آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۵ مطلب در فوریه ۲۰۱۹ ثبت شده است

دفاع ۲

| شنبه, ۱۶ فوریه ۲۰۱۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

از ساعت ۷ اینا شروع کردم پی ام دادن به استاد. یه سوال واسم پیش میومد. بعد یه سوال کلی تر و همینجور تا ۱ شب ازش سوال پرسیدم که آخرش فک کنم کل قضیه رو زیر سوال بردم با سوالم. صب دیدم سین کرد اما جواب نداد. 

دیگه بعد شام رفتم یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم و باز برای ار nاُم ارائه دادم واسه خودم و یکی از دوستام و یکی دیگه از بچه ها و خلاصه رفتم خوابیدم.

 صب ۶ زنگ گذاشتم. اما فک کنم ۲۰ دیقه به ۶ بیدار شدم. دیگه پاشدم باز لپ تاپ ورداشتم رفتم سالن مطالعه نشستم به جمع کردن خودم. ۷ -۷.۳۰ رفتم اتاق. صبونه نیمرو زدم و یه چایی میزان گذاشتم واسه بچه ها. بعد داداش نزدیک ۹ زنگ زد کجایی. گفتم بابا بذار آماده شم دفاع ۱۱عه. خلاصه چه بادی هم میومد اون روز. ۱۰-۱۰:۱۵ رفتم با ماشین داداشم دانشکده. یه سری وسیله ها رو هم بردم. رفتم کلید بگیرم از نگهبانی که آقای نگهبان رفته بود مرخصی یه خانوم خنگم جاش بود که کلید آمفی تئاترو پیدا نمیکرد. چقدر حرص خوردم. در پشتی رو بزور باز کرد که وسایلمو بردن داخل. رفتم پیش استاد و گفتم سوالامو دیدین؟ گفت صب دیدم گفتم ولش کن. چپ چپ نگاش کردم -ـ-

رفتم کابل گرفتم و یه خورده کارامو کردم و باز رفتم پیش استاد. گفت بپرس جواب بدم. منم دونه دونه پرسیدم و اون پاشد رفت پای وایت بردش با رسم شکل واسم توضیح داد بنده خدا. دیگه آخر سر کلمو از در انداختم تو گفتم استاد هوامو داشته باشیناااا. که هم خودش و هم همکلاسیم که پیشش بود زدن زیر خنده.

منم رفتم آمفی تئاترو داشتم واسه دوستام میگفتم که یه مرده اومد تو. مگه میرفت؟ به بچه ها میگفتم این دوس پسرمه ها. ضایع نکنین. ولی آخر تفهمیدم کی بود. دیگه وسط آماده سازیم مجبور شدم جمع کنم. 

نزدیک ۱۱ استاد اومد. بعدش دیگه دونه دونه اساتید اومدن و بهم گفتن شروع کن. 

استرس شدید داشتما. جوری که از جمله اول گند زدم.

صدام میلرزید

رفتم اسلاید ۲ جمله هام مال اسلاید ۳ بود. 

گفتم تو داری چه گندی میزنی؟

یه دو سه تا اسلاید رفتم جلو جمع کردم خودمو

دیگه یکی باید از برق میکشید منو :)))

الحمدلله ارائم تقریبا خوب بود. جز اولش. داورم زیاد چیزی نپرسید. آخرش ۱۹.۷۵ شدم

استاد درومد گفت ۱۸/۵ شدی. منم هار هار خندیدم گفتم آره آره میدونم. (اگه ۱۸/۵ میشدم الان تو خون گریه میکردی :))))))‌‌‌ )

هم اتاقی استاد صدام کرد. گفت خانوم مهندس ۱۹/۷۵ شدی ولی بذار دکتر خودش بهت بگه. انگار حالا چه چیز مهمی بود. گفتم دکتر گفت. نگران نباش.

خلاصه به زور با اساتید محترم یه عکسی انداختیم. که استاد جان افتخار نداد کنارم واسته. داداشو بزور چپوند بین من و خودش.

اینقدر رو دمم موند. اینقدر بهم برخورد که حد نداشت. دیگه اینا رفتن و من سری سری خوراکی بردم اتاق اساتید و کارمندا


ادامه دارد...

620

| جمعه, ۱۵ فوریه ۲۰۱۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خدایا از اینستاگرام و سورپرایزها و کادوهای ولنتاین در وبلاگم بالا می‌آورم. اوغ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌

به تو پناه می‌آورم یا وبلاگِ جان!

ولنتاین

| پنجشنبه, ۱۴ فوریه ۲۰۱۹، ۰۱:۰۸ ب.ظ

شدیدا یه دوس پسری چیزی میخوام

یعنی در این لحظات آخر این شب عزیز هیشکی نمیخواد بهم هیچی بگه؟

یعنی هیچ قلبی هیچ جای دنیا واسه من نمیتپه؟

من بغض....

۶۱۸

| سه شنبه, ۱۲ فوریه ۲۰۱۹، ۰۵:۲۸ ق.ظ

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

و آن وقت

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

617

| دوشنبه, ۱۱ فوریه ۲۰۱۹، ۰۲:۰۷ ب.ظ

درست فردای تولدم عکس دونفره پروفایلشو دیدم. درسته دوسش نداشتم اما دستام لرزید. دلم ترسید. پرس و جو کردم فهمیدم ازدواج کرده. واقعا فک نمیکردم اینقدر زود بتونه منو فراموش کنه. خیلی عذاب وجدان داشتم بابتش. اما زود جمع کرد خودشو. یعنی اصلا انتظار نداشتم با اون حرفای  عاشقانه ای که میزد اینقدر سریع خودشو جمع کنه ها. به هر حال پروندش برای همیشه همیشه بسته شد. بهتر... میدونم خدا بهترینا رو برام میخواد

وقتی با خواهر راجع بهش حرف زدم فهمیدم واقعا انتخاب مناسبی برام نبود و از سر بی عقلی محض داشتم خودمو بدبخت میکردم. اونام خوشبخت بشن. بهتر که دست از سرم برداشت.

فقط این وسط از سین متنفر شدم که واقعا حق دوستیمونو خوب ادا کرد!

خدایا شکرت که هر اتفاقی میفته حکمتی براش داری

خدایا شکرت که حواست بهم هست

خدایا شکرت چون میدونم بهتراز اینو برام در نظر داری

خدایا شکرت که دلم به بودنت قرصه

خدایا شکرت که جز تو کسیو ندارم