آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

552

| جمعه, ۳ آگوست ۲۰۱۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ

پنجشنبه به استاد زنگ زدم قرار شد یکشنبه ظهر برم پیشش. برم تکلیفم رو مشخص کنه بعد باز نگم تابستون تموم شد هیچ غلطی نکردم

دیشب ویلای فامیل مهمونی بودیم. تا اومدیم خونه ۲.۳۰ بود.

امروز جمعه مزخرفی داشتم. تا عصر که تنها بودیم با مادر و مادربزرگ. عصری پیرزن همسایه اومد که من باز هیچ حوصله نداشتم.

شبم که خواستم با بابا برم پیاده روی که اول مامان و بعدش بابا گند زدن تو روح و روانم. جوری بودم که کل مسیر بغضی بودم و یواش اشک ریختم و هیچ حرف نزدم. اومدم خونه هم یه دل سیر گریه کردم.

کل امروز تو شبکه های مزخرف مجازی و پای نت حروم شد.

شب یه کمی کتاب خوندم و دیدم تمام علایم پی. ام.  اس در من هست :|

لعنتی همیشه هست.


  • ۱۸/۰۸/۰۳

نظرات  (۱)

شبکه های مجازی ما را داره با خودش کجا میبره؟
پاسخ:
به قهقهرا و نابودی لحظه های خوب

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">