آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

539

| چهارشنبه, ۲۵ جولای ۲۰۱۸، ۰۶:۰۸ ق.ظ

واقعا ییل خیلی بیشعوره. ننش یه رستوران انداخت تو پاچمون، به زور فرستادمون بریم رستوران. بعد این پول پرست هم تا قرون آخرشو ازم گرفت. شماره کارت باباشو گفت بردار بریز به حساب اون. یعنی یه تعارفم نزد! میدونستم اینجوریه. هرچی اصرار کرد سالاد سفارش بدیم قبول نکردم. والا... از کارت باباش میکشه منم که باید از جیب فلک زده خودم بذارم. موقع پول گرفتن فامیلیتُ بلکل از یاد میبره. تصمیم داشتم دیگه باهاش رستوران نرم. اینم ننش زحمت کشید کرد تو پاچمون... البته تو رستوران از صدقه سری هوش و ذکاوت و البته گوش تیزم نفری یه آب طالبی بهمون جایزه دادن که خیلی کیف کردم ^_^ باید پولشو از شامه کم میکردم -ــ-

  • ۱۸/۰۷/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">