آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۱ مطلب با موضوع «سفرای دور و دراز من» ثبت شده است

1330 اولین سفر درون استانی

| پنجشنبه, ۴ می ۲۰۲۳، ۰۲:۲۷ ق.ظ

خب. روز جمعه صبح پاشدم یه دوش گرفتم و رفتم آرایشگاه

زیر موهام رو کمی کوتاه کرد و بعدش برام ویو کرد و فیکس کرد و من خیلی دوستش داشتم

اومدم خونه و ناهار خوردم و حاضر شدم. ساعت دو اینا بچه ها اومدن دنبال من و راه افتادیم به سمت شهر دوست و همسایه

عصری ساعت 6 اینا هم رسیدیم

من رفتم خونه میم و از اونجا حاضر شدیم و ر اومد دنبالمون رفتیم یه کمی چرخیدیم و نهایتا رفتیم خونه الف. شب اونجا جمع شدیم و زدیم و رقصیدیم و بازی کردیم. بعدش رفتیم یه جایی بر بام شهر و باز اونجا هم کمی رقصیدیم

اینقدر خوش گذشت، اینقدر رقصیدیم و مسخره بازی در آوردیم. نشون به اون نشون که کسی باورش نمیشد من درانک نیستم و حتی قطره ای از نوشیدنی ها رو ننوشیدم!

شبش دیروقت خوابیدیم اما من ساعت 8 اینا بیدار بودم.

روز شنبه پاشدیم با ع و ر رفتیم صبونه بیرون و یه صبونه مشتی زدیم بر بدن. بعدش م رفت سر کار و من رفتم خونه پسرا. یه کمی اونا بازی کردن. بعدش پاشدیم ناهار رفتیم بیرون. بعد از ناهار خواستیم بریم یه جایی چای اینا بخوریم که ع و ر ما رو گذاشتن دم کافه و رفتن دنبال م. بعدش نمیدونم چی شد م نیومد و وقتی پسرا برگشتن همگی تو قیافه بودن. به طرزی عجیب! مام سریع چای رو خوردیم و جمع کردیم برگشتیم. من رفتم خونه م و فهمیدم با ع دعواشون شده و یه کمی گریه کرد و این داستانا. بعدش پاشدیم سریع حاضر شدیم بریم کنسرت. 

ما با خواهر اینای م رفتیم و رسیدیم چقدر باد میومد. مام هیچی نپوشیده بودیم جز پیراهن که خیلی سوز میرفت توش

خب یه کمی اونجا باد خورد بهمون.

از خود کنسرت نگم که فوق العاده بود. هنوز تموم نشده دلم براش تنگ شد. کاش بازم دوباره بیاد. خیلی دوست داشتم و دلم میخواست بیشتر باشه. تقریبا از ساعت 9 تا 12 بود با یه برک نیم ساعته بینش. ولی ارزششو داشت خیلی. 

خلاصه بعد از کنسرت با کلی آدم دیگه که جمعا میشدیم حدود 20 نفر پاشدیم رفتیم یه رستوران بار شام بخوریم. کل رستوران هم گروهای بزرگ ایرانی میومدن. یکی از سرورا ازمون پرسید چه خبره همتون ایرانی این؟ گه بهش گفتیم کتسرت بوده و اینا.

بعد از اون هم بدو بدو رفتیم داخل ماشین. باز هم خیلی سرد بود. و رفتیم خونه تا ساعت 5 صبح حرف زدیم و نخوابیدیم.

یکشنبه من دوباره ساعت 8 صبح پاشدم. دوش گرفتم و حاضر شدم تا بریم طبیعت اطراف رو ببینیم. 

اون روز هم صبونه نخورده بودیم. رفتیم تیم هورتونز و کافی این چیزا خریدیم. و راه افتادیم به سمت مقصدمون. 

 

پنجشنبه، 4 می 2023، ساعت 15:08

خب دیشب تا اینجا رو نوشتم و عطسه و آبریزش امونم رو برید. پاشدم یه آنتی هستامین و یه ادویل خوردم و خوابیدم. تا حد زیادی آبریزشم کم شد ولی همچنان هست و از بینی و چشمام آب میاد همش. دور دماغم به شدت پوست پوست شده و قرمز و دیگه کلافم کرده :( و همش تو بینیم قلقلک میشه تا عطسه کنم و چشام اشکی و ریز میشه!

امروز عصر شاید یه سر رفتم بیرون قدم زدم. خسته شدم از خونه نشینی.

خب تا اونجا گفتم که رفتیم به دامان طبیعت. یه کمی بین راه عکس گرفتیم و ظهر رسیدیم شهر طبیعت پسندانه و ناهار دور همی رفتیم یه رستوران. تا غذامون بیاد یه کمی گل یا پوچ بازی کردیم و همش هم تیم دخترا برنده میدان شد. من البته لیدر تیم بودم و گل رو مینداختم توی دست بچه ها :) خلاصه ناهارها اومدن و مشغول غذا شدیم و بعدش هم رفتیم به اون منطقه زیبا تا دریاچه رو از نزدیک ببینیم. حدود یه ساعتی راه بود و من تصمیم گرفتم جامو با یکی از پسرا عوض کنم و اینقدر بد گذشت تو اون ماشینه! چون به اشتباه به جای این که برم پیش اون دوست خوبم عقب، رفتم جلو ور دست راننده که آقای الف بود نشستم و مث برج زهرمار نشستیم توی ماشین. خلاصه دیگه رفتیم روی دریاچه که هنوز برف بود کلی عکس انداختیم و یه کمی هم پیاده روی کردیم و چند تا بهمن کوچولو دیدیم و خیلی زیبا بود و اینجا هم خوش گذشت. برگشتنی هم با ماشین دخترا برگشتم دوباره. دیگه از اینجا رفتیم خونه م و قرار شد لباس عوض کنیم بریم خونه ر یکمی بازی کنیم. البته آقای الف فردا صبحش میتینگ داشت که بچه ها از من خواستن ازش بخوام کنسلش کنه و ما شب بمونیم. وگرنه قرار بود مام شب برگردیم شهرمون. که من باش حرف زدم گفت اوکیه و مهم نیست میمونیم.

شب رفتیم خونه ر و من حالم زیاد خوب نبود واقعا. هم بدنم درد میکرد. پاهام درد میکرد. هم گلوم و هم حس تب داشتم. ولی خب کلی بازی کردیم و من هم که بدقلقی میکردم سر جریمه ها الف حسابی ازم شاکی شده بود :)))) به هر حال اینم خوش گذشت

شب ع با ما اومد خونه م و من اینقدر حالم بد بود و تب داشتم که داشتم میمردم. یه قرص خوردم و سه تایی روی تخت م خوابیدیم با اون حال نزارمون.

صب بهتر بودم. ولی دیگه پاشدیم صبونه خوردیم و جمع کردیم برگردیم. حال م بدتر شد و تستش مثبت شد. منم با مسخره بازی بچه ها رو اذیت میکردم و ماسک نزده همینجور اومدیم تا خونه. بین راه هم رفتیم برگر خوردیم :))) من واقعا جونم داشت از هم وا میرفت. هم بدن درد داشتم و هم تب. اومدم خونه یه قرص کلداستاپ تاریخ گذشته پیدا کردم انداختم بالا و خوابیدم یه کمی. باز تب و لرز داشتم اما پاشدم یه سوپ درست کردم واسه خودم که مزه خر میداد. دیگه حالم بدتر شد و بپه ها زنگ میزدن بهم

فرداش که بشه سه شنبه لباسارو بردم لاندری و یه دستی به سر و روی اتاق کشیدم. ع یکمی برای خوراکی خرید و تست دادم مثبت شد. دیگه یه سری دیگم رفتم لاندری و اتاقمو قشنگ جارو کردم. غذا پختم خوردم که جون داشته باشم و این از این

دیگه ظاهرا همه کسایی که اونجا بودن حداقل گلو درد رو داشتن. دونفرمون هم که تستامون مثبت شد و این شد حسن ختام سفر ما!

من دیروز هم نتونستم کار خاصی انجام بدم. جز یه ایمیل برای مصاحبه پیپرم که به استاد فرستادم وتمام

امروز هم بهش میل زدم که حالم خرابه و اینا گفت اوکی میتینگ بمونه هفته بعد

دیروز ناهار دوتا پرس کباب سفارش دادم و امروزم غذا دارم. فقط باید گرمش کنم.

دیگه این بود از سفر ماجراجویانه ما

 

روز چهاردهم

| پنجشنبه, ۳۰ مارس ۲۰۱۷، ۰۳:۱۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ مارس ۱۷ ، ۱۵:۱۵

روز دوازدهم و سیزدهم

| چهارشنبه, ۲۹ مارس ۲۰۱۷، ۰۵:۰۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ مارس ۱۷ ، ۱۷:۰۸

روز دهم و یازدهم

| دوشنبه, ۲۷ مارس ۲۰۱۷، ۰۳:۳۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ مارس ۱۷ ، ۱۵:۳۲

روز نهم

| شنبه, ۲۵ مارس ۲۰۱۷، ۰۳:۱۷ ب.ظ

روز هشتم

| جمعه, ۲۴ مارس ۲۰۱۷، ۰۵:۰۱ ب.ظ

روز ششم و هفتم

| پنجشنبه, ۲۳ مارس ۲۰۱۷، ۰۶:۵۵ ق.ظ

دیروز چهارشنبه روز دوم فروردین صب خیلی دیر بیدار شدیم.

روز پنجم

| سه شنبه, ۲۱ مارس ۲۰۱۷، ۰۳:۳۳ ب.ظ

امروز اولین روزاز بهارمون بود

روز چهارم

| دوشنبه, ۲۰ مارس ۲۰۱۷، ۰۴:۳۶ ب.ظ
سال نو مبارک!

روز دوم

| شنبه, ۱۸ مارس ۲۰۱۷، ۰۳:۲۸ ب.ظ

امروز شنبه در واقع روز سوم حضور ماس.اما روز دوم گردش حساب می‌کنم...