نفخ چیست و چه رابطه ای با آبگوشت دارد؟
پنجشنبه.۷ آبان نود و چهار
کل امروز رو با این چالش پشت سر گذاشتم.مامان و بابا دیروز یهویی رفتن به شهر خواهر بهش سر بزنن. امروز خواستم سیب زمینی خورد کنم. ناخنمم باهاش خورد کردم. من این دستم به اون دستم میگه گه بخور.واقعا دست و پا چلفتیم. آشپزی هم واقعا وقتگیره. نگران آیندم که همش باید تو آشپزخونه باشم. نمیدونم واسه چیه که اینقدر دلمم میپیچه. یا پیشواز ماهانه و یا بخاطر آبگوشت و یا سرکوب کردن این گازهای بینوا که راهی جز اونجا برای بیرون اومدن پیدا نمیکنن:( به هر حال دلم به درد اومده. از این وضعی که داریم. من و جناب خان رو میگم. یکی دو هفته ایه که اوضاعمون بده.امروزم گفتیم آنچه نباید میگفتیم:( روزای دلگیر بارونی... امروز میخواستیم با نین بریم عیادت ش. امانتونستم برم.بخاطر مادربزرگه... دلم میخواد واس خودم کیف پارچه ای درس کنم.چن جا سرچ کردم و رسیدم به پیجای انگلیسی.یه پترن خوب باید پیدا کنم. دیروز کتاب خریدم.یه شلوارم خوشم اومد نخریدم دیگه.زورم اومد.حرف زیاده و پراکنده مینویسم. الان جناب اس داد. فقطم اسممو مینویسه با یه علامت سوال! برم ببینم چی میگه. ذهنم متمرکز نمیشه واسه نوشتنیام. اما خب حرف زیاده...
- ۱۵/۱۰/۲۹