آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

640

| دوشنبه, ۸ آوریل ۲۰۱۹، ۰۲:۱۵ ب.ظ

امروز یکی از بچه‌های دوران کارشناسی رو دیدم

کنار پیاده رو واستاده بود

یه لحظه با هم چشم تو چشم شدیم و نمیدونم شناختم یا نه

اما سرشو برگردوند اونور

اعتراف میکنم اونقدر ترسو و بی اعتماد به نفس بودم که از کنارش رد شدم اما به خودم جرات ندادم صداش کنم و حداقل به یاد ایام قدیم یه سلام و علیکی باهاش کنم

الان پشیمونم.

خیلی اعتماد به نفس پایینی دارم

تا اونجا که حتی از گرما و هوس داشتم میمردم اما به خودم اجازه ندادم یه بستنی قیفی واس خودم بخرم :|

اینقدر تباه :|

  • ۱۹/۰۴/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">