آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۸۳ مطلب با موضوع «من و تصمیمات مهم زندگی» ثبت شده است

1107

| پنجشنبه, ۱ جولای ۲۰۲۱، ۰۹:۵۳ ق.ظ

ای ویزا! کی میایی؟

ای پاس کی ریکوئست می‌شوی؟

بوخودا دیگه خستم کردیااااااا 

۱۱۰۰

| شنبه, ۱۹ ژوئن ۲۰۲۱، ۰۴:۵۸ ق.ظ

 این عن خانم هم هر بار نزدیک پریودشه به من میپره. از سر صبح که اومده چس کن رو زده به برق و ایرادای بنی اسراییلی از من میگیره تا لحظه آخر. همشم میخواد بگه من میفهمم. من مهمم. من چسم. من الم. من بلم. هیچی بهش نمیگم ولی ازش متنفرم این موقعا‌. اون محبتا و حمایتای الکیش هم واسه اینه که ثابت کنه من خوبم. اَن

 

۱۰۹۵

| چهارشنبه, ۲۶ می ۲۰۲۱، ۰۵:۰۸ ب.ظ

نشسته ام توی سالن پروازهای خروجی

منتظر اعلام پروازمون برای رفتن به گیت.

 

خسته و داغون و کوفته

زود رسیدیم

به خودم نگاه میکنم.

یاد روزای گذرونده ام میفتم. قدم به قدم تا به اینجا اومدم. پارسال؟ تصورشم نمیکردم امسال این موع در گیر و دار این کارها باشم. خدایا شکر و کمکم کن برای ادامه مسیرم...

۱۰۹۰

| چهارشنبه, ۵ می ۲۰۲۱، ۱۲:۰۲ ب.ظ

امروز تمام مدارکمو آپلود کردم و بلخره رودرواسی رو گذاشتم کنار و به واو پیام دادم تا اگر میتونه پول اپلیکیشنمو پرداخت کنه. اونم سریع انجام داد. گفت پولش پیشت بمونه هر زمان خواستم ازت میگیرم. منم باید اون پولو بذارم کنار گفتم هر وقت خواستی بگو برات بریزم.

امروز اپلیکیشنم سابمیت شد. ایشالا که زودتر اکسپتی و پاس ریکوعستیم 😊

هر چی که خیره برام...

ما اپلیکیشن

| سه شنبه, ۴ می ۲۰۲۱، ۱۲:۵۰ ب.ظ

امروز خودم رو پا..ره کردم و بلخره فایلهای مربوطه رو آماده کردم. فکر نمیکردم اینقدر کار داشته باشه مخصوصا اون قسمت حجم ۴ مگابایتی شخمی که یکی از فایلها وقتی ورد رو سیو میکردم ۳.۹ بود ولی وقتی سیو از پی دی اف میکردم میشد ۴.۶ مگ. آسفالت شدم تا الان که رسوندمش به ۳.۹۶ مگ :-|

فردا از سر کار اومدم یه دور بخونم و هایپرلینکاشو چک کنم سابمیت میکنم

میخواستم هزینشو بگم واو برام بریزه ولی روم نشد. دیگه فردا میدم یکی از این سایتای‌پیمنت. یه ۲۰۰-۳۰۰ تومن بیشتر میگیرن :-/ شایدم دیقه نود به واو رو انداختم

 دیروز صبحم رفتم بانک بنک. اس.تی.تمن.تم رو گرفتم. یک روزه. امیدوارم که جواب باشه :)

دلمم حالش خوش نیست یکمی. فیزیکلی ها

بخوابم که صب زود باید پاشم. لیترالی ۶ ساعت دیگه...

۱۰۸۶

| شنبه, ۲۴ آوریل ۲۰۲۱، ۱۰:۵۷ ق.ظ

واقعا گیجم نمیدونم چه مدارکی بذارم و چی نذارم

چیو توضیح بدم و چیو توضیح ندم

اصلا خیلی قاطی گیج و ویجم

غر نامه

| جمعه, ۲۳ آوریل ۲۰۲۱، ۱۲:۳۱ ب.ظ

خیلی مودم پایینه

از طرفی باید کلی فایل و مدارک آماده کنم که همه حرفها راجع بهشون کلی ضد و نقیضه

از طرفی هیچکس مثل من نیست تا باش حرف بزنم

از طرف دیگع استاده گفته بیا راجع به موضوع پایان نامه حرف بزنیم و حس میکنم هیچی بارم نیست

از طرف دیگه هر روز n ساعت باید برم سر کار

کلاس موسیقی

وای مغزم داره میپوکه

خدایا به خودت پناه میبرم از هر آنچه که نمیدونم

:(

۱۰۸۱

| جمعه, ۱۶ آوریل ۲۰۲۱، ۰۲:۰۲ ب.ظ

خدایا تو را شکر و سپاس

امشب بعد از سه هفته انتظار و ایمیل و پیگیری بلخره اون نامه ای که منتظرش بودم برام ارسال شد. دیگه باید وارد پروسه های بعدی بشم. امیدوارم که خیر و خوبی در راه باشه

خدایا شکرت

1080

| دوشنبه, ۱۲ آوریل ۲۰۲۱، ۱۱:۲۲ ب.ظ

سگ تو روحم

خودم خودمو چشم زدم

بگو اون بیکاری چش بود مگه که هی نالیدی ازش

الان هی کار شخمی جدید برات میتراشن خوبه؟

وقت نداری بری دشوری

هی هم کار جدید

روتین نیست که بلد شی فقط یبار جون میکنی انجام میدی میره

خاااآعک...

1075

| پنجشنبه, ۱ آوریل ۲۰۲۱، ۰۴:۵۰ ق.ظ

دیروز بعد از سالها اصرار و خواهش بلخره بابا عزمشو جزم کرده بره کت و شلوار بخره. اونم چون ارزون بود

بنابراین من هم فرصت رو مغتنم شمردم و همراهش رفتم تا چیز بدردنخور نخره 

دو دست کت شلوار خریدیم. یه راه راه توسی تیره و یه چارخونه قهوه ای سوخته. خودش روشن دوس داشت. کرم مثلا. ولی از نظر من دوختش خوب نبود. و رنگش اصلا مناسب و سنگین نبود. جفتشون دو چاکه که من نمیدونم اصلا قدیمیه جدیده یا چی. ولی با اون قیمت به نظرم خیلی خوب بود.

اون نزدیکی یه کافه بود که دیزاینش چشم بابا رو گرفته بود. برگشتنی بهش پیشنهاد چای دادم و رو صندلی پیاده روش نشستیم. یه چای و یه کیک مهمونش کردم و براش عکس گرفتم و یه روز پدر دختری داشتیم

امروز مامان بهم فسنجون یاد داد‌. گفت بیا حداقل نگاه کن یاد بگیر رفتی اونجا چی میخوای بکنی. کلی خندیدم از دستش

فک کنم داره کم کم راه میفته. چون اونجور که دایی ری اکشن نشون داد و ذوق کرد مامانم فهمید که چیز الکی ای نیست این اتفاقات و خب خدا رو شکر!

دیگه اینکه همینا!!