آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

984

| يكشنبه, ۶ سپتامبر ۲۰۲۰، ۰۸:۳۵ ق.ظ

امروز رفتم به یه مصاحبه کاری

صب ساعت 8 با بابا زدیم بیرون و تا اونجا رو پیدا کردیم فکر کنم 8:40 بود. خیلی خوب رسیدیم. انتظامات من رو برد یه واحدی پیش یه خانومه و اونجا هم بردنم تو یه اتاق کوچیک 2 متری شاید با دوتا صندلی :-/ بهم کلی کاغذ دادن که شامل اطلاعات خودم و سوالات ریاضی و هوش و زبان بود. دیگه با سرعت برق و باد جوابشونو نوشتم و سریع پاشدم که بیشتر از اون تو محیط بسته نباشم. تازه به اون آقایی هم که پشتم نشسته بود و ماسکشو کشیده بود پایین تذکر دادم.

خلاصه از اونجا فرستادنم پیش یه مهندس و اونم ازم راجع به پروژه کارشناسی و نرم افزارا و این چیزا پرسید. فقط سیکل تبرید رو ازم پرسید که بلد نبودم و خیلی ضایع بود :(

اینم بهم گفت که برو انتظامات و دیگه کاری نداری. اومدم انتظامات گفتن میتونی بری. اومدم بیرون و سوار ماشین شدیم که یه نگهبانی اومد و صدام کرد که برگرد. خلاصه برگشتم و دوباره رفتم توی همون ساختمون اولی.

خلاصه اونجا فرستادنم پیش مدیر منابع انسانی و همون سوالای مزخرف قبلی رو تکرار کرد که نرم افزار چی بلدی و بلا بلا بلاووو... و بعد دوباره شوتم کرد سمت نگهبانی. این بار نگهبانی با یه پاس عالی منو انداخت تو اتاق مدیر عامل کارخونه. خلاصه اونم نزدیک نیم ساعتی مخمو کار گرفت . بیشتر سوالای روانشناسی و عمومی و کتاب و فیلم و این جور چیزا پرسید ازم... نهایتا بهم گفت تو جای من، خودتو استخدام میکردی. فک کنم قطعا نگفتم آره اما گفتم یه شانسی به خودم میدادم. دیگه اینا رو کامل و جامع برای دوستم تعریف کردم. اینجا میشه بار سوم واسه همین زورم میاد جزییات رو بنویسم. 

اینقدر خسته ام که خدا میدونه. انگار رفتم تو کارخونه کار کردم! خلاصه دیگه اونم گفت ما ارزیابی کنیم و تصمیم بگیریم. منم اومدم. با بابا رفتیم من برم دارالترجمه تا مدرک کارشناسی و ریزنمراتمو بدم ترجمه. بابا هم بره برای عمه نوبت اسکن بگیره. خلاصه بگم 400 تومن فقط برای ریزنمرات و مدرک و تاییدیه دادگستری دادم. تاییدیه وزارت حارجه رو نگرفتم اما گفت که میتونم بعدا هم تاییدیه ش رو اضافه کنم.

آها، مرده مدیر عامله ازم پرسید که چرا نمیری ازایران؟ زبانت که خوبه و تو این سن و سال خانم به این باهوشی چرا نمیری؟ گفتم نهههههه! میخوام بموووونم. (در را باز کرده و به آرامی به سوی دارالترجمه روانه میشود :))))))) ) پرسید چرا. چرت و پرت جواب دادم. ولی مرده تیز بود. من گفتم زبان تا آیل..تس پیش رفت! ولی خب منم تیزم ^_^

واقعا نمیدونم تو این اوضاع و شرایط اتفاق درست و مناسبیه که برام بیفته؟ واقعا نمیفهمم. خدایا حکمتت رو شکر. آخه تا اون موقع که در به در دنبال چیزی هستی به سختی و دشواری برات جور میشه. حالام که دیگه دارم ذره ذره میکنم از اینجا داری واسم چی رو میکنی؟ بازم میگم... امیدوارم هرچی که خیر و صلاحه اتفاق بیفته

  • ۲۰/۰۹/۰۶

نظرات  (۲)

یه دفعه می‌نوشتی همه ماجرا رو :دی

پاسخ:
ساعت کلاسم شد مجبور شدم برم. الان ادامشو مینویسم P:

این سوال که «برنامه رفتن نداری؟» رو از منم خیلی می‌پرسن :/ من معمولا عصبی میشم که به اونا چه ربطی داره بعد میگم خب منطقیه طرف این احتمال رو میده که تو ممکنه درحال رفتن باشی و میخواد مطمئن شه که یهو وسط کار ول نمیکنی و بری و دست اونا رو توی حنا بذاری :)

امیدوارم هرچی دوست داری اتفاق بیوفته

پاسخ:
مرسی. ممنونم واقعا
 آره دیگه، کارفرما که کاملا به همین دلیل میپرسه و خب منطقی و اوکیه. اما منم از دست مردم عادی، حتی فامیل و دوست کلافه میشم وقتی اینو ازم میپرسن.
حقیقتا بخوام بگم الان با اینکه که حتی قدم هم در این راه برداشتم، دلم نصف با رفتنه و نصف با موندن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">