283
باید اعتراف کنم که هیچ جذبه معلمی ندارم. و بچه های مردم هیچ حسابی ازم نمیبرن. نمیدونم.خودم توی کلاس سردرگمم چطور یک بچه از من حساب ببره و بشینه سرجاش؟
مامان خیلی حرفا رو بی ترمز ول میده.چه ربطی داشت شستن یا نشستن گردو به خاله ها؟که به وسوسه افتاد که برای اثبات به اونا هم شده بشوره.یا اینکه خواهره اینجا نیس هم دیگه این چیزی نیس که بخوای با جزییات ناچیز برای اونا بگی.نمیدونم کی میخواد این چیزا روبفهمه...
بله من جذبه و صلابت یک معلمو ندارم.چون اصولا آدم شل و ولی هستم.چون از وقتی چشم باز کردم تو خونه بهم فرمان دادن و اطاعت کردم.چون همیشه منتظر تایید دیگران بودم.همینم باعث میشه اونقدر به خودم مسلط نباشم که توی مصاحبه شغلی من و من کنم... من چیزی از خودم ندارن ارایه کنم.یا بهش تسلط داشته باشم.حتی زبانی که تدریس میکنم به بچه های ابتدایی رو هم به عنوان یه مهارتم بهش نگاه نمیکنم.میدونم خودم مشکل اصلی من اعتماد به نفسه.نبودش یا از بین رفتنش یا شاید سلب اعتماد به نفسم کار هر کسی که بوده باشه.....من به خودم متکی نیستم.نمیدونم باید چکار کنم...
امروز فکر میکردم که در آینده چطور باید با خونواده همسرم تعامل کنم! اگه همینقدر شل و ول باشم مطمعنا هرکسی میتونه به خودش اجازه بده واسم تصمیم بگیره یا حتی همسر آینده این اختیار رو برای دیگران قایل میشه.باید یه راهی باشه....
- ۱۵/۱۰/۱۸