1182
امروز دو بار گریه کردم
یک بار وقتی استوری نین برای خواهرزادش رو دیدم و یک بار دیگه وقتی تو حموم زیر دوش بودم. هر دو بار هم بخاطر دلتنگی جوجه بود.
خیلی دوسش دارم. اینقدر که بهش فکر میکنم نمیفهمم چرا اینهمه دوسش دارم. دلم میخواد فقط بغلش کنم، ببوسم و ببویمش. و از بودنش و شنیدن صدای خنده هاش کیف کنم. حیف که حالا حالاها میسر نیست...
دیروز صب رفتم دانشگاه. قرار بود استادمو ببینم. رفتیم با هم یه لب دپارتمان همکار و دستگاهی که قراره کار کنم باهاش رو گرفتیم بردیم لب خودمون. یه چند تا فیلم اومد از دستگاه گرفت و کلی توضیح بهم داد و منم عین احمقا فقط گفتم یس و اوکی. گفت سوالی نداری که گفتم نه. خیلی سخته انگلیسی ارتباط برقرار کردن چه برسه به بحث علمی کردن. دیروز از حجم گاوی خودم خیلی ناراحن بودم. اما خب دیگه چاره چیه...
بعد از ظهر یه سر ز اومد پیشم و بعدش عین اومد و دیگه درس نخوندیم و 5 اینا جمع کردیم اومدیم خونه. پیاده اومدیم و رفتیم یه سر به دوتا فروشگاه سر راهمون زدیم و من کیک موز و شامپو خریدم و رفتیم خونه الفی و یه چایی زدیم و من سسمو گرفتم و اومدم خونه.
صببحشم خانوم صاحب رستوران زنگ زد سین نامبر و اطلاعاتمو بپرسه که گفتم میدم بهت و هنوز ندادم. یعنی امروز صبح زنگ زدم جوابی نداد.
دیگه همین. برم I میله رو حساب کنم که فردا هم ساعت 3 با استادم میتینگ دارم.
امیدوارم زود تموم کنه چون 4 میخوام برم یوگا
- ۲۲/۰۳/۰۸
کم کم زبان هم حل میشه
من اینجور مواقع یس یس میگم مثل خودت و بعد سئالمو در قالب ایمیل میپرسم. اینجوری برام بهترتره