آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۴۰ مطلب در می ۲۰۱۹ ثبت شده است

714

| جمعه, ۳۱ می ۲۰۱۹، ۰۸:۳۴ ق.ظ

اه... باز هم فاکین چتِ آخر...

لعنت بهت، میگفتی که تا ابد هم بشه منتظرت میمونم!

میگفتی نمیتونم به کس دیگه فکر کنم

چطوری تونستی؟

ـولی خب خودم نمیخواستمش :|

713

| جمعه, ۳۱ می ۲۰۱۹، ۰۵:۴۸ ق.ظ

صب ساعت از شیش هم گذشته بود که تونستم بخوابم 

خیلی هم خواب بی کیفیتی داشتم

چه وضعشه آخه؟

یه زمانی که میخواستم بخوابم و خوابم خوب بود

هی گفتن

هی گفتن چقدر میخوابی

از زندگیت افتادی

حیف

الان که کاری ندارم و میتونم بخوابم، دیگه خواب ندارم :(

پنجره اتاق رو با پتو و ملافه پوشوندم تا نور کمتر شه و بتونم راحت تر بخوابم

پنجره رو باز نذاشتم با اینکه هوا خیلی سوسکی بود

ولی خواب دلچسبی نبود :(

ظهرم دو بود که پاشدم

همیشه هم بعد از خواب جونم درد میکنه

چه وضعشه آخه

ولی یه خورده مقاله رو بردم جلو

در واقع دارم مقاله کنفرانسی دومیمو ترجمه میکنم

بعدش با استاد میفتیم به جونش

تو این تابستون مقاله دومی رو هم تموم کنیم یه جای درست و حسابی تر بفرستیم یه کمی خیالم راحت تر میشه


آخیــــش...

| پنجشنبه, ۳۰ می ۲۰۱۹، ۰۴:۱۵ ب.ظ

از این تیشرتایی که آستینشون کش داره میچسبه به بازو متنفــــــــــــــرم!

(تیشرتش را کنده و به سمتی دیگر پرت می‌کند ^_^)

711

| پنجشنبه, ۳۰ می ۲۰۱۹، ۰۴:۰۶ ب.ظ

دارم منفجر میشم

کی میخواد یه ساعت دیگه باز غذا بخوره؟ :(

۷۱۰

| پنجشنبه, ۳۰ می ۲۰۱۹، ۰۸:۳۹ ق.ظ

زن همسایه اومده خونمون

بهم میگه ایشالا خوشبخت شی، عروس شی

به مامان میگه ایشالا یکی بیاد دستتو بگیره ببره 

یواش میگه یه چیزایی شنیدم

مامانم کم نیاورد گفت آره، اما همه رو رد میکنه

زنه بهم میگه چرا... خواستگار دو بار سه بار بیشتر نمیادا

منم با یه قیافه پوکر فیسی گفتم خب نیاد. فدا سرم

به تخم مرغم

دو سال از این محیط و شهر دور بودم راحت بودم

باز شروع شد

یعنی فقط میشینن حرف دخترای مردم رو میزنن؟

709

| چهارشنبه, ۲۹ می ۲۰۱۹، ۰۳:۴۷ ب.ظ

امروز سایت دانشگاهه رو چک کردم

زمان مصاحبه ش یک و دو تیره

,

داداشم میگه برو

میگم برم چیکار

دوس ندارم

میگه برو شاید بتونی راحت تر اپلای کنی

میگم چه ربطی داره

ربطی داره؟

کراشم دوسم داشته باش دیگه لعنتی


۷۰۸

| چهارشنبه, ۲۹ می ۲۰۱۹، ۰۳:۱۲ ب.ظ

امروز چه روز پر واقعه ای بود!

حوصلم نمیکشه همشو بگم

اما خب روزم از بعد ظهر شروع شد طبق معمول

ازخواب ویک آپ شدم به چک کردم شبکه های اجتماعیم!

بعد ساعت ۳-۴ بود گت آپ شدم

نمازم اینا رو خوندم اومدم نشستم پشت لپ تاپ

یه سر صدایی تو کوچه شد که حال ندارم بنویسم

بعد سر همون ع گفت بیا بریم مغازه دوستم

منم پاشدم کلی بیشتر از معمول آرایش کردم و لباس پوشیدم و رفتیم

نشستیم اونجا همه چی اوکی بود که یه سر رفتم دم در که ع بهم گفت برووو تووووووووو

یه نگاه کردم دیدم اون جلوی یکی از مغازه ها واستاده

دیگه منم اومدم نشستم پشت دخل 

حالم بد شد

انگاری کلی اسید از معدم ترشح شد

و ته دلم خالی شد

بعدم که طبق معمول دستام شروع کرد به لرزیدن

هیچی یه کمی واستادم با گوشی الکی کار کردم

که ع گفت اونم اومد سمت مغازه به تلفن حرف زدن و هی داخلو نگاه میکرد

اصلا دوست ندارم حرفاش درست باشه

چون دیگه هرچی باشه اون ازدواج کرده

و من هیچ شوخی ای با این مسئله ندارم

و اصلا نمیخوام بهم فکرم بکنه

امیدوارم بابت یه حرفی که زدم خدا منو ببخشه

دیگه یه کم موندیم و پاشدیم بیایم 

که هنوز انگار اونجا بود

چند تا مغازه اونور تر

خلاصه

من اصلا رومو اونور نگرفتم

تا با ز دست دادم دستمو کشید و نگه داشت

ظاهرا اون داشت میومد اینوری

هیچی دیگه یه چند ثانیه بیشتر موندیم بازم کونمو گرفتم اون سمت

و در نهایت خدافظی کردیم

و ز هم گفت «...» جوووون

خیلیم بلند گفت اسممو :|

خوشم میاد بچه ها همه پایه ان!

اصلا دوست ندارم اینقدر ببینمش لعنتی رو

چه رویی داره

به ع میگم اون اصلا به من خیانت نکرده بود

و این من بودم که خواستم تمومش کنم

به قول ع حداقل میتونست یه کم له له بزنه که

نباید اینقدر زود ازدواج میکرد

دیدم راس میگه

لعنت به من با داشتن دوستی به نام سین

سین در حق دوستیمون خیلی خیانت کرد

هیچ وقت واسه این پشت خالی کردناش نمیبخشمش

هیچوقت

من هیچوقت تا جایی که تونستم واسه دوستیمون کم نذاشتم

اما اون چی...


707

| سه شنبه, ۲۸ می ۲۰۱۹، ۰۶:۱۰ ب.ظ

هر چی گشتم چشم بندمو پیدا نکردم

حالا صب چیکار کنم!

نه زیر تخت نه روی تخت نه هیچ جای دیگه

اومدم پرده رو کنار بدم دیدم لامپ تیر برق مستقیم توی عنبیه منه

هیچی، پاشدم کشیدمش

انشالله کهنه روییا هم فردا نمیان :|



امروز صب با صدای لرزش پنجره از صدای موتور کامیون زیر پنجره اتاقم پاشدم و با صدای پرتاب سنگهای خرد شده ازجا برخاستم

مصداق بارز گت آپ و ویک آپ:|

چون بستن پنجره هیچ تاثیر مثبتی نداد یه دور دسشویی هم رفتم و اومدم برم زیر پتو دیدم پام خیسه

بله! قطرات جیش بود!

دوباره تر تر رفتم دسشویی و پامو توی روشویی بردم بالا و شستم باز اومدم اتاقم

بعد از چرخیدن فراوون و پیدا نکردن پوزیشن مطلوب و پوشیدن چشم بند و یک ساعت تلاش نافرجام به خواب رفتم تا ساعت دوازده و نیم با زنگ در باز بیدار شدم

البته بینش هم کهنه روویی بود ها

خلاصه اعتنا نکردم تا رفت و یهو یادم اومد امروز بسته داشتم

گوشی رو روشن کردم و شماره یارو افتاد و زنگ زدم و با کلی ناز برگشت و بسته رو آورد

یه چیز خیلی کوچولو واسه کراشم سفارش داده بودم که برای خالی نبودن عریضه یه دستبند طلای کوچیکم واسه خودم گرفتم به قیمت شصت تومن!

خیلی ریزه، تو مایه های نوزادی. نمیدونم شایدم تولد سین بدم بهش

هنوز تصمیم نگرفتم

البته اون که ارزش قایل نمیشه واسه آدم نهایت پنجاه تومن برم یه بلوز واسش بگیرم، عین خودش. اما زورم میاد برم بگردم دنبال چیزی

خلاصه اینکه

نمیدونم اون چیز کوچولو که واسه کراشم گرفتمو حالا خوشش بیاد یا نه

ولی یادمه یبار یه همچون چیزی دستم دیده بود وخیلی دوست داشت

منم یه چیز بامزه تر واسش خریدم

خب دوسش دارم دیگه

البته کاش اونم دوسم داشته باشه

 وای فیلم شبکه دو خیلی مزخرف و خالی بندیه ولی با این حال نگاه میکنم

دیگه چی میخواستم بگم؟ چیزی یادم نمیاد فعلا!

706

| دوشنبه, ۲۷ می ۲۰۱۹، ۰۲:۵۹ ب.ظ

چیپس خارجیم تموم شد و با هیچکسم میل سخن نیست :((((


*دووویییییثثثثثثثووووو برگشته بهم میگه هز انی فورینر فلرتد وید یو؟

بی...ش....رف.... یعنی پسر از هر جای دنیا که باشه فقط قصد فلرت داره 

چه زندگی ایه آخه!

705

| دوشنبه, ۲۷ می ۲۰۱۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

یکی منو آنفالو کرده :)

امروز برای اولین بار تنهایی با تاکسی رفتم روستای پدر

خیلیم خوب بود و خوش گذشت

دیگه کلی با بابا لذت بردیم از هوا و طبیعت و سرکشی کردم به برنجا و اومدیم خونه

امشبم رفتم ماست خریدم و یه سری رفتم خونه خاله

الانم اومدم خونه

البته یه دور پست در موندم و دوباره زنگ زدم تا مامان درو واسم وا کرد

نمیدونم چیکار کنم حالا

یا یه کم مقاله بنویسم 

یا یه کم زبان بخونم

فقط یه کماااااا