آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۵۶۶

| جمعه, ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۳:۰۴ ب.ظ

اومدم لپ تاپ رو که از ظهر رو میز ناهارخوری روشن مونده بود خاموش کنم. گفتم یه سری جاها رو چک کنم. بعد گفتم خب تو که میخواستی با گوشی بنویسی همینجا بشین بنویس. خلاصه این شد که نشستم پشت لپ تاپ. در حال حاضر دست و بالم کلی درد گرفته. اونم واسه این محلول جادویی ای که گذاشتم رو کله مبارکم. دقیقا دو ساعت مشغول کله بودم امشب. اتو و سشوار کلی خسته‌م کرد. ظهر هم قبل از ناهار ورزش کردم. با ویس مربی که تو کلاس ضبط کرده بودم،‌ دقیقا کارایی که گفت رو انجام دادم. بعد از تموم شدنش هم دقیقا همون حس رو داشتم. فردا صب دوستم دفاع میکنه. واسش کادو خریده بودم اما فردا نمیرم که. حالا نمیدونم کتابی که خریدم رو بهش بدم یا یه گلدون کوچولو براش همونجا بخرم بهش بدم بعدا. شایدم کلوچه بردم براش. فک کنم دوس داشت. البته همراه گلدون. نمیدونم این که دفاعش نیستم بعدا دیدمش بهش بدم چیزی؟ میگم خلاصه یه یادگاری میمونه از دوستیمون. اوم... دیگه چی؟ امروز صبم جوجه جان اینا رفتن خونشون. من خستمه. عاشق این یک ساعت اضافی های سی شهریورهام. من خوبم. 

  • ۱۸/۰۹/۲۱

نظرات  (۱)

شهریورهای تکراری
برای آمدنت
تا کی...
پاسخ:
👍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">