آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

287

| يكشنبه, ۴ سپتامبر ۲۰۱۶، ۰۲:۱۹ ب.ظ

یکشنبه_چهارده شهریور نود و پنج

خیلی خستم. از هشت صب بیدارم. از دوازده ظهر تا نه شب بیرون بودم. دیشب ک عروسی بودم. فردا هم باید برم آموزشگاه. پس فردا اونهمه راه برای ثبت  نام. پسون فردا  آموزشگاه دوباره. پس پسون فردا کلاس زبان. شنبه باز آموزشگاه.چهارشنبه عروسی. خیلی کار دارم.باید لباسمم مروارید دوزی کنم.یکم متلب یاد بگیرم.ریاضی که وقت نمیکنم. یکم سرچ کنم. خیلی کار دارما. اینم از امروز که رفتیم یکی از بهترین رستورانا با ال نهار خوردیم و بنده به محض اومدن به خونه اسهالی شدم. امیدوارم مورد خاصی نباشه و صب که پامیشم خوب باشم. عصر هم ک رفتیم کافه و هات چاکلت با غلظت صدو بیست درصد خوردم.جوری ک گلوم سوزش گرفت! البته آب معدنی بزرگی ک خریدم و تو کیفم گذاشتم کمی کمکم کرد. بعد ظهرم که رفتم دانشگاه مث ابر بهار عرق ریختم. من چرا اینقدر عرق میکنم! یعنی شر و شر عرق کردم. کمی هم اعصاب خوردی برام رقم زدن کارمندای گشاد دانشگاه. خیلی سردرگمم که انتقالی رو هرجور شده بگیرم یا بسپرم دست تقدیر و سرنوشت یا اصن نرم دنبالش؟ خیلی در عجبم. سه شنبه هم که ثبت ناممه... خدایا کمک!

  • ۱۶/۰۹/۰۴

نظرات  (۱)

اوههههه چه شلوغی !!! 2 تا عروسی تو یه هفته خودش خیلیه بقیش دیگه هیچی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">