آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

302

| سه شنبه, ۱۰ ژانویه ۲۰۱۷، ۰۸:۰۲ ق.ظ

درس دارم و درس و درس

خب لپ تاپ که حالا حالا ها روشن نمیکنم.دیدم که بهتره جزییات رو بنویسم...

اپیلاسیون لازم شدم باز. هنوز دو هفته نشده. این دیگه ستمه واقعا...

بله، دو روز پیش ک روز یکشنبه بود دانشگاه کار داشتم و صبح ک کارم تموم شد خان ز زدن ک میای خونه؟ گفتم ارع. گفت مطمعنی؟ گفتم بله. گفت واقعا میای خونه؟ گفتم پس کجا برم. گفت یعنی من نیام ببینمت؟ گفتم خب بیا. و اینگونه شد ک بعد از ماهها (دیگه مدتشم از دستم در رفته) ما هم رو دیدیم و خیلی مجلسی تصمیم گرفتیم برین رستوران تقریبا همیشگی. در رو ک بازکردم رفتم تومیگه الان یارو میگه این خنگا اومدن صبونه بخورن. گفتم خب میخوای بریم صبونه. اماناهار خوردیم. و قبل از اینکه ببینمش از طرفش واس خودم سه تا کتاب گرفتم تا پولشو ازش بگیرم. میدونستم چیزی برام نمیگیره! و حدسمم درست بود. خلاصه که بعد از کمی گپ و گفت پاشدیم نخودنخود هرکسی رفت خونه خود. نخودچی هم ک در تمام طول فرجه با ننش خونه ما بودو بنده از درس و کار فراری فقط نخودچی بازی میکردم. اون روز بعدظهر رو در جوار نخودچی گذروندم و کمی باهاش بودم. دیروز ک باشه دوشنبه صب نخودچی و ننش رفتن خونشون. ظهرش مامان صدام زد.گفتم یا ابلفضل!!! گفت هیچی هروقت اومدی بهت میگم و منم از اتاقم جستم تو آشپزخونه که مامان گفت هه هه واست خواستگار پیدا شده! و اسم و رسم و پیشه و معرف جناب. خ.ان. را برملا کرد. البته آخرشم  گفت چه فایده بیکاره! منم چیزی نگفتم. رفتم اتاقم ز زدم س. گفتم ماجرا رو اونم گفت ب سیس بگم.منم اسمس زدم بهش و اونم اصلا متوجه حرفم نشد خنگ خدا. به خان چیزی نگفتم. فقط گفتم پول کتابامو بده ک اونم انتقال داد. خوب کردم. هیچی دیگه... من کماکان در شک و تردیدم که آیا ما به درد هم میخوریم؟ آیا ما به  هم میرسیم؟ اصلا چی میشه؟

صب داشتم موقع صبونه به این فک میکردم ک کاش میشد یهو با دوس پسرت بیای خونه به مامان اینا معرفیش کنی بگی مام، دد! ما با هم ازدواج کردیم. به همین سادگی...

  • ۱۷/۰۱/۱۰

نظرات  (۱)

  • خانوم مهندس
  • مبارکه چه خبرای خوبی در راهه
    بیا قشنگ برامون بنویس عروس خانوم :)
    پاسخ:
    بله... حتمن!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">