آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

330

| جمعه, ۱۴ آوریل ۲۰۱۷، ۰۲:۳۴ ق.ظ

من خیلی ترسوام. دیشب باید تا صب تنها میخوابیدم.پریشب و پس پریشب دختر همسایه اومد باهام خوابید. اما دیشب مهمون داشت و نمیشد. خان ک اول بسم الله گفت حالم بده و رفت خوابید. منم بعد از کلی اینستاگردی نزدیک دو بود ک خوابیدم. لامپ تراسو روشن گذاشتم. پرده رو کشیدم تا نور تو چشمم نزنه و قرآن و موبایلو گذاشتم بالا سرم. خدا رو شکر تا شش خوب خوابیدم.شش یهو از خواب پریدم و صدای شدید زوزه باد نمیذاشت بخوابم. حالا اون وقت سحر چه چیزی تو کلم میچرخه؟ که اون پلی که توی ارتعاشات خوندیم ریخت مگه چجوری ریخت؟ در اثر یکی شدن فرکانس طبیعیش با فرکانس باد! وای خدا اگه فرکانس این باد با فرکانس طبیعی ساختمون خوابگاه یکی شه و ساختمون بریزه رو سرمون چی! اگه باد بزنه شیشه پنجره رو بریزه رو سرم چی. خلاصه ک فک کنم نزدیک هفت خوابم برد اونم با دشواری و سختی زیاد و با این فکرای مزخرفی ک توکلم وول میخورد!

  • ۱۷/۰۴/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">