آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۴ مطلب در ژوئن ۲۰۲۳ ثبت شده است

1340

| پنجشنبه, ۲۲ ژوئن ۲۰۲۳، ۱۰:۵۱ ب.ظ

نمیدونم، دوست دارم شروع کنم به نوشتن و فعالیت توی یه پلتفرم جدید. 

مثلا توعیتر، یا کانال 

شایدم بیشتر پست بذارم همینجا

دوست دارم بیشتر از خونه کار کنم چون حضور ع و دوستش خیلی باعث بهم خوردن تمرکزم میشه

یا به صورت یه روز خونه یه روز دانشگاه

دانشگاهم مثلا از صب زود پاشم برم تا عصری زودتر بیام

تا بتونم برم یکمی قدم بزنم مثلا

چه میدونم آدمه دیگه

امروزم رفتم دانشگاه ظهری ع اومد مگه گذاشت درس بخونیم؟

تا ساعت 6 عصر نشستیم حرف زدن

بعدشم که اونا رفتن هندیا شروع کردن حرف زدن

منم پاشدم اومدم خونه

الان بشینم یه ساعت درس بخونم هنر کردم

بعد از ظهر با یه نفر چت کردم خیلی داغون بود طرف!

الان دیدم بلاکم کرده :)))))

خدایا

سرمو کجا بکوبم؟ :)))))

 

1339. Lonely me

| سه شنبه, ۲۰ ژوئن ۲۰۲۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

از صبح میخوام پست بذارم و بعد برم سراغ درسام. اما نمیشه

الان ساعت 20:23 روز سه شنبه، 20 جون هست. از صبح گفتم بشینم درس بخونم. آیا تا الان یک کلمه کار انجام دادم؟ خیر

نمیدونم چه مرگمه

هر ماه نزدیکای پریودم که میشه این حال بد بر من غلبه میکنه

این ماه اینقدر خواب دارم که گفتم نکنه کم خونی گرفتم. قرص آهن رو زودتر شروع کردم

نمیدونم. حس تنهایی بسیار شدید و عمیقی من رو در بر گرفته. نمیدونم چاره اش چیه.

ظهر گفتم ناهار بخورم و درس بخونم. باز نخوندم

گفتم بعد از ظهر چرت بزنم پاشم بخونم. نخوندم

گفتم ناهار فردا رو بار بذارم و بشینم بخونم. بازم نشستم و دارم پست میذارم

چه مرگمه پس؟

همش دلم گرفته

نمیدونم چی دلتنگیمو برطرف میکنه

آره خیلی عمیقا دوست داشتم کسی تو زندگیم بود تا تنهاییمو باش قسمت میکردم. از طرفی هم میدونم حالا که نیست از تنهاییم لذت ببرم و با خودم خوش بگذرونم. اما واقعا نمیشه. نمیدونم چرا. شاید چون هیچوقت یاد نگرفتم. خونوادم یادم ندادن. یا هرچی

نمیدونم کتاب بخونم، فیلم ببینم، برم میت آپ شرکت کنم یا چه خاکی تو سر زندگیم بریزم تا از این رخوت و بدحالی دربیام.

بدبختی این که انرژی و حوصله انجام کارا و وظایفم رو هم ندارم و همه چی رو به تعویق میندازم

چند روزیه که بارون نان استاپ داره میباره و به شدت یاد رشت افتادم

انگار پاییز رشته...

چرا سرنوشت زندگی احساسی من اینجوری شد؟ زندگی من از بیرون دل میبره و از درون زهره...

 

*** الان نگاه کردم دیدم بعد از هشتگ پایان نامه، هشتگ تنهایی هام بیشترین مطلب رو داره.

کاش به زودی بتونم ادامشو با هشتگ دوتایی ها بنویسم...

 

همین دیگه. فعلا!

1338

| پنجشنبه, ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ

پنجشنبه، 15 جون 2023 ساعت 23:26

 

امروز صبخ بعد از صبونه نشستم شاید لابلای اینستا و تلگرام یه دو صفحه درس خوندم و بعدش با مامان بابا حرف زدم و ناهار خوردم

ساعت 2 بعد از نماز راه افتادم رفتم یوگا و تا برگشتم 4:30 اینا بود

یوگا خوب بود. با دیوار انجام دادیم و تجربه جدیدی بود برام

اومدم خونه رفتم دسشویی و یه هودی پوشیدم رفتم خرید گروسری

100 دلار شد پول خریدام که با کش دادم و اومدم خونه. خیلی هم سنگین بودن در دو مرحله آوردمشون تا بالا

چایی با چیزکیک خوردم. چیزکیکش تعریفی نداشت.

مرغا رو خورد و بسته بندی کردم و یه مقداریشم برای فردا ناهار به پاستاهام اضافه کردم

قارچا رو خورد و فریز کردم

کسک بادمجون هم پختم

این حین یه ذره عدسی داشتم که خوردم. یه نصفه سیب زمینی هم مونده بود اونم خوردم. دیگه جمع و جور کردم رسیدم خدمت شما شد ساعت 11 و نیم شب :|

الان سرم پوستمو زدم. سرم موهامو زدم. نخ دندون کشیدم و مرتب نشستم لیوان شیرمم بخورم. فقط مونده مسواک

درس هم نخوندم

میخواستم امشب بخونم. میدونم الان میرم افقی میشم و میخوابم

خاک بر سر من؟

نه حتما میخونم قبل از خواب

فردا شب با اف و شوورش و ع قراره بریم بیرون. من سر کار هم هستم :| امیدوارم زود ولم کنن که برم

امروز اون پسره بهم مسج داد که مقدمه چینی کنه بریم بیرون. من تا شب داشتم فک میکردم ج.ابش. چی بدم و الان یه جواب سردی دادم بهش

راستش زیاد از ظاهرشم خوشم نیومده بود و این موضوع که پیش اومد خیلی استقبالم کردم که یه دلیل پیدا شد بگم نه

حالا اینو به تراپیستم بگم ازش کلی ایراد درمیاره ولی من چه کنم یارو موازی کار بود؟

 

1337

| دوشنبه, ۵ ژوئن ۲۰۲۳، ۱۱:۴۷ ق.ظ

دیروز رفتم سر کار. یک ساعت و نیم فقط! البته بد نبود. زودی برگشتم و رفتم سوپرمارکت نزدیک خونه تا یکم گروسری بخرم. دم در آهنگ دد.ی ش.ک..ری رو پلی کردم و رفتم تو. یه مرده هی حس کردم میخواد سلام بده بهم. اومد جلوتر و هی قفلی زد که یو آر بیوتیفول و اهل کجایی و این شرو ورا

قشنگ مات و مبهوت نگاه میکرد

حالا من اصن قشنگ نیستم! 

بعد رفتم تخم مرغ بردارم دم یخچال دوباره خوردیم به پست هم. بهم گفت ازدواج کردی؟ گفتم نه! گفت منم سینگلم. گفتم باشه

مرتیکه خل آخه

 

امروز چهارشنبه بود. 14 جولای

الان اومدم پست جدید بذارم پست نیمه قبلی رو دیدم و دیگه گفتم هم یه کم تکمیلش کنم و هم همینجا بنویسم واتس گوعینگ آن...

خب... حقیقتش جز این که فهمیدم اون یارویی که بهم مسج میداد در حال موازی کاریه و با یکی دیگه هم میره و میاد و خودشم یه روزی دست سرنوشت راهی خونه ما کرد و تا منو دید رید به خودش و دیگه مسج نمیده اتفاق خاص دیگه ای رخ نداده :))))

ع میگه خوب شد زود فهمیدیم. میگم تنها دلخوشیمونم شده همین که زود بفهمیم این چیزا رو

والا

هر چند یارو چنگی هم به دل نمیزد. اما خب هرکی میشناختش میگفت پسر خوبیه

اینم از دومین پرونده مختومه این چند وقت اخیر

جز اینا دیگه مشغول رفتن باطل به دانشگاه و برگشتن به خونه ام. یوگا رو هم شروع کردم. حالا شاید فردا هم برم. یادم نبودش اصلا!

حالا بخوابم صب پاشم تو خونه درس بخونم و کار کنم انشالله تا ظهر خدا بزرگه

فعلا همین

مراقب خودتون باشین

یه خبر بزرگ دیگه هم دوشنبه از ایران اومد برام که به امید خدا یه کم دیرتر ثبتش میکنم... فقط این که باعث ریخته شدن اشکم شد. 

انشالله که خیره