آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

357

| يكشنبه, ۲۰ آگوست ۲۰۱۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ

زندگیها همه افتاده این ساچ اِ هِری، که صبح با سرعتی باورنکردنی شب میشه بدون اینکه یکی از تو دو لیستمون کم شده باشه. نمیدونم این برنامه هایی که تو ذهن مشوشم دارم رو تو کدوم یکی نوت گوشیم بنویسم یا تو همین بلاگ از اهدافم بگم، نمیدونم بنویسم رو استیکر و بچسبونم به آینه دستشویی که هر روزی چند بار چشمم از روش بچرخه یا رو کاغذِ رو میزم یادداشت بنویسم، یا نه اصلا تو آلارمِ گوشیم بذارم و کوکش کنم واسه هر دوساعت؟

ولی عجیب اینه که صب با یه سرعتی شب میشه که حتا یه کدومشونم تیکِ دان نمیخوره...

عجیب تناقض حسی من و مادربزرگس، تمام روز میگه چرا شب نمیشه، چرا زمستون بهتره، که روزاش کوتاهه و زود شب میشه زودتر نمیاد و عکس همین صحبتا رو تو شش ماه دوم سال داره. یعنی چرا صب نمیشه و آه کجایند روزهای بلند تابستان و آفتاب دل بازکنش!

القصه، تا به تاریخ نپیوسته یادی کنم از کباب خوری دو نفره جمعه مون و پیاده روی عاشقانه با چاشنی تند عرق ساعت دوی بعدظهر:) بعد از آزمون استخدامی بنده o.O

مورد بعدی انتخابم برای تدریس تو آموزشگاه آشنا و نزدیکه. امروز با موسس جلسه ای کوتاه داشتیم(چه باکلاسم من که جلسه دارم) و فردا هم قراره که برم واسه یه مصاحبه کاری در رابطه با رشته م. ای خدا این دیگه جور بشه واقعا....

  • ۱۷/۰۸/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">