آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

418

| شنبه, ۶ ژانویه ۲۰۱۸، ۱۰:۵۷ ق.ظ

اینجوریه که اولیا میان داخل، من باهاشون سلام علیک میکنم و تو دلم میگم چقدر قیافش آشناس. حتما مادر ممده. بعد سعی میکنم بخاطرش پاشم در همین حین میگم نه احتمالا مامان مهتیه. بعدش که نیم خیز میشم یادم میفته که آها این مامان حسینه که اون  ترم باهام صحبتم کرده بود. در نهایت میفهمم مامان علی بود مثلا😄😄

  • ۱۸/۰۱/۰۶

نظرات  (۱)

هههههههه... منم دارم ازین داستانا با ننه بچه ها
پاسخ:
داستانیه ها!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">