۱۰۷۹
دیگا خسته شدم از صبر کردن. یه ایمیل زدم و منتظر جوابشم
امروز سنتورمو تحویل گرفتم. بو چسب و نویی میده
اولین شعر و موسیقیمو یاد گرفتم
جونی جونی
- ۲ نظر
- ۰۵ آوریل ۲۱ ، ۱۰:۰۸
دیگا خسته شدم از صبر کردن. یه ایمیل زدم و منتظر جوابشم
امروز سنتورمو تحویل گرفتم. بو چسب و نویی میده
اولین شعر و موسیقیمو یاد گرفتم
جونی جونی
یکی از همکارا سینی حلوا آورد پخش کرد. گفتم مبارکه. گفت پدر فلانی فوت کرده. من هیچ من نگاه... گفتم پس تسلیت 😥 چقدر ضایع بود!
امروز رفتم تمرین رانندگی
تو سربالایی موقع توقف کلاچ و ترمز رو با هم میگیریم و با ول کردن یواش کلاچ وقتی ماشین به لرزش افتاد سریع گاز میدیم و بعد بقیه کلاچ رو ول میکنیم
برای حین حرکت وقتی از دنده یک هستیم، مثل سرعت گیر، نباید همزمان با گاز کلاچ رو نگه داریم
اما برای شروع حرکت کلاچ رو در سه مرحله ول میکنیم
رانندگی یه کمی سخته برام
امروز اینستامو پاک کردم و گس وات! اومدم اینجا!
دیروز بعد از سالها اصرار و خواهش بلخره بابا عزمشو جزم کرده بره کت و شلوار بخره. اونم چون ارزون بود
بنابراین من هم فرصت رو مغتنم شمردم و همراهش رفتم تا چیز بدردنخور نخره
دو دست کت شلوار خریدیم. یه راه راه توسی تیره و یه چارخونه قهوه ای سوخته. خودش روشن دوس داشت. کرم مثلا. ولی از نظر من دوختش خوب نبود. و رنگش اصلا مناسب و سنگین نبود. جفتشون دو چاکه که من نمیدونم اصلا قدیمیه جدیده یا چی. ولی با اون قیمت به نظرم خیلی خوب بود.
اون نزدیکی یه کافه بود که دیزاینش چشم بابا رو گرفته بود. برگشتنی بهش پیشنهاد چای دادم و رو صندلی پیاده روش نشستیم. یه چای و یه کیک مهمونش کردم و براش عکس گرفتم و یه روز پدر دختری داشتیم
امروز مامان بهم فسنجون یاد داد. گفت بیا حداقل نگاه کن یاد بگیر رفتی اونجا چی میخوای بکنی. کلی خندیدم از دستش
فک کنم داره کم کم راه میفته. چون اونجور که دایی ری اکشن نشون داد و ذوق کرد مامانم فهمید که چیز الکی ای نیست این اتفاقات و خب خدا رو شکر!
دیگه اینکه همینا!!
نشستم و لیست آرزوهای ۹۹ رو نگاه کردم
یادم اومد که مادرم دو بیماری مختلف براش تشخیص داده شد. یک جراحی داشت. ولی الان روبراه تر پارسال همین موقع است.
من از لحاظ شغلی و درسی و چیزهایی که منتظرش بودم خیلی تغییر کرده ام و الان جایگاه خیلی بهتری دارم. در واقع خیلی از چیزهایی که در انتظارشان بودم را به دست آوردم.
خدایا شکرت!
میخوام به رسم هر سال باز هم مروری داشته باشم بر سالی که گذشت. به تفکیک هر ماه...
رقتانگیزترین آدم دنیا شده شوهرِ خواهرِ ما...
دخترم. به تاریخها نگاه کن
هیچگاه نمیدانستی از پس آن روز چه اتفاقات دیگری در راه هست.
چه آشناییها، چه بیگانگیها، چه خوبیها و چه دورنگیها
این را خوب بدان
خیر و خوبی تو در آن است که اتفاق میافتد
پس رها کن و از لحظه لذت ببر
چه تو نمیدانی که چه در انتظار توست
شاید، البته، بسی بهتر از آن چه که داری
فراموش نکن...
زندگی کن...