم. 

هنوز نمیدونم باید به استادم پیام تبریک سال نو میدادم؟ ولش کن بابا. به قول خودش اصلا یادش نمیمونه. واللللللا

سالی که گذشت...

| دوشنبه, ۱۹ مارس ۲۰۱۸، ۱۰:۵۲ ق.ظ

خب! سال ۹۶ رو تو یه سفری که فکرشم نمیکردم تحویل کردم. دارم دونه دونه به آرشیو برمیگردم تا ببینم حال و روز هر ماهم چه بوده. اون جور که بوش میاد انگار از همون فروردین به پوچی رسیده بودم و یه فکرایی به سرم زده بود. 

نمیدونم چرا همش ذهنم میره به سمت بررسی از لحاظ رابطه عاطفی تو سالی که گذشت. اشکال نداره. از اردیبهشتم بخوام بگم باز یه دعوای شدیدی اتفاق افتاده بود و رابطمون خراب تر شده بود. تو این مدت من خیلی تو جاده بودم و همش تو راه بودم در واقع.

توی خرداد باز بهش امید داشتم. اما باز هم حداقل یه دعوای سخت داشتیم. خردادماه برای من انگار یه جرقه هایی روشن شد. یه کمی شروع کردم با خودم فکر کردن... اینکه از زندگی چی میخوام و چی باید بشه

راجع به تیرماه چیزی یادم نمیاد. ولی چندتا کتاب خوندم. با اینکه فصل امتحانام بود یادمه یه کتاب تو فرجه بین دو تا امتحانم خوندم!!

مردادماه و باز هم من و باز هم یاس فلسفی!
توی شهریور انصافا انگاری یکمی با هم خوب بودیم.

از مهرماه پرمشغله شدم. همزمان کار کردن رو تو دو جا شروع کردم و پروپوزالم رو هم به یه جاهایی رسوندم. 

دیگه فکر میکنم از اواخر آبان بود که عمیقا از بودن توی این رابطه خسته شدم و پا پس کشیدم. 

نمیدونم...



سال نود و هفت سال بیست و هفت سالگیمه. هر چند که من خودم رو بیست و هفت ساله نمیبینم هنوز!

تو سال جدید حتما از پایان نامم دفاع میکنم.

سعی میکنم حتما تو آزمون نظام قبول بشم.

برای دکترا تصمیم بگیرم.

تو رشته خودم با سواد بشم.

زبانم رو تقویت کنم.

واسه زندگیم تصمیم درست بگیرم.

کلی مقاله بدم.

کتاب بیشتر و بیشتر بخونم.

بیشتر مراقب حرف زدنم باشم.

یه آدم های کلاس بشم.

خدا رو چه دیدی، شایدم تصمیم گرفتم از اینجا برم یه جای بهتر...

امیدوارم هر چی هست خوب و خیر و سلامتی باشه توش :)

466

| يكشنبه, ۱۸ مارس ۲۰۱۸، ۱۲:۰۱ ب.ظ

از شدت سبکبالی من همین بس که از وقتی استاد گفت فکرتو خراب نکن پاشدم به رقص و پایکوبی پرداختم و بعدش یه خط چشم مشتی کشیدم و ریلکس کردم و بیرون رفتم و امشبم میخوام کیفه رو بلخره تمومش کنم.^_^

465

| يكشنبه, ۱۸ مارس ۲۰۱۸، ۰۳:۰۳ ق.ظ

یعنی واسه آدرس داشتم میزدم اردیبهشت ۹۶.

آقا من بگم گ. خوردم واسه اومدنم به ارشد بس هس؟؟؟ آخه این کارا چیه که مجبورم انجام بدم؟

من خاک بر سر الان عکسهای سونوگرافی رو واست چجوری تحلیل کنم استاد؟ چرا نمیفهمی که منم نمیفهمم؟‌؟

ای خدا.......

464

| پنجشنبه, ۱۵ مارس ۲۰۱۸، ۰۲:۳۶ ب.ظ

حال نوشتنم نمیاد

فقط خواستم یادم باشه که دیروز در راستای کارهای پایان نامه رفتم با یه آدم بسیار بسیار خفن حرف زدم. اصلا باورم نمیشه که اومد توی اتاقی که منتظرش بودیم و نشست و عملا یه نیمچه جلسه ای باهاش داشتم. با اینکه یه مقداری از لحاظ بحث علمی ای که داشتیم بهم ضدحال زد ولی واقعا باعث افتخاره که با یه همچین آدم بزرگی هم کلام شدم. اونم بحث علمی. اونم من!!!!! 

به استاد امروز گفتم خیلی خوشش اومد و دندون تیز کرد که از طریق دانشگاه یه کار تحقیقاتی باهاشون انجام بدیم. انشالله که بشه.

بعد جالبیش اینه که وقتی داشتم با استاد تلفنی حرف میزدم لهجش خیلی به چشمم میومد. وقتی که گفت بعد از عید یک روزی میام شهرتون با اون مرکز صحبت کنم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که با این لهجش من اینو به کی نشون بدم اه! واقعا نه به نژادپرستی و من چه آدمی هستم دیگه و این حرفا... حالا خوبه همش یه روز رفتم با آدمای خفن مفن دمخور شدما!

463

| سه شنبه, ۶ مارس ۲۰۱۸، ۰۱:۱۹ ب.ظ
امروز با نین رفتیم کافه. شام دادم بهش. اونم قرار شد کادو تولدمو بعدا برام بیاره. 
بازم یه کمی حرف زدیم.
اون بهش گفته که من باهاش کات کردم. میگه پذیرفته. اما نمیدونم چرا از اینور به من اصرار میکنه.
هموزم از خدا میخوام خیر برام پیش بیاره.
درس بخونم دیگه

462

| پنجشنبه, ۱ مارس ۲۰۱۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ

عکس: wall.rangirangi.com
چقدر از این دانشگاه، از این شهر و آدماش متنفر بودم!
الان اما میگم اشتباه کردم که ترم پیش نموندم خوابگاه.

واقعا یه سیب چقدر چرخ میزنه تا میاد پایین!

یکشنبه یهویی تصمیم گرفتم برم یونی و یکمی به کارام سر و سامون بدم.

دوشنبه صب اول رفتم خوابگاه رو فیکس کردم و بعدش رفتم پیش استاد. یه سه چار ساعتی رو فایلم کار کردیم و خدا رو شکر جواب داد. 

استاد گفت خب دیگه برو دفاع کن.

یه مقداری کار داد بهم و رفتم خوابگاه انجام دادم باز.

فردایی یه کوچولو رفتم باز پیشش و راضی بود از کارم. دیگه کارایی که باید بکنم رو بهم گفت و اومدم خوابگاه.

با دوستیم رفتیم بیرون و آش خوردیم. یه کمی گشتیم و برگشتیم تا من وسایلمو جمع کنم و برگردم.

شب هم که ۱۲.۳۰ رسیدم خونه. 

از اون روز تصمیم گرفتم با برنامه ریزی پیش برم و تا بعد عید خدا بخواد کارم رو به جاهای خوبی برسونم. 

من میتونم :)

حالام یه جدول هفتگی درست کردم. تنها ایراد اینه که امروز پنجشنبس :))

البته دوشنبه امتحان دارم اونم باید بشینم بخونم آو کورس.

آها به آموزشگاه دورتره هم گفتم بعد از عید نیستم. هرچند بدک نبود اما درسم مهمتره.

دیروز داداشه میگفت isi بنویس برو. گفتم تو ساپورتم میکنی؟‌گفت آره. و البته میدونم که بخوام حتما میتونم روش حساب کنم.

پشتم بهش گرمه. خدایا سالمش دار.

فعلا باید ایرادات کارم رو بگیرم و یه مقاله برای کنفرانس تا فروردین بنویسم. نتیجه داوری مقاله اولی هم باید همین روزا بیاد.

البته استادم هم آدم ساپورتیو و خوبیه. فقط باید جلو چشمش باشم تا یادش باشه کمکم کنه.

دیگه خلاصه اینجوریا :)

خداوندا خیر پیش بیار 3>