خدا بزرگتر از اون چیزیه که فکر میکنیم
- ۲۱ فوریه ۲۱ ، ۲۲:۳۶
مرسی که کمتر از یه ربع بعد اون حرفم باز نشونم دادی
تو خیلی خوبی
میدونم تو خیرمو میخوای. هی باز بهم نشون بده.
همین دیگه.
خط اخم در آوردم
و این اصلا زیبا نیست -_-
*** امروز رفتم مشاور. خیلی مهربونه خانم روانشناسم
امیدوارم خوب پیش بره
یه پلنر فوق سوسکی و یه دفتر آ۵ مدل پاپکو ولی باز سوسکی خریدم
پلنر که عالیه. پر از رنگ
اونیکی هم قشنگه هنوز باز نکردم
من غشششششش
یک بار برای همیشه احمق جوووون. فیتینگ درسته نه تیپینگ🤦🏻♀️
خب. به میمنت و مبارکی هفته قبل آی ترند اینتو 30 اند ده نیو چپتر آو مای لایف هز استارتد.
البته من خودم رو 29 کانسیدر میکنم و به 30 اعتقاد ندارم. چون تازه 29 سالگی رو تمام کردم و در واقع شمع روی کیکم 29 بوده. پس من یه 29 ساله خجسته ام.
ظهر رفتم دستشویی تا دستام رو بشورم که خانم همکار، منشی مدیر منو دید و صورتشو آورد جلو و گفت امروز چندمه؟ تولدت مبارک و من بسی خوشحال شدم ^_^
اصلا انتظار نداشتم که تولدمو بدونه. و این خب یکی از اتفاقاتی بود که روزم رو ساخت.
مدتها بود تصمیم داشتم روز تولدم رو با کسی باشم که خودم دوس دارم. بنابراین قرار شد با نین بریم کافه. اون روز یه روسری تو کیفم گذاشتم و بعد از ساعت کاری رفتم یه کافه. اول که وارد شدم دیدم با یه دسته گل نرگس تو حیاط نشسته و پسر کافه چی هم با منو اومد به من تبریک بگه. این خیلی حالمو خوب کرد.
چند تایی عکس گرفتیم. البته هوا به شدت ابری بود و نور داغون ولی من عکس همه پروفایلهام رو عوض کردم. بعدش من یه لته و اون کاپوچینو سفارش دادیم به همراه پای سیب. دختری که سفارشمونو آورد روی کیکم یه شمع گذاشت که باز اینم حالمو کلی خوب کرد.
دیگه کلی نشستیم و حرف زدیم و بعدش من رفتم یه کیک آدم برفی برای خودم خریدم و با اسنپ اومدم خونه. چون فرداش روز مادر هم بود برای مامان یه بلوز خریدم. رسیدم خونه نزدیکای 9 بود. دختر خاله اومد اینجا و کادوی تولد پول داد بهم :| بعد از رفتنش به سین زنگ زدم چون میخواست باهام حرف بزنه و همون حین با شوهرش هم تلفنی حرف زدم. و شب برادراینا اومدن خونمون که همسرش برام کیک پخته بود. ولی خب کیک من بیشتر خورده شد. با جوجه ویدیو کال کردم که اونم چون آرایش داشتم قهر کردو باهام حرف نزد.
یکی از چیزایی که یهو مث چراغ تو کلم روشن شد این بود که امسال یه کاری بکنم. و خیلی نااگهانی تصمیم گرفتم ساز زدن یاد بگیرم و حیلی سریع هم سازمو انتخاب کردم (اگه کسی میخونه حدس بزنه چه سازی!) و در این راستا رفتم آموزشگاه و چند جلسه مشاوره شدم و نهایتا همون سازی که انتخاب کرده بودم رو در نظر کرفتم
علاوه بر اون تصمیم دارم برم دنبال مشاوره. حال دلم اصلا خوب نیست و دیدم چی بهتر از این که حالا که دستم تو جیب خودمه و پول درمیارم حداقل کاری رو که سالهاست به خاطر بی پولی انجام نمیدم و چقدر هم مهمه رو انجام بدم. اینم دو تا از تصمیم های مهم من در عنفوان سال جدید زندگیم ^_^
چه فعل و اتفعالاتی در مغزم رخ داد که نصفه شب پا شدم، سوییشرت رو در آوردم، تی شرت رو هم درآوردم و روش سوییشرت رو دوبار پوشیدم؟ تازه زیپشم کشیدم بالا خوابیدم
من هیچوقت سوییشرت خالی نمیپوشم !!!
بعد آخه وسط خواب پاشدم نشستم بلوزمو درآوردم از تنم؟ چرااااا😆😆😆