آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

344

| چهارشنبه, ۲۸ ژوئن ۲۰۱۷، ۰۵:۴۳ ق.ظ

بعضی وقتا آدم یه کارایی میکنه که خودشم در عجبش میمونه. نمونش حضور پررنگ من در مراسم کاملا خانوادگی عقد نین! دیروز عقدش بود و از حدود یک ماه پیش که مراسمات خواستگاری و بله برون و فیلان و بیسار به راه بود بهش گفته بودم که من عقدت دارم میام. خودمم فک نمی‌کردم اینقدر جدی گفته باشم اما الان که فک می‌کنم می‌بینم شاید لحن من بود که باعث شد دعوتم کنه و دیروز که رفتم خونشون دیدم هیچ دوستی نیس و من تنهایم اونجا. خلاصه که در جمع کاملا خانوادگی و عقد رسمی یکی از دوستای صمیمیم شرکت داشتم. امیدوارم زیاد شبیه سیریش نبوده باشم. چون بعد از تالارم رفتم خونشون و با اومدن عروس داماد خدافظی کردم اومدم خونه. قصه ازدباجی این دوستمونم به سر رسید.انشالله که خوشبخت شه

  • ۱۷/۰۶/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">