آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

روز دوشنبه نتیجه خواسته م رو دیدم. به اونی که میخواستم نرسیدم. زنگ زدم به خان. خیلی گریه کردم. بهم گفت بیا. گفتم نمیام. گفت میام دنبالت و اومد. خوشبختانه راه کش اومد و ما شیش ساعت کنار هم بودیم. بی هیچ مزاحمی. با اینکه روزم خیلی بد شروع شده بود اما عالی تموم شد. همه چیزو فراموش کردم وقتی پیشش بودم. دوسش داشتم وقتی پیشم بود. به این فک میکردم که چقدر دوری روی احساس آدم تاثیر داره. فک میکردم چه حرفا که پشت تلفن نمیزنم بهش اما رو در رو هرگز حاضر نیستم اونا رو بهش بگم... امیدوارم این دوستی و این رابطه خیر درش باشه... خلاصه که باید از نو با همه چیز خودمو وفق بدم. هنوز خیلی درسا رو نخوندم. الان خونم. باید برم یه سری خریدا بکنم...

  • ۱۶/۱۱/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">