800
صب گوشیمو روی ۷:۳۰ گذاشته بودم
بعد از خاموش کردن آلارم خوابیدم
داشتم خواب میدیدم که غلتیدم اون طرف و با خودم گفتم امروز تا هر چقدر که بشه میخوابم
بعد ساعتو نگاه کردم دیدم ۸:۱۵ و همزمان یادم افتاد که ناشتا موندم واسه آزمایش
دیگه به زور پاشدم. واقعا به خاطر گرسنگی ای که دیشبش کشیده بودم نبود میخوابیدم. اما پاشدم و با بابا رفتیم آزمایشگاه
قسمت خوبش این بود که یه قرون هم ندادم و همش با بیمه حساب شد.
تازه خانومه بهم یه رنگارنگ هم جایزه داد ^_^
دیگه اومدم خونه و با اینکه گرسنم نبود یه املت با چایی خوردم و دو اپیزود از سریالمو دیدم.
سعی کردم شبکه های مستند رو بیارم که نشد
ناهارو زودی خوردیم
بعد از ناهار یه کوچولو رادیو انگلیسی زبان گوش کردم و دو ساعتی خوابیدم تا ۵:۳۰
بعدش چایی عصرمو خوردم
نشستم به انجام یه پروژه کوفتی که هی جواب نمیده
شب هم که غذا نداشتیم طبق معمول. منم دوتا بادمجون سرخ کردم با سیب زمینی و پیاز. خوشمزه بود اما کلی روغن داشت
این تبخال لعنتی ذله م کرده. واقعا میخوام با دندونم بکنمش. یا با ناخونام... بدجور میخاره و میسوزه. خوب شو لعنتی
فعلا بوی روغن میدم
نمیتونم کاری کنم
باز توی سیکل معیوبم افتادم. امیدوارم جمع کنم خودمو زودتر
این کتابه هم دیگه دست و دلم نمیره بهش. خیلی یهو داستانش عوض شد
امروز هوا واقعا ملو و خوابی بود. که منم حق مطلب رو براش ادا کردم
- ۱۹/۱۰/۱۰
:)