آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۱ مطلب با موضوع «کارای بافرهـنـگی» ثبت شده است

1347- 18 جولای 2023، 00:10 نیمه شب

| سه شنبه, ۱۸ جولای ۲۰۲۳، ۱۲:۴۸ ق.ظ

داشتم تو اینستا میچرخیدم، رسیدم به پیج مج.تب.ی شک.و.ری

نمیدونم چی شد که رفتم سراغ پادکستش.

الان تو این لحظه دارم اپیزود اول رادیو ر.ا.ه رو گوش میدم و فقط بگم ساچ عه واو!!!

حتی اگه اون یه جمله ای رو که نیاز بود یکی بهم بگه رو از این پادکست شنیدم، ممنون آقای شکو.ری هستم!

 

"بپذیرید که او مرا دوست ندارد"

1185

| جمعه, ۱۸ مارس ۲۰۲۲، ۰۷:۵۴ ب.ظ

امروز کتابای قشنگم رسیدن ^_^

اینقدر قلبی قلبی شدم که خدا میدونه

اینا شدن کادوی تولدم و عیدی نوروز 1401 ام و خیلی چیزای دیگه

البته هنوز اون کارت جایزه 100 دلاری واکسنمو خرج نکردم اما احتمالا باید بزنم به زخم زندگیم :(

 

برم امتحانمو بخونم فعلا

کتابهایی که اخیرا خوانده‌ام

| چهارشنبه, ۱۷ جولای ۲۰۱۹، ۰۴:۴۴ ق.ظ


690

| سه شنبه, ۱۴ می ۲۰۱۹، ۰۹:۱۶ ق.ظ

همین حالا «سمفونی مردگان» رو تموم کردم

آخر کتاب مثل سکانس آخر یک فیلم جلوی چشمام پخش شد

خیلی دوستش داشتم

کاش میشد بخورمش!

البته اولین بخشش یه کمی گنگ بود و مرا جذب نکرد

اما از موومان دوم حسابی جذبش شدم

بعضی کتابا اینجورین که دوس نداری بعدش سریع یه کتاب دیگه شروع کنی

دوس داری یه کم اینو مزه مزه کنی

مث همین کتاب

یا جای خالی سلوچ

کتاب بعدی رو کمی دیرتر شروع خواهم کرد

فعلا همین:)


۶۷۷

| يكشنبه, ۵ می ۲۰۱۹، ۰۶:۲۱ ق.ظ
از سرگرمیهای این روزهایم خواندن کتاب و بعد نقدهای مربوط به کتابها در گود ریدز است
امروز روز و شب یوسف را خواندم و راهنمای مردن با گیاهان دارویی را شروع کردم
از لذتهای زندگی افت فشار بعد از ظهری ناشی از خوردن سیر همراه ناهار و چرت عصرگاهی در پی اش و سرانجام نوشیدن چای تازه دم شمال! 
بروم به لذتم برسم

676

| شنبه, ۴ می ۲۰۱۹، ۰۹:۰۶ ق.ظ

خب...

نگفتم سه شنبه هم دوباره رفتم نمایشگاه؟‌ :)))

بعله. برای یه کتاب واسه زبان رفتم. در صورتی که هیچ لیستی نداشتم و یکبار از سالن درومدم نشستم یه گوشه تو نت به سرچ کردن اسم کتاب. همینقدر سرخوش :))) خوشبختانه جنگل هم کتابای اینجوریش رو تو نمایشگاه نداشت. بهم آدرس فروشگاه رو داد با ۵۰٪ تخفیف منم یورتمه زنان رفتم

از مترو که درومدم میدون انقلاب بودم. خیلی گرسنم بود و دندون تیز کرده بودم واسه ساندویچی چیزی. اما سر از یه کافه چی بگم؟ کافه ای که نون و این جور چیزا داشت. بیشتر حالت آماده، کافه نان طور. از اونجا سر در آوردم. خلاصه نشستم و یه رولت با هات چاکلت خوردم که مفتم نمی ارزید. بعدش پیاده رفتم تا انتشارات جنگل. اونجا یه ادونسد گرمر این یوس خریدم. هی میخواستم پریپریشن فور تافل هم بخرم اما بین آکسفورد و لانگمن مونده بودم. آخرشم با خودم گفتم بیشعور بشین همون دلتاتو بخون نمیخواد کتاب جدید بخری. هر وقت اونا رو تموم کردی برو سراع کتاب جدید. عصبانی هم شدم برام. الکی! تازه کتاباشم همش ۵۰ درصد نبود. دروغکی گفته بودن!

خلاصه دیگه برگشتم خونه. این روز فقط یه کمی بخش کتابای دانشگاهی و لاتین و کودک و ناشرای دیجیتال رفتم. البته که پنج ساعتی طول کشید.

روز چهارشنبه بعد از ظهر رفتیم خونه مامان ال. تو راه با خواهر دعوامون شدید و زدیم به تیپ و تاپ هم. دلم میخواست همون لحظه برگردم خونمون. دیگه تحملشو نداشتم

اما خب یه یه ساعتی رفتیم پیش مامان ال و کلی هم خوشحال شد و اومدیم خونه

پنجشنبه بعد از صبونه رفتیم مامان و خواهر مانتو خریدن

برگشتیم خونه ناهار خوردیم

غروب اونا رفتن عروسی. منم به سفارش مامان رفتم واسه همسر برادر چیزی بخرم

زود برگشتم. خواهر اینام از عروسی اومدنی با مادر و خواهر و برادر داماد اومدن. تا یک اینا نشستن و رفتن

جمعه سر صبونه همسر خواهر گفت بریم نمایشگاه؟ منم از خدا خواسته گفتم بریم

دو تا کتابامم برداشتم تا ببرم نویسنده مورد علاقم واسم امضا کنه

خلاصه یازده و نیم رفتیم و نویسنده م قرار بود ۲ بیاد.  اول رفتیم بخش کودک. بعدش رفتیم بخش عمومی. دو تا کتابم خریدم باز. یکی از دکتر عبدالحسین زرین کوب و یکی هم از آنتوان چخوف. خلاصه دو و ربع رفتم دم غرفه ش و تو صف واستادم. ازش رو صفحه اول دو تا کتابام امضا گرفتم و یه عکسم دادم یه پسره ازم انداخت. وقتی نوبتم شد دستام میلرزید. اینقدر بی جنبه! نمیدونم من چرا استرس داشتم. هیچ حرفی هم باهاش نزدم :| اینقدر هول هولکی بود که اصلا نفهمیدم. نصف داشتم از صاب غرفه خواهش میکردم بذار برم پیشش واستم یه عکس بگیرم. نصفم که دنبال یکی بودم از جمعیت ازم عکس بندازه و در نهایت یه پسره عکس تار انداخت. تو صفم که بودم یه مرده هی خودشو میمالوند بهم. حالا نمیدونم از قصد بود یا فشار جمعیت! همونم میخواست گوشیمو بگیره ازم عکس بندازه که بهش ندادم. گوشیو دادم دست یه پسره که اونم زخم شد با عکسی که ازمون انداخت :| گفتم عیبی نداره. من که اصلا نمیخواستم عکس بدازم. همین تارشم خوبه. خلاصه تا اومدیم خونه چهار بود. خیلی خوشحال بودم

بعد از ناهارم با کلی بدبختی از صفحه اول یکی از کتابام استوری گذاشتم. با اعمال شاقه!

غروب ساعت ۷ راننده اومد دنبالمون و ۱۲ شب رسیدیم خونه

اینقدر حرفای چرت و پرت زد که خسته شدم. اصلا هم ازش حس خوب نگرفتم.

خدا رو شکر که این سفر به سلامتی و به خیری تموم شد

امروز کتابا رو چیدم تو کتابخونه

بعد از ظهر نشستم «موآ» رو خوندم ـسفرنامه ویتنام ـ 

توی دو ساعت تموم شد. (جالبه که من فکر میکردم ویتنام تو امریکاس؟)

خلاصه الانم لپ تاپ رو یه کم با باتری روشن کردم که از باتری هم استفاده کرده باشم

بعد از این نمیدونم چه کنم!

شاید چای خوردم و برنامه ریزیم رو یه نگاهی کردم تا زبان خوندنم رو شروع کنم

در مجموع امسال سه بار رفتم نمایشگاه کتاب ^_^

پایان

673

| يكشنبه, ۲۸ آوریل ۲۰۱۹، ۰۲:۲۳ ب.ظ

خب، امروز رفتم نمایشگاه کتاب 

با اون دو تا بن کتابی که گرفته بودم کلی ذوق داشتم

اما عجله ای رفتم و فقط رفتم سراغ کتابایی که از قبل لیستشو نوشته بودم

اینا رو هم باید زود بخونم تموم کنم

واقعا ۱۴ تا دونه کتاب گرفتم با ارزش سیصد هزار تومان وجه رایج مملکت.

خیلی عجیبه

آدم باورش نمیشه

یه هزار و پونصد تومنی از ته بنم موند اما کاریش نکردم

اول رفتم نشر مثلث دو تا کتاب منصور ضابطیان که نخونده بودم رو گرفتم

این آدم تنها نویسنده ایه که هر کتابی ازش بیاد بدون تامل میخرم

چون هر چی تا حالا ازش خوندم فقط لذت بردم

اما مثلا سمفونی مردگانو خریدم که اگه از سبکش خوشم بیاد سال بلوا رو بعدا بخرم

باید اول با نویسنده ارتباط بگیرم

واسه همین از نویسنده های خارجی معمولا دوس دارم یه کتاب کوچیک بخونم تا بعد برم سراغ کتابای قطورترشون

وای جز از کل ۷۵ 

تومن بود. نخریدمش

کلی قطر داشت

گفتم از کتابخونه ای جایی بگیرم اگه خوشم اومد بخرمش خب

 دیگه اینکه من از کتابفروشی ای که همیشه خرید میکنم خیلی بیشتر لذت میبرم

شهر کتابم همینطور

این جور جاها رو بیشتر دوس دارم تا نمایشگاه که باید سریع اسم کتاب بدی و بخری بیای بیرون

با این حال من امروز دو و نیم رفتم، هشت شب برگشتم

کلی بالا و پایین رفتم 

خیلی از کتابا رو نخریدم

بنم تموم شد دیگه

هر وقت خواستم میرم کتابفروشی خودم یا شهر کتاب بابا

تازه کتاب زبانم میخواستم که نتونستم برم نشر جنگل

هم دور بود و هم بنم تموم شده بود

البته پول داشتم

ولی خب جنگل شهر خودمونم میتونم برم 

والا چه کاریه

بیشتر کتابای داستان فارسی خریدم

یه کتاب برای زن داداش و یکی برای برادر خریدم

میخوام هدیه تولد بدم بهشون

دو تا کتابم واسه خواهرم خریدم

یه کتاب واسه جوجه

ترجمه خواندنی قرآن خوشگل واسه خودم خریدم

انشالله ماه رمضون ختمش میکنم

دیگه. بیشتر کتابام مال نشر چشمه بود

میخواستم کتابای شعر نو و منظومه های قدیمی مث مولوی و نظامی اینا هم بخرم. قصد فرهنگ معین برای بابا رو هم داشتم. اما خب لازمه بگم که بن تمام شد؟

خیلی هم زود تمام شد!

در کل خوب بود

ولی خب من چرخ زدن لای قفسه های کتاب توی سکوت رو بیشتر میپسندم. البته با یه جیب پر پول!

سه شنبه ها با موری

| دوشنبه, ۲۲ آوریل ۲۰۱۹، ۰۳:۲۸ ب.ظ

کتاب فوق العاده ای بود

خیلی دوسش داشتم

دلم میخواس بازم ادامه داشت

662

| پنجشنبه, ۱۸ آوریل ۲۰۱۹، ۰۱:۱۵ ب.ظ
خب تصمیم گرفتم من بعد فیلمایی که میبینم و کتابایی که میخونم رو یه خلاصه ای ازشون یه گوشه یادداشت کنم تا بعدها یادم نره چی به چیه و رشته کار از دستم در نره
از امسال شروع میکنم

**الان دیدم یه هشتگ کارای با فرهنگی داشتم قبلا!

اواخر ۹۷ و اوایل ۹۸ «مردی به نام اوه» رو تموم کردم بلخره بعد از چنددددد ماه
خب داستانش طولانیه و در این مقال نمیگنجه 😂😂😂

بعدش «پرنده من» رو خوندم اونم چرت و پرت بود

«چای نعنا» رو خوندم عالی بود

«مسخ» و داستانهای دیگر کافکا رو شروع کردم هنوز نصفه مونده

در سرزمین محکومان خیلی چندشه. دلم نمیکشه بخونمش

«مردی با کبوتر» رو دارم میخونم

آفرین به من👏👏 چند تا کتاب خوندما!!!!!
آماشالاااا


راجع به فیلم هم بگم،
اواخر پارسال بود فکر کنم «little women» رو دیدم. اقتباسی از کتاب زنان کوچک بود. بد نبود. اما مثل کتاب نبود

«inception» یه فیلم تقریبا تخیلی راجع به ذهن و اینا بود

«eternal sunshine of the spotless mind» اینم عملا تخیلی بود و به ذعن و اینا ربط داشت

«manchester by the sea» راجع به یه برادرزاده و عمو بود. دوسش داشتم

فعلا دیگه یادم نمیاد چه فیلمی دیدم
ظاهرا سال پرباری بوده تا اینجا
حالا که نوشتم راضیم ازش😊😊



چقدرم خلاصه شونو نوشتم :)))
بابا اسمشون هست که یه سرچ کنم میاد دیگه. چه کاریه عامو :)

516

| دوشنبه, ۱۱ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۳:۵۵ ب.ظ

تا امتیازشو از دست ندادم بگم که چند روز پیش کارهای فرهنگی باکلاس کردم!

#کتاب

#فیلم