آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

850

| سه شنبه, ۱۷ دسامبر ۲۰۱۹، ۰۲:۲۰ ق.ظ

صب وقتی هنوز هوا تاریک بود، نمیدونم 5 بود یا 4، با صدای گوشخراش ساعت مامان از خواب بیدار شدم. از همون موقع سرم سنگینه تا به الان :| نمیفهمم وقتی بیدار نمیشه چرا زنگ میذاره لعنتی رو. شاید بیشتر از نیم ساعت زنگ زد ساعت لعنتیش. منم فقط پاشدم در اتاقمو بستم. ولی باز صدای نحس زنگ میومد تو. سعی کردم روش تمرکز نکنم و بخوابم.

اول خواستم برم زنگشو خاموش کنم اما بعدش گفتم بذار اینقدر بزنه تا بترکه. منم گرفتم خوابیدم

ولی سرم و گوشام عجیب پره. هی مولتی ویتامین خوردم. هی شیر و خرما، هی نون و مربا، بلکه از اون حالتهای افت فشار باشه، اما هنوز بهتر نشدم :(

  • ۱۹/۱۲/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">